چلچراغ مهدوی


 
قال رسول الله (ص): «طُوبَی لِمَنْ أَدْرَکَ قَائِمَ أَهْلِ بَیْتِی وَ هُوَ یَأْتَمُّ بِهِ فِی غَیْبَتِهِ قَبْلَ قِیَامِهِ وَ یَتَوَلَّی أَوْلِیَاءَهُ وَ یُعَادِی أَعْدَاءَهُ ذَاکَ مِنْ رُفَقَائِی وَ ذَوِی مَوَدَّتِی وَ أَکْرَمِ أُمَّتِی عَلَیَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛

خوشا به حال کسی که قائم اهل‌بیتم را درک نماید و در زمان غیبت و قبل از قیامش، به او اقتدا کرده و دوستانش را دوست بدارد و با دشمنانش دشمنش ورزد. آنها از رفقیانم و شایسته مودت و دوستیم و گرامی‌ترین امتم در روز قیامت هستند».

الغیبةطوسی، ص456 

امام و اعطای زندگی حقیقی


 
 
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (انعام، 24)

ای کسانی که ایمان آورده‏اید! هرگاه خدا و رسول شما را به چیزی که حیات‏بخش شماست دعوت می‏کنند، بپذیرید و بدانید خداوند، میان انسان و دل او حایل می‏شود و به سوی او محشور می‏شوید.

 

نکته‏ ها:

1. حیات، اقسام مختلفی دارد:

حیات گیاهی. «أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»[1] خداوند زمین را زنده می ‏کند.

حیات حیوانی. «لَمُحْیِ الْمَوْتی‏»[2] خداوند مردگان را زنده می‏ کند.

حیات فکری. «مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ»[3] آن که مرده بود و زنده ‏اش کردیم.

حیات ابدی. «قَدَّمْتُ لِحَیاتِی»[4] کاش برای زندگیم چیزی از پیش فرستاده بودم.

    2. مقصود از حیاتی که با دعوت انبیا فراهم می ‏آید، حیات حیوانی نیست، چون بدون دعوت انبیا نیز این نوع حیات وجود دارد، بلکه مقصود حیات فکری، عقلی ومعنوی، اخلاقی و اجتماعی و بالاخره حیات و زندگی در تمام زمینه‏ها می ‏باشد. البتّه ممکن است مراد از دعوت به حیات در اینجا (به دلیل آن که آیه در کنار آیات جنگ بدر آمده است)، دعوت به جهاد باشد.

   3. حیات انسان، در ایمان و عمل صالح است و خداوند و انبیا هم مردم را به همان دعوت کرده‏ اند. «دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ». اطاعت از فرامین آنان رمز رسیدن به زندگی پاک و طیّب است، چنانکه در جای دیگر می ‏خوانیم: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً»[5] و طبق روایات شیعه وسنّی، یکی از مصادیق حیات طیّبه، پذیرش‏ ندای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در مسأله ‏ی ولایت علیّ‏بن أبی ‏طالب علیهما السلام و اهل‏بیت اوست.

    4. همانطور که حیات هر زنده ‏ای وابسته به آب است‏ مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍ‏[6].حیات معنوی هر انسان از رهبران آسمانی است: دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ‏.[7]

    5.  در حدیثی از امام صادق (ع) می‌خوانیم که در تبیین این آیه فرمود: یُحْیِیهَا اللَّهُ بِعَدْلِ الْقَائِمِ عِنْدَ ظُهُورِهِ بَعْدَ مَوْتِهَا بِجَوْرِ أَئِمَّةِ الضَّلَالِ؛[8] یعنی مراد از حیات زمین بعد از مرگ آن، حیات زمین است با قیام حضرت قائم (عج) به عدالت پس از ظهورش، بعد از مرگ آن به واسطه‏ جور و ظلم رهبران گمراه.

6. دعوت خدا و رسول، دارای حقیقت و هویّتی واحد دارد. «دَعاکُمْ» و نفرمود: «دعواکم»

7. حرکت در مسیر خدا و انبیا، حیات واقعی است و کناره گیری از آن، مرگ انسانیّت است. «دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ»

8. شرط ایمان واقعی اجابت کردن دعوت خدا و  رسول است: «اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ»

9. همه‏ ما خواسته یا ناخواسته در قیامت محشور خواهیم شد، پس به رسولان الهی پاسخ مثبت دهیم. اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ … إِلَیْهِ تُحْشَرُون‏

 


[1] . حدید، 17.

[2] . فصّلت، 39.

