ادبِ حضورِ درگاه او !
دوشنبه 97/07/09
سبب عدم حضور قلب ما در عبادات و غفلت از آن چیست؟ اگر ما مناجات حق تعالی و ولی نعم خود را به قدر مکالمه با یک مخلوق ضعیف اهمیّت دهیم، هرگز این قدر غفلت و سهو و نسیان نمی کنیم. و پر معلوم است که این سهل انگاری و مسامحه ناشی از ضعف ایمان به خدای تعالی و رسول و اخبار اهل بیت عصمت است، بلکه این مساهله ناشی از سهل انگاری محضر ربوبیّت و مقام مقدّس حق است؛ ولی نعمتی که، ما را به لسان انبیا و اولیا بلکه با قرآن مقدّس خود، به مناجات و حضور خود دعوت فرموده و فتح ابواب مکالمه و مناجات با خود را به روی ما فرموده، با این وصف ما به قدر مذاکره با یک بنده ضعیف ، ادبِ حضورِ درگاه او ، می شویم، گوئی فرصتی به دست آوردیم و مشغول افکار متشتته و خواطر شیطانیه می گردیم، کانّه نماز کلید دکان یا چرتکه حساب یا اوراق کتاب است. این را نباید جز، ضعف ایمان به او، و ضعف یقین، چیز دیگر محسوب داشت، و انسان اگر عواقب و معایب این سهل انگاری را بداند و به قلب بفهماند، البته در صدد اصلاح بر می آید و خود را معالجه می کند. انسان اگر امری را با اهمیت و عظمت تلقی نکند، کم کم منجر به ترک آن می شود، و ترک اعمال دینیّه به ترک دین، انسان را می رساند.
[ امام خمینی (ره) ، سرالصلوة، ص 24 ]
حدیث
دوشنبه 97/07/09
امام علی علیه السلام :الإعجابُ يَمنَعُ الازدِيادَ؛ / (نهج البلاغه : حکمت 167)
خودپسندى و غرور، مانع پيشرفت و كمال است.
یک استفتاء
دوشنبه 97/07/09
سوال: آیا فرماندهان اجازه دارند فردی را که با سهل انگاری به سازمان ضرر زده است، به سبب فقر یا مشکل مالی او، از پرداخت خسارت به سازمان معاف کنند؟
جواب: اگر فرد یاد شده مقصر شناخته شود و بتواند با امهال یا تقسیط، خسارت وارده را بپردازد نمی توانند او را معاف کنند وگرنه از مصادیق معسر خواهد بود که باید مطابق احکام معسر با او رفتار گردد.
( استفتائات مقام معظم رهبری امام خامنه ای در سایت معظمً له به آدرس: leader.ir )
به راه رفته تان یقین داشته باشید!
دوشنبه 97/07/09
تعدادی زن و مرد و بچه و جوان را که همه عرب زبان بودند پشت درهای (سلول) ما به خط کرده بودند . مردها را جدا کرده بودند و زن ها و فرزندانشان را آن طرف تر نزدیک میز نگهبانی برده بودند . بعثی ها پیراهن مجاهدان را در می آوردند. و هرکدام از نگهبانان که می آمد تکه لباس دیگری از تن مجاهدان می کند. در حضور زن و بچه هایشان خجالت می کشیدند و حیا می کردند ، التماس می کردند ، امتناع می کردند اما پاسخ آنها جز شلاق چیز دیگری نبود. … بعد از آن شب ؛ همه خواب هایم به کابوس تبدیل شده بود.همان قدر که در بیداری می ترسیدم در خواب هم می ترسیدم… تصویر ها و صداها و به خصوص ناله و التماس بچه ها ی کوچک که شاهد شکنجه و بی حرمتی به پدران و مادرانشان بودند لحظه ای از برابر چشمانم دور نمی شد. … شب هایی که به سختی با خواب کلنجار می رفتم با آقام حرف می زدم. یادم می آمد که آقام می گفت: شما خوب بندگی کنید ، خدا هم خوب خدایی می کند. وقتی به خدا توکّل کردید نگران نباشید، تا لب پرتگاه می روید اما پرت نمی شوید، تا اعماق دریا می روید اما غرق نمی شوید، در شعله های آتش می افتید اما نمی سوزید. فقط به راه رفته تان یقین داشته باشید.
[ معصومه آباد ، من زنده ام (خاطرات دوران اسارت) ، چاپ دویست و پنجم ،1395 ، ص 257 تا 262 ]
زمان و روزگار عقیم است که مثل علی مردی را بیاورد
دوشنبه 97/07/09
معاویه در برخوردی که با عدی بن حاتم پیدا کرد، می خواست عدی را علیه علی (علیه السلام) که از دنیا رفته بود تحریک کند. به عدی گفت: (اَینَ الطرفات؟) طریف و طرفه و طارف چطور شدند؟ (عدی سه پسر داشت به نامهای طریف، طرفه و طارف که هر سه در رکاب علی علیه السلام شهید شدند. معاویه می خواست فتنه انگیزی کند، داغ جوانهایش را به یادش بیاورد، بلکه بتواند از او یک کلمه علیه علی علیه السلام اقرار بگیرد). عدی گفت: همه شان در صفین در رکاب علی کشته شدند. گفت: علی درباره تو انصاف نداد، بی انصافی کرد، بچه های خودش را حسن و حسین را کنار کشید و بچه های تو را جلو انداخت و به کشتن داد. عدی گفت: من درباره علی انصاف ندادم. اگر من انصاف می دادم، نباید الان علی زیر خاک باشد و من زنده باشم. معاویه که دید تیرش به سنگ خورده است، گفت: ای عدی! دلم می خواهد حقیقت را برایم درباره علی بگویی. عدی، علی (علیه السلام) را بسیار مفصل توصیف کرد. خود او می گوید: آخر کار که شد، یک وقت دیدم اشکهای معاویه به روی ریشش جاری شده است. بسیار اشک ریخت. بعد با آستین خود اشکهایش را پاک کرد و گفت: هیهات! زمان و روزگار عقیم است که مثل علی مردی را بیاورد.
[ مرتضی مطهری ، آزادی معنوی ، تهران ، صدرا ، چاپ سی و هفتم ، 1386 ، ص 83 ]