مسافر خدا


از آمریکا که برگشت، سمجترین خواستگارم شد. تا نیمههای شب با پدر و مادرم صحبت کرد. مادرم به کلی مخالف بود. مخالف ازدواج فامیلی، زود، ازدواج کردن من و از همه مهمتر مخالف شغلش که نظامی بود.

ولی او کوتاه نیامده بود و گفته بود: اگر این کار نشود، خودش را از هواپیما پرت میکند پایین. مادرم آخر کار گفته بود: اصلاً اگر خود ملیحه نخواهد چه میگویی؟. گفته بود: اگر خودش نخواهد همسرش را باید خودم انتخاب کنم و جهیزیهاش را هم خودم تهیه میکنم و بعد از آن ناپدید میشوم.

صدیقه (ملیحه) حکمت، عباس بابایی را کاملاً میشناخت. پسرعمهاش بود و از بچگی با هم بزرگ شده بودند. خانههایشان در یک کوچه بود و عباس نقاشیهای او را میکشید و برایش انشا مینوشت.

حتی در عالم بچگی هم میتوانستم بفهمم که کارهایش با کارهای آدمهای دور و برش فرق میکند. کارهایی میکرد که از آدمهای بزرگ فامیل هم ندیده بودم. مثلاً صبح زودتر میرفته و از دیوار مدرسه میپریده پایین و حیاط مدرسه را جارو میکرده تا مدیر مدرسه بهانهای برای اخراج سرایدار که کمردرد داشته، نداشته باشد. کوچه را قرق میکرد تا وقتی من از مدرسه برمیگردم، کسی مزاحمم نشود.

حتی در آمریکا هم کارهایش متفاوت بود. در پروندهاش آمده بود «غیرنرمال». نماز میخواند. وسط اتاق خوابگاهش یک نخ کشیده بود تا هماتاقی مشروبخورش این طرف نیاید. پپسی نمیخورد، چون کارخانهاش مال اسرائیلیهاست. یک روز که فرمانده آمریکایی، عباس را احضار کرده بود، فرمانده دیر آمده بود. عباس هم در اتاق فرمانده نماز خوانده بود. بعد که برای فرمانده توضیح داده بود، به خاطر این کار، پروندهاش امضا شد.

او دو رشته قبول شده بود؛ پزشکی و خلبانی. قبول شدنش در فامیل صدا کرده بود. همه میگفتند پزشکی بخواند؛ اما او خلبانی را انتخاب کرد و پس از دورهاش برای آموزش خلبانی هواپیماهای جنگی به آمریکا اعزام شد. برگشتنش برای هیچکس سوغاتی نیاورده بود. چمدانش را که باز کرد، تویش قرآن، نهجالبلاغه، مفاتیح و لوازم معمولی زندگیاش بود.

مادرم فردای آن شب خواستگاری، جریان را به من گفت. یکباره از او متنفر شدم. همان مهری که به عنوان پسرعمهام نسبت به او داشتم از دلم پاک شد. مادرم با آنکه مخالف بود، داشت مرا متقاعد میکرد. داد و بیداد کردم. گریه کردم و گفتم: نه، نمیخواهم. اما او با استدلالاتش مرا متقاعد کرد و آخر سر گفتم که هرچه نظر شما و پدرم هست. ناراحتیام زیاد طول نکشید. به گمانم تا غروب همانروز. آن موقع فهمیدم حتی به او علاقه هم پیدا کردهام.

مهریهام آن موقع صد هزار تومان بود. مراسمی هم که گرفتند خیلی سنگین بود. شاید رسم آن وقتها بود. از عروسیهای هفت شبانهروزی شد. برای ماه عسل رفتیم مشهد. یک پیکان جوانان داشت که سی هزار تومان خریده بود. سه روز ماندیم و زود برگشتیم تا به دزفول برویم.

دزفول شهر قشنگ و قدیمی بود. پایگاه شکاری آن هم زیبا بود. خانههای ویلایی زیبایی داشت. دم در خانهمان که رسیدیم عباس گفت: چشمهایت را ببند. میخواهم یک قصر نشانت دهم. توی خانه که رفتیم، بیشباهت به قصر نبود. مادر من و عباس قبلاً جهیزیهام را چیده بودند. پردههای هر کدام از اتاقهایمان یک رنگ متناسب با دکوراسیون همان اتاق بود. مبلها و صندلیها شیک بودند. ظرفهای کریستال و چینی در کمدها چیده بودند. احساس غرور کردم.