[3] . انعام، 122.

[4] . فجر، 24.

[5] . نحل، 97.

[6] - انبیاء/ 30

[7] - انفال/ 24.

[8] - الغیبة نعمانی، ص 25.

شرط بهره از امداد غیبی

الطاف غیبی گزاف و رایگان نیست. چنین نیست که انسان در خانه اش بنشیند و دست روی دست بگذارد و منتظر باشد تا دستی از غیب بیرون آید و کاری بکند؛ بلکه بهره مندی از آن مستلزم وجود شرایطی در فرد و جامعه است. خداوند در قرآن کریم ضمن اشاره به این موضوع می فرماید: «إِن تَنصُرُوا اللَّهَ ینصُرْکمْ وَیثَبِّتْ أَقْدَامَکمْ»[1] اگر خدا را یاری کنید خداوند شما را یاری می کند و ثابت قدمتان می دارد. این آیه، یاری الهی را که مدد غیبی است، مشروط می کند به یاری قبلی خدا؛ یعنی: خدمت و عمل و مجاهدتی در راه خیر عموم صورت بگیرد و مخصوصاً در راه خدا، لله و فی الله باشد؛ پس هم عمل و مجاهدت و کوشش شرط است، هم اخلاص و حسن نیت.

در جای دیگر، ضمن اشاره به لزوم تلاش جهت بهره مندی از امداد غیبی می فرماید: «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»؛ آنانکه در راه ما کوشش و جدیت به خرج می دهند، ما راه های خود را به آنها نشان می دهیم، خداوند با نیکوکاران است. این آیه نیز هم کوشش و هم «در راه خداوند» بودن را ذکر می کند، هم صرف نیروی بدنی و هم صرف نیروی روحی را شرط قرار می دهد؛ در این صورت است که هدایت و روشنی باطنی به انسان داده می شود.

تقوا از دیگر شرایطی است که قرآن کریم درباره آن می فرماید: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیهِم بَرَکاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ وَلَکن کذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا کانُواْ یکسِبُونَ»؛[2] و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند، قطعاً برکاتی از آسمان و زمین برایشان می گشودیم؛ ولی تکذیب کردند؛ پس به [کیفر] دستاوردشان [گریبان] آنان را گرفتیم. در نهایت، صبر و بردباری را می توان یکی دیگر از مقدمات لازم جهت بهره مندی از امدادهای غیبی به شمار آورد. قرآن کریم با اشاره به این مطلب می فرماید: «بَلَی إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیأْتُوکم مِّن فَوْرِهِمْ هَذَا یمْدِدْکمْ رَبُّکم بِخَمْسَةِ آلافٍ مِّنَ الْمَلآئِکةِ مُسَوِّمِینَ».[3]

آری! اگر صبر و پرهیزگاری پیشه کنید و با همین جوش [و خروش] بر شما بتازند؛ همان گاه پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشاندار یاری خواهد کرد؛ بنابراین، شرایط بهره مندی از امداد های غیبی را می توان در تلاش صبورانه و مخلصانه انسان متقی خلاصه کرد.


[1]. سوره محمد/ 8.

[2]. سوره اعراف/ 96.

[3]. سوره آل عمران/ 125.
 

مهدویت در نگاه امام حسن(ع)

 

مقدمه

احادیث پیامبر(ص) درباره امام مهدی(عج) آغازی نیکو در ترویج آموزة مهدویت است که بعد از آن در دورة کوتاه مدت، ولی بسیار پربرکت حکومت امیرمؤمنان(ع) رو به فزونی یافت. از نقل های موجود می توان نتیجه گرفت که امام حسن(ع) تحت تربیت پدر گرامی وجد بزرگوارش. احادیث مهدویت را فرا گرفته باشد. عبداللَّه بن حارث گوید: به علی(ع) گفتم: ای امیرالمؤمنین! از رخدادهای پس از امام قائم(عج) مرا مطلع گردان. فرمود: ای پسر حارث! این چیزی است که ذکر آن موکول به خود اوست و رسول خدا(ص) به من سفارش کرده است که آن را جز به حسن و حسین(علیهم السلام) نگویم.[1]

براساس این روایت، قطعاً امام حسن(ع) روایات مهدوی را از محضر امیرالمؤمنین(ع) فرا گرفته است و در دوران زندگی برای مردم سخنانی را درباره امام مهدی ذکر کرده اند؛ منتهی هم زمان بودن حکومت ظاهری امام حسن مجتبی(ع) با دوران تاریک و مسموم حکومت معاویه که از سخت ترین دوره ها برای امام حسن و شیعیان بود و به دلیل فراهم نبودن زمینه برای مباحث علمی و اعتقادی شیعه، سخن از امام مهدی(عج) در این دوره چندان مطرح نشده است.

توجه داریم که این رکود به معنای ناآشنایی جامعة شیعی با این آموزه نبود؛ بلکه بیشتر بدان معنا بود که ترویج و تقویت این آموزه در این دوره بسیار کند شد. بروز سیاسی این آموزه در دورة بعد، خود بهترین شاهد است که اصل این آموزه جایگاه خود را در ذهن و باور شیعیان حفظ کرده بود، هرچند ویژگی ها و جزئیات آن کاملاً روشن نبود.

روزگار پر آشوب عهد امام حسن مجتبی(ع) موجب شد که شیعیان نتوانند احادیث فراوانی از آن حضرت بشنوند و برای نسل های بعدی روایت کنند. از این رهگذر، روایاتی مربوط به حضرت ولی عصر(عج) نیز از آن حضرت کمتر روایت شده است.[2] در این احادیث به این مطلب، اشاره شده است:

1. ولادت مخفیانه؛ 2. نهمین فرزند امام حسین(ع)؛ 3. غیبت؛ 4. سختی ها وگرفتاری های عصر غیبت؛ 5. طول عمر؛ 6. ظهور و امداد های غیبی؛ مانند یاری فرشتگان در سن جوانی؛ 7. سیره حضرت بر این اساس حضرت بیعت هیچ طاغوتی را نمی پذیرد؛ 8. حکومت و مدت آن؛ 9. برکات دولت حضرت؛ مانند فزونی نعمت، گسترش عدالت، هدایت و اطاعت همگانی، پایان یافتن بدی ها، کشته شدن دجال و…؛ 10. نزول عیسی بن مریم(ع) و نماز خواندن پشت سر امام مهدی.

در اینجا برخی از این احادیث به دست ما رسیده است.

حدیث اول: روزی حضرت علی(ع) همراه با امام حسن مجتبی(ع) در حالی که به دست سلمان تکیه داده بودند، وارد مسجد الحرام شدند. در آن هنگام مردی نیکو صورت که جامه های زیبا بر تن داشت، وارد شد و به خدمت امیرمؤمنان(ع) عرض ادب و تقدیم سلام کرد؛ سپس گفت: من از محضر شما سه پرسش می کنم. اگر آنها را پاسخ فرمائید، می فهمم که این مردم به شما ستم کردند و حق شما را به ناحق غصب کردند. امیرمؤمنان فرمود: آنچه می خواهی بپرس. چون آن مرد سؤالاتش را بیان کرد، امام(ع) به فرزند بزرگوارش امام حسن مجتبی(ع) رو کرد و فرمود: ای ابو محمد! سؤالات این مرد را پاسخ بگو. چون امام حسن مجتبی(ع) هر سه پرسش را پاسخ گفت، آن مرد به وحدانیت خدا و رسالت رسول اکرم گواهی داد؛ سپس به امامت امیر مؤمنان و امام حسن مجتبی و امام حسین سیدالشهدا (ع) گواهی داد و آن گاه امامان را یکی پس از دیگری شمرد و به امامت هر یکی شهادت داد تا به امام حسن عسکری(ع) رسید و آن گاه گفت: «و گواهی می دهم به امامت فرزند امام حسن عسکری که نام و کنیه اش گفته نمی شود تا روزی که ظاهر شود و جهان را پر از عدالت کند؛ آن چنان که پر از ستم شده است؛» آن گاه از امیر مؤمنان خداحافظی کرد و از مسجد خارج شد. امیرمؤمنان خطاب به امام حسن(ع) فرمود: ای ابو محمد! برخیز و این مرد را تعقیب کن. امام حسن مجتبی(ع) بلند شد و به دنبال آن مرد حرکت کرد. لحظاتی بعد برگشت و عرض کرد: این مرد تا از مسجد خارج شد، اصلاً متوجه نشدم که کجا پای نهاد و به کجا رفت! امیر مؤمنان فرمود: آیا این مرد را شناختی؟ امام حسن عرض کرد: خدا و پیامبر و امیرمؤمنان داناترند. امیرمؤمنان فرمود: او حضرت خضر بود».[3]