در مدرسهای بیرون پایگاه استخدام شدم. با آنکه وضع مالی خلبانها خوب بود، اصرار داشت من هم سر کار بروم. میخواست با آدمها سر و کار داشته باشم تا بفهمم دور و برم چه خبر است.

همان چند ماه بعد از این که رفتیم دزفول، عباس کمکم در گوشم حرفهایی خواند که قبل از آن نشنیده بودم. میگفت: آدم مگر روی زمین نمیتواند بنشیند؟ حتماً مبل میخواهد؟ حتماً باید توی لیوان کریستال آب بخورد؟ میرفت و میآمد و از این حرفها میزد. آخر سر برگشتم گفتم: منظورت چیست؟ میخواهی تمام وسایلمان را بدهی بیرون؟ چیزی نگفت. گفتم: تو من را دوست داری و من هم تو را. همین مهم است. حالا میخواهد این عشق توی شهر باشد یا توی روستا، روی مبل باشد یا روی گلیم. گفت: راست میگویی. راست میگفتم.

این طرف و آن طرف که میرفتیم، وسایلمان را کادو میبردیم. بعد از مدتی آن خانهای که همکارانم به شوخی میگفتند باید بیاییم و وسیلههایت را کش برویم، به خانهای معمولی و ساده تبدیل شد. پردهها را خودم به هر مدرسهای که میرفتم، میبردم و به کلاس میزدم. مبل و صندلیها را هم اول انقلاب به جهاد داد.

یک شب یکی از همکاران عباس، ما را به مهمانی دعوت کرد. مهمانی به سبک مهمانیهای آن زمان همراه با مشروب بود. عباس فوراً برگشت و در راه بغض کرده بود. خانه که رسیدیم زد زیر گریه. بلند بلند گریه میکرد و میگفت: چطوری امشب را باید جبران کنم. سرش را به در و دیوار میکوبید. رفت و قرآن را باز کرد و خواند. تا صبح همینطور بود.

اولین بچهاش در قزوین به دنیا آمد. دوست داشت دختر باشد. وقتی پشت تلفن به او گفته بودند دختردار شده است، همانجا پای تلفن سجده شکر کرده بود. به تمام پرستاران و خدمتکاران بیمارستان پول داده بود. آنقدر دخترش را دوست داشت که دلش نمیآمد ببوسدش. حتی روی کاغذی نوشته بود: لطفاً مرا نبوسید.

بعد از دزفول به اصفهان منتقل شد. درجهاش ارتقا پیدا کرده بود. انقلاب در حال پیروزی بود. او علاوه بر کارهایش در پایگاه گروهی را برای مبارزه تشکیل داده بود. عضو کمیته برنامهریزی ورود امام بود. امام را عاشقانه دوست داشت.

ساده لباس میپوشید. به من سفارش میکرد در مهمانیها فقط یک نوع غذا درست کنم. برای مهمان سرزده هم میگفت: هر چه خودمان داریم، بیاوریم.

یک شب رفت تا برای مهمانها میوه بگیرد. چند کیلو سیب کوچک و ناجور خریده بود. گفتم: این چیه خریدی؟ گفت: چه فرقی میکند، بالام جان؟ سیب پوستش را بگیری همهشان شکل هم میشوند! پیرمردی آنجا دیده بود که بساط دارد و کسی سیبهایش را نمیخرد. رفته بود و همهشان را خریده بود. میوه خوردن خودش جالب بود. میوههایی را که در دسترس اکثر مردم نبود، مثل موز و اینها اصلاً نمیخورد. همین میوههای معمولی هم قبل از اینکه بخورد برمیداشت و در دستش میچرخاند و نگاهشان میکرد و میگفت: سبحانالله! تا کلی نگاهشان نمیکرد، نمیخورد.

با شروع جنگ عباس بابایی فرمانده پایگاه اصفهان شد و مسئولیتش زیادتر و کارش خطرناکتر.

حسرت یک صبحانه دور هم خوردن به دلم مانده بود. صبح زود بلند میشد. قرآن میخواند. بعد لباس پروازش را میپوشید و میرفت. خودم با سه بچه، هم زن خانه بودم و هم مرد خانه.