حدیث دوم: امام حسن(ع) با شروطی که در صلح نامه مندرج است با معاویه صلح کرد؛ در چنین شرایطی برخی از شیعیان حضرت را ملامت کردند که چرا با معاویه صلح کردی. حضرت فرمود: وای بر شما! نمی دانید مقصود من چه بود؟ صلح من با معاویه از آن چه آفتاب بر آن می تابد و غروب می کند، برای شیعیانم بهتر است. نمی دانید که من امام شما هستم و اطاعت از فرمانم برای شما واجب است و به فرمودة رسول خدا(ص) یکی از دو آقای اهل بهشت هستم؟ گفتند: می دانیم. فرمود: آیا نمی دانید، چون خضر(ع) کشتی را سوراخ کرد و آن بچه را به قتل رسانید و دیوار را استوار کرد، باعث خشم موسی بن عمران(ع) شد، زیرا که حکمت آن کار بر او پوشیده بود؛ ولی نزد خداوند، عمل خضر کار حکمت آمیز و درستی بود؟ آیا نمی دانید [چنین مقدر شده است] که هر یک از ما ائمه سازش با سلطان زمانش را به گردن می گیرد، جز قائم ما که عیسی روح الله پشت سر او نماز می گزارد و خداوند، ولادت او را از مردم پوشیده می دارد و خود وی از نظر ها پنهان خواهد شد تا چون ظهور کند بیعت هیچ کس در گردن وی نماند [و مجبور نشود در برابر سلاطین زمانش سکوت و با آنها بیعت و سازش کند]. او نهمین فرزند برادرم، حسین پسر فاطمه بانوی بانوان است. خداوند در طول غیبت، عمر او را طولانی گرداند! آن گاه با قدرت کاملة خود به صورت جوانی که کمتر از چهل سال داشته باشد ظاهر کند. این برای اینست که همه بدانند خداوند بر همه چیز توانا است.[4]

حدیث سوم: زید بن وهب جهنی از امام حسن(ع) نقل کرده است که فرمود: به خدا سوگند! می بینم که معاویه برای من از کسانی که خیال می کنند شیعه من هستند، بهتر است. اینها [شیعه ها] به دنبال این هستند که مرا کشته و مال و اموال مرا غارت کنند و بگیرند. به خدا سوگند! چنانچه از معاویه پیمانی بگیرم که خون و ناموسم محفوظ بماند بهتر است مرا بکشند و خاندان مرا ضایع گرداند. به خدا سوگند! اگر با معاویه می جنگیدم، همین ها [شیعه ها] مرا مجبور می کردند تا با او صلح کنم. به خدا سوگند! اگر صلح کنم و محترم باشم، بهتر از این است که در اسارت کشته شوم یا بر من منت گذاشته شود و آزاد گردم و این امر برای معاویه و خاندان او تا آخر دنیا سنت و برنامه ای شود برای تمامی بنی هاشم از زنده ها و مرده های آنها.

راوی می گوید: عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! آیا شیعه هایت را بدون سرپرست رها می کنی؟ فرمود: چه کنم؟ ای برادر جهینه؛ به خدا سوگند! من چیزی را می دانم که اشخاص مطمئن و راستگو آن را به من گفته اند. امیرالمؤمنین علی(ع) روزی مرا خوشحال دید و فرمود: حسن خوشحالی؛ چه حالی خواهی داشت اگر مرا کشته ببینی؛ چه حالی خواهی داشت، اگر بنی امیه والی و حاکم این مردم شوند؛ در حالی که رئیس آنها مردی است که حلقومی گشاد و پائین تنه بزرگ دارد و هر چه می خورد سیر نمی شود؟ روزی خواهد مرد که دیگر یک یار و یاور در آسمان و زمین نخواهد داشت. بر شرق و غرب آن [دنیا یا سرزمین عرب] تسلط یافته و مردم مطیع او شده اند و مدت فرمانروائیش نیز به طول خواهد انجامید؛ با روش بدعت گذاران و گمراهان رفتار می کند و حق و سنت رسول الله(ص) را می کشد و اموال را در میان اهل ولایت و حکومت خود تقسیم و صاحبان حق را منع می کند و بی بهره خواهد گزارد. مؤمن در حکومت او خوار و ذلیل و فاسق قدرتمند خواهد بود و اموال را در میان یاران خودش موجب قدرت و سربلندی قرار می دهد و بندگان خدا را اسیر می کند؛ حق در حکومت او کهنه و باطل پدیدار و آشکار می شود. هر که برای احقاق حق با او مخالفت کند، کشته شود و هر که بر باطل با او همکاری می کند، پاداش می گیرد و همین گونه خواهد بود تا در نهایت خداوند در آخرالزمان مردی را مبعوث می گرداند تا مردم را از فتنه و بلا و نادانی نجات دهد او را بر اهل زمین پیروز گرداند و همه به رضایت یا کراهت مطیع او شوند. زمین را از عدل و نور و برهان [و هدایت] پر می گرداند. تمام اهل زمین تسلیم او می شوند و کافری باقی نمی ماند، جز آنکه به او ایمان می آورد و شخص بد سرشت و ناپاک یافت نخواهد شد، جز آنکه صالح و پرهیزگار می شوند. درندگان در حکومت او در آرامش هستند، و زمین، نباتات خود را ظاهر و آسمان برکاتش را نازل می کند و گنج ها برای او آشکار شوند و چهل سال بر شرق و غرب جهان حکومت خواهد کرد، خوشا به حال کسی که او را در آن روزها درک کند و سخنانش را بشنود! [5] ■