جدای از مسئولیتهای نظامی و فرماندهیاش به همه مشکلات خلبانان و پایگاه رسیدگی میکرد. خارج از محدوده کارش کسی نمیدانست او فرمانده است. برای اینکه مشکلات سربازها را بفهمد، میرفت و جایشان پاس میداد. سربازها میگفتند: به کسی نگویی که این کار را کردی. اگر فرمانده بفهمد بدبختم.

هوای پیرمردهای خدماتی پایگاه را داشت. خانههایشان را بلد بود. با اینکه حقوقش کم نبود، آخر ماه کم میآورد. یک روز آمد و گفت: خانهمان را باید عوض کنیم. یکی از پرسنل نیروی هوایی را دیده بود که با هشت بچه در یک خانه دو اتاقه زندگی میکنند. و نمیشد ما در خانه بزرگتر زندگی کنیم. برای شناسایی عملیات با ماشین میرفت. میگفت: هواپیما پروازش برای بیتالمال هزینه دارد. با آنکه پایگاه چند ماشین خوب داشت که یکی از آنها برای استفاده شخصی او بود، همیشه با پیکان این طرف و آن طرف میرفت.

به بچههایش قبولاند که تلویزیون رنگی اهدایی یکی از مقامات را، به دیگران بدهند. به آنها گفته بود: بچههای بعضی از خانوادهها هستند که نه پدر دارند و نه تلویزیون رنگی. شما که پدر دارید بگذارید تلویزیون را به آنها بدهیم و بعد برای آنکه از دلشان درآورد به همهشان سواری داده بود.

یک بار رفتیم روستایی اطراف اصفهان که آب خوردن و استحمام و غسل میتشان یک جا بود. برایشان، آب لولهکشی فراهم کرد. اسم آنجا را عوض کردند و گذاشتند عباسآباد. دیگر آنجا نرفت تا اسمش را عوض کردند.

اواسط جنگ به تهران منتقل شد. با آنکه فرماندهی نیروی هوایی به او پیشنهاد شده بود، نپذیرفت و معاون عملیات نیروی هوایی شد تا بهتر بتواند کار کند. دیگر فرصت خوردن آن چای که صبح مجبور بود با همسرش بخورد هم، نداشت.

بچهها دیگر به نبودن دو هفته، یک ماه پدرشان عادت کرده بودند. مدرسهای که باید میرفتم نزدیکیهای شاه عبدالعظیم بود. صبح باید بچهها را آماده میکردم و به مهد کودک میبردم. بیست کیلومتر در ترافیک و در بین ماشینهای سنگین رانندگی میکردم تا به مدرسه برسم. میگفتم: عباس تو را خدا یک کاری بکن. با این همه مشکلات، حداقل راه من یک کم نزدیکتر شود. میگفت: من اگر هم بتوانم ـ که میتوانست ـ این کار را نمیکنم. آنهایی که پارتی ندارند، پس چه کار کنند؟ ما هم مثل بقیه.

در تهران با آنکه چند خانه خوب برایش آماده کرده بودند، یک سال در نوبت گرفتن خانههای سازمانی بود.

خانهمان از خانههای سازمانی پایگاه بود. بعضی وقتها چاه فاضلابش بالا میزد و من آنقدر باید تلمبه میزدم تا آب پایین برود که دستهایم پینه میبست. و بعضی وقتها به گریه میافتادم.

همسرش آنقدر در این راه سخت مدرسه رانندگی کرده بود که دستش از کار افتاد. حتی دکترها تشخیص سرطان داده بودند. اما یک دکتر حاذق گفته بود: از کار زیاد است و نیاز به استراحت دارد. بعد از آن عباس قبول کرده بود تا مدرسهاش نزدیکتر بیاید. وقتی درجه میگرفت، همسرش ناراحت میشد. چون میدانست با هر درجهای از او دورتر میشود و سختیهایشان چند برابر.

سرتیپ که شد، آمد و گفت: این موتورخانه اسلحهخانه پایگاه هم جای خوبی برای زندگی کردن است. موافقی برویم آنجا؟ میخواستیم برویم آنجا که دوستانش قبول نکردند. و آنجا را تعمیر کردند و دو اتاق و یک آشپزخانه و یک سرویس درآوردند و برای خانه محافظ گذاشتند. میگفتند اینجا نمیتوانیم به حرف شما گوش کنیم. دستور از بالاست.

هنوز به خانه جدید اسبابکشی نکرده بودیم که قضیه سفر حج پیش آمد. بینهایت خوشحال شدم. قبلاً برای خودش جور شده بود ولی نرفته بود. گفته بود: مکه من این است که نفتکشها به سلامت از خلیج فارس رد شوند. از خوشحالی در پوست خودم جا نمیشدم ولی نمیدانم چه چیز بود که به من الهام شده بود. به یکی از همکارانم گفتم: فکر کنم قرار است اتفاقی بیفتد و وقتی برگردم با صحنه دلخراشی روبهرو شوم.

یک روز عباس از او پرسید: اگر یک روز تابوت من را ببینی چه کار میکنی؟ و او خواسته بود از این حرفها نزند.

دست زد روی شانهام. گفت: باید مرد باشی. من باید زودتر از اینها میرفتم؛ ولی چون تحمل نداشتی خدا مرا نبرد، اما حالا احساس میکنم دیگر وقتش شده.

با آنکه ساکش را برای سفر حج هم بسته بود، دو روز قبل از سفر گفته بود، شاید من نتوانم بیایم. و گفته بود: وقتی کعبه را دیدی دعا کن که جنگ تمام شود. برای ظهور امام زمان دعا کن و برای طول عمر امام. و همسرش را تنها فرستاده بود.

قبل از حرکت مداحی گفته بود: سلامتی شهید بابایی صلوات! گفته بود: او چه میگوید؟ و عباس جواب داده بود: این هم از کارهای خداست. حج آن سال حج خونین مکه نام گرفت.

قبل از رفتن حجاج به عرفات برای همسرش زنگ زد. برای صحبت با عباس همه صف بسته بودند و او آخرین نفر بود.

گفت: سلام ملیحه! شنیدم لباس احرام تنته. دارید میروید عرفات. التماس دعا دارم. برای خودت هم دعا کن. از خدا صبر بخواه. دیگر من را نخواهی دید. برگشتن مبادا گریه کنی. ناراحت بشی. تو قول دادی به من.

او حرف میزد و من این طرف گوشی گریه میکردم و توی سر خودم میزدم. دست خودم نبود. گوشی از دستم افتاد. آنقدر زار زدم تا از حال رفتم. نزدیک بود دیوانه شوم.

آمدیم عرفات. عرفات عجیبی بود. توی چادرمان نشسته بودیم که یکهو تنم لرزید. حالم انگار یکباره به هم خورد. یکباره بوی خوب و عجیبی آمد. و از حال رفتم.

همان لحظه مردهای چادر بغلدستی ما عباس را دیده بودند که کنار چادر ما ایستاده و قرآن میخواند. حتی او را به یکدیگر نشان داده بودند و از بودن او در اینجا تعجب کرده بودند.

عباس چند شب بود که نخوابیده بود. شب عید قربان در همدان یادش آمده بود، باید درخواست وام خلبانی را امضا کند. راه افتاده بود و فقط برای همین کار به تهران رفته بود. بعد به دیدار پدر و مادرش رفت. سه روز پرواز کرده بود و یک وعده غذای کامل نخورده بود. ظهر عید قربان در پایگاه تبریز بود. به همسرش قول داده بود تا ظهر عید قربان خودش را به او برساند.

همه میدیدند این مرد عجیب، از روزهای دیگرش غیر عادیتر است. پرندهاش به پرواز درآمد و پس از مأموریت موفقش در راه بازگشت به کمکخلبانش گفت: اون پایین را نگاه کن! درست مثل بهشت میماند. حرف آخر ناتمام ماند و صدایی در کابین پیچید. جسدش را که به بیمارستان پایگاه میبردند، مؤذن داشت آخرین جملههای اذان را میگفت.

جمعه شب آقای اردستانی گفت: فردا آماده باشید، میخواهیم برگردیم تهران. گفتم: چرا؟ هنوز ده روز دیگر باید میماندیم. گفت: متوجه شدند که کاروان ما نظامی است و باید چند نفر چند نفر با پروازهای معمولی برگردیم.

من هنوز خریدهایم را نکرده بودم. میخواستم برای عباس چوب مسواک و صندل بخرم. میتوانست بهجای دمپایی آنها را بپوشد. شنبه صبح رفتیم خرید. آقای اردستانی که آمده بود کمکم کند، چشمهایش سرخ شده بود و هی الله اکبر میگفت.