*. معاون پژوهش بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج).

[1]. کمال الدین ج1ص151: عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْحَارِثِ قَالَ قُلْتُ لِعَلِی (ع) یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَخْبِرْنِی بِمَا یکونُ مِنَ الْأَحْدَاثِ بَعْدَ قَائِمِکمْ قَالَ یا ابْنَ الْحَارِثِ ذَلِک شَی ءٌ ذِکرُهُ مَوْکولٌ إِلَیهِ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِk عَهِدَ إِلَی أَنْ لَا أُخْبِرَ بِهِ إِلَّا الْحَسَنَ وَ الْحُسَینَ(ع).

[2]. در کتاب معجم احادیث الامام المهدی نه روایت از امام حسن مجتبی در باره مهدویت نقل شده است، در کتاب شریف کمال الدین شیخ صدوق بابی با این عنوان امده است: «باب ما أخبر به الحسن بن علی بن أبی طالب(ع) من وقوع الغیبة بالقائم(عج) و أنه الثانی عشر من الأئمة(علیهم السلام)» که سه حدیث از امام حسن مجتبی نقل شده است.

[3]. محاسن، ص 332، ح 99؛ تفسیر قمی، ج 2، ص 44؛ کافی، ج 1، ص 525؛ غیبت نعمانی، ص 66، ب 4، ح 2؛ اثبات الوصیه، ص 136؛ کمال الدین ج 1، ص 313، ب 29، ح 1؛ عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 65، ب 6، ح 35؛ دلائل الامامه، ص 68؛ غیبت طوسی، ص 154، ح 114.

[4]. کمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص 316، ب 29، ح 2، کفایه الاثر، ص 224.

[5]. الاحتجاج، ج 2، ص 290.
 

سفر جمکران آن سال

 

روایت یک روحانی از یک اردوی دانشجویی)

این بار نوبت سفر پسرهای دانشگاه بود؛ بچه های خوبی بودند. هرچند خودشان می گفتند: تمام بچه های خلاف دانشگاه در یک اتوبوس جمع شده بودند. یک اتوبوس! اصلاً این سفر قرار بود شمال باشد؛ اما تبدیل به جمکران شد.

در میان همسفرانمان طلبه ای بود که کمتر با محیط دانشگاهی ارتباط داشت، ولی خیلی علاقه داشت در این محیط کار فرهنگی انجام دهد.

هنوز درست و حسابی از شهر خارج نشده بودیم که صدای دست زدن، سوت زدن و جیغ و فریادهای عجیب و غریب شروع شد.

طبق معمول برای کسانی که مشاوره می خواستند یا سؤالی داشتند یا می خواستند حرفی بزنند؛ صندلی کنار من خالی بود؛ من از اول سفر به نوبت با دوستان از 15 دقیقه تا 1 ساعت درد دل کردم؛ با وجود این، حساسیتی به شادی بچه ها نشان ندادم تا از سفر خسته نشوند؛ اما رفیق طلبه ما که تا به حال با بچه های دانشجو خیلی انس نداشت، وحشت زده شده بود؛ پیش من آمد و گفت: فلانی! مگر حواست نیست دست می زنند و شعر می خوانند!؟

گفتم: خوب!