صبح یکشنبه سوار هواپیما شدیم. دیدم روزنامههایی که قبلاً پخش کرده بودند، دارند جمع میکنند. وسط پرواز هم اسم مرا صدا زدند تا ببینند چنین مسافری در هواپیما هست یا نه. به خانم اردستانی که کنارم بود گفتم: دلم نمیخواهد به تهران برسم. دلم میخواهد هواپیما همین الآن سقوط کند و بمیرم.

منتظر عباس بود تا به استقبالش بیاید. اما به او گفتند مأموریت است و او دلخور شده بود. از آشنایان هم کسی به استقبالش نیامده بود. اما گروهی آدمهای بیسیم به دست و ماشینهای پاترول منتظرش بودند. از این تشریفات تعجب کرده بود. بعد او را سوار هلیکوپتر کردند. به کارشان اعتراض کرد که عباس سوار ماشین دولتی هم نمیشد حال من سوار هلیکوپتر شوم! و آنها توجیه کردند که تیمسار گفته است.

سرم گیج رفت. با آنکه آنان پنهان میکردند اما احساس کردم که آنچه عباس قبل از سفر به من گفته بود اتفاق افتاده است و دیگر نمیتوانم ببینمش.

از توی شیشه هلیکوپتر جمعیت سیاهپوش را دیدم. دخترم با دستهگلی به استقبالم آمد. دیگر یقین کردم که شهید شده است. پاهایم نای حرکت نداشت. افتادم روی زمین. یاد حرف خودش افتادم که توقع داشت مثل مرد رفتار کنم. بلند شدم و کفشهایم را درآوردم و دنبال عکسش توی جمعیت گشتم. درست مثل خوابی که در مکه دیده بودم.

امام خواسته بودند: جنازه را دفن نکنید تا خانمش بیاید. او را سه روز نگه داشته بودند.

اصرار کردم تو سردخانه ببینمش. اول قبول نمیکردند، ولی بالاخره گذاشتند. تبسمی روی لبهایش بود. لباس خلبانی تنش بود و پاهایش برخلاف همیشه جوراب داشت. صورتش را بوسیدم.

عباس سرم کلاه گذاشته بود، مرا فرستاد خانه خدا و خودش رفته بود پیش خدا.

 

اقتباسی آزاد از کتاب نیمه پنهان ماه/5، بابایی به روایت همسر شهید.

ختم قرآن


ختم قرآن را به دو صورت میتوان انجام داد. صورت اول ختم انفرادی است که تمام قرآن را، فرد به تنهایی قرائت میکند.

در این مورد احادیثی وارد شده است که مدت ختم انفرادی را بیان میکند. از میان مدتهای مختلفی که در روآیات آمده است، ظاهراً مطلوبترین زمان، یک ماه است؛ بدین ترتیب که روزی یک جزء قرآن خوانده شود.

با توجه به اینکه در مدت زمان کمتری هم میشود قرآن را ختم کرد، دلیل دستور به ختم قرآن در یک ماه را اینگونه فرمودهاند: قرآن کتاب خدا و برنامه زندگی بشر برای تکامل است. پس شایسته است انسان وقتی آن را قرائت میکند در آن تدبر و تعمق داشته باشد و به خواندن سریع و گذرای آن اکتفا نکند.

البته این دستور در ماه مبارک رمضان تغییر کرده است. در این ماه کمترین زمانی که برای ختم قرآن اجازه داده شده است، سه روز است. دلیل این دستور نیز فضیلت بسیار زیاد روزها و شبهای ماه مبارک رمضان است.

این زمانبندی و تعیین مدت برای ختم قرآن، جهت برنامه ختم انفرادی است؛ اما در ختم گروهی نیازی نیست که چنین مسائلی رعایت شود.

ختم گروهی را میتوان به چند صورت انجام داد:

الف) جلسات خانگی: به این صورت که در محلههای مختلف با برنامهریزی، در منزل یکی از اهالی جمع شده و قرآن را ختم میکنند.

ب) از طریق پیام کوتاه: برخی از نهادها هستند که شمارهای را اعلام میکنند تا کسانی که مایل هستند از طریق پیام کوتاه میزان دلخواه خود برای قرائت را به آن نهاد اطلاع دهند.

ج) به صورت مکتوب: به این شکل که برگههایی را تهیه میکنند و بر روی آنها مقداری از قرآن را مشخص میکنند و در مجامع عمومی میان مردم پخش میکنند.