گفت: همین! برای ما زشت است، در اتوبوسی که در آن روحانیت سوار شده است، این کارها را بکنند. اصلاً این ها قیافه هایشان با جمکران متناسب نیست. اگر این افراد برای تمسخر آمده اند. برای من و تو زشت نیست؟

 

گفتم: من و تو! پس ناراحت گناه و خدا و رضایت خدا نیستی. ناراحت شخصیت خودمان هستی؛ می ترسی ما ضایع بشویم؟

گفت: آخه…

گفتم: دست زدن و جیغ زدن و سوت زدن و خندیدن جرم نیست. اگر شعر بی موردی خواندند، من تذکر می دهم. مطمئن باش، بچه ها خودشان می دانند تا چه حد مجاز است. اگر هم ناراحت شخصیت من و خودت هستی، بگذار یک بار برای خدا هم شخصیت ما زیر پای این ها له شود.

بنده خدا همین جور مردد به من نگاه می کرد. نمی دانست چکار کند. شاید هم دلش می خواست خودش را از پنجره به بیرون پرتاب کند.

محبت و احترام از همه بیشتر بر دل ها اثر می گذارد به ویژه بر جوانان. یکی از خصوصیات جالب دانشجویان نیز وقتی بروز می کند که شما به آنها احترام بگذارید؛ زیرا آنها در مواجهه با احترام حد و حدودها را رعایت می کنند؛ به هر حال نزدیک جمکران بلند شدم و برای بچه ها شروع به صحبت کردم. از محبت آقا امام زمان(عج) و بزرگواری او گفتم. بچه ها در نهایت سکوت به من خیره شده بودند. این طلبه هم به بچه ها نگاه می کرد و از تعجب نمی دانست چیکار کند. شاید پیش خودش می گفت: یعنی این ها همان بچه های یک ساعت پیش هستند.

ضمن صحبت، گاهی قطرات اشکی را می دیدم که روی صورت های آنها می لغزید. انگار من داشتم از گمشده ای برای آنها صحبت می کردم که سال ها بود که در پی یافتن او بوده اند.

هنگام ورود به مسجد، کفش هایم را از پا در آوردم؛ به دنبال من بچه های دیگر هم همین کار را کردند. دعای فرج شروع شد و امان همه بریده شد.

 

بعضی از همین افراد که خیلی ها به آنها برچسب ضد دین می زنند، آن چنان با سوز دعا می خواندند که آدم نمی توانست باور کند.

 

بعضی ها هم اصلاً بلد نبودند، دعای فرج بخوانند و فقط گریه می کردند. اصفهان تا قم خیلی نزدیک است؛ ولی هشتاد درصد این افراد برای اولین بار به جمکران آمده بودند و اصلاً تا به حال هیچ تصوری از جمکران نداشتند.

من پشت سر گروه می آمدم که یکی از بچه ها سراغم آمد. از پسرهای شاد گروه بود. از دانشجویان موفق دانشگاه. شاید بشود گفت: یکی از افتخارات دانشکده بود. با قیافه ای عجیب و غریب آن چنان گریه می کرد که توجه هر رهگذری را به خود جلب می کرد.

از من تقاضا کرد، با دیگران نروم و بمانم. گفت: حرف مهمی با من دارد!

می خواست شروع به صحبت کند؛ اما گریه امانش نمی داد. کم کم آرامش کردم و شروع به حرف زدن کرد:

حاج آقا راستش را بخواهید من چند بار تا پشت در و نزدیک این مسجد آمده بودم؛ ولی داخل نیامدم. آخر پیش خودم می گفتم: من کجا اینجا کجا!؟ راستش روی آمدن و وارد شدن را ندارم.

با این کارهایی که ما می کنیم. گناهی که انجام می هیم. واقعاً آیا امام ما را قبول دارد؟ راه می دهد؟ بخدا از خودم متنفر و کلافه شده ام.

یادم افتاد که امشب شب ولادت امام حسن(ع) است. نگاهی به آسمان کردم و گفتم: چرا که نه، اینها خانواده محبت اند، کسی را از در خانه خود نرانده اند، مهم این است که پشیمان باشی، مهم این است که تصمیم به جبران داشته باشی. آنها تو را دوست دارند.

او در حالی که بلند بلند گریه می کرد گفت:

حاج آقا به خدا آدم می شوم؛ به خدا آدم می شوم! فقط به من بگویید یعنی قبول است؟ یعنی من را هنوز دوست دارند. من را هنوز جزء آدم ها حساب می کنند.

من چه داشتم در برابر محبت ائمه(علیهم السلام) به آن جوان بگویم؟ بدون خجالت از اشک ریختن مقابل او من نیز به گریه افتاده بودم. هیچ کداممان آرام نمی شدیم. نسیم خنکی می وزید.

http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/6024/7918/102959/