در ختمهای گروهی تعیین میزان و محل قرائت به دو صورت است:

الف) اختیاری: خود شخص میزان و محل قرائتش را تعیین میکند.

ب) غیر اختیاری: در این حالت میزان و محل قرائت از پیش تعیین شده است و به شخص ابلاغ میشود: مانند ختم گروهی به صورت مکتوب.

میزان قرائت قرآن
همانطور که گفته شد، در ختم گروهی میزانی مشخص نشده است. ولی چون همین ختمهای گروهی، تشکیل شده از افراد هستند، ما به میزانی که در روآیات برای قرائت انفرادی تعیین شده است، میپردازیم. برای روشن شدن این مسأله به نقل روایتی از اصول کافی اکتفا میکنیم:

حضرت باقر علیهالسلام میفرمایند: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند: هر کس در یک شب ده آیه از قرآن بخواند، از غافلین نوشته نشود. هر کس پنجاه آیه بخواند، در زمره ذاکرین نوشته شود. هر کس صد آیه بخواند، در زمره قانتین نوشته شود. هر که دویست آیه بخواند، از خاشعین، هر که سیصد آیه بخواند از فائزین و هر که پانصد آیه بخواند از جمله مجتهدین نوشته شود. هر کس هزار آیه بخواند برای او (ثواب انفاق) یک قنطار از طلا نوشته شود ـ قنطار پانزده هزار مثقال است که هر مثقال، بیست و چهار قیراط میباشد ـ که کوچکترین آنها به اندازه کوه احد است و بزرگترین آنها به اندازه آنچه میان زمین و آسمان است.

میبینید که در این روایت به طور مشخص، میزان و ثواب و آثار قرائت قرآن بیان شده است. بنابراین با توجه به توان فرد، هر چه میزان بیشتری قرآن خوانده شود، ارزش بیشتری دارد.

آثار و برکات ختم قرآن
آثار و برکاتی که از ختم قرآن عاید انسان میشود، بسیار است. به عنوان نمونه به بیان چند مورد از این آثار میپردازیم:

1. اولین اثر اطمینان قلب است که با ذکر خدا به انسان دست میدهد. خواندن قرآن، آن هم با تدبر و تفکر، دل انسان را آرام میکند.

2. رشد معنوی انسان و حرکت به سوی تکامل که بیشک یکی از مهمترین هدفهای نزول قرآن است را نیز میتوان در قرائت و ختم قرآن جستوجو کرد.

3. نکتهای هم که در جلسات ختم گروهی به چشم میخورد، علاوه بر موارد دیگر، ایجاد انگیزه برای ادامه دادن قرائت است. شاید بتوان نامش را نوعی رقابت گذاشت.

4. از سویی دیگر ختم قرآن یکی از عوامل قوی در روا شدن حاجات است؛ چه مادی و چه معنوی، از جمله شفای مریض، ادای دیون، رفع مشکلات مادی و … . بسیار دیده شده است که مشکلات افراد مختلف با ختم قرآن برطرف شده است.

* * *

با توجه به اینکه ماه مبارک رمضان نیز نزدیک است و قرائت قرآن در این ماه ثوابی عظیم دارد، برنامهای را در اختیارتان میگذاریم تا با عمل به یکی از روشهای آن به ثواب ختم قرآن در این ماه عزیز نائل شوید:

تعداد صفحات قرآن (600) را تقسیم بر روزهای ماه (30) بکنید تا تعداد صفحاتی که باید در روز بخوانید را به دست آورید. سپس تعداد صفحات روزانه (20) را تقسیم بر نوبتهای نماز (5) بکنید تا تعداد صفحاتی که باید در هر نوبت نماز قرائت کنید به دست آورید.

شما میتوانید با قرائت 4 صفحه پیش از هر نوبت از نمازهای پنجگانه، یک ختم قرآن در ماه مبارک رمضان داشته باشید.

اگر بخواهید 2 بار قرآن را ختم کنید، میتوانید 4 صفحه پیش از هر نماز و 4 صفحه بعد از هر نماز بخوانید.

اگر خواستید 3 بار ختم قرآن داشته باشید، میتوانید به یکی از دو صورت زیر عمل کنید:

قرائت خود را در روز به سه وعده تقسیم کنید. در هر نوبت یک جزء بخوانید. مثلاً قبل از نماز صبح 10 صفحه و بعد از آن هم 10 صفحه. همینطور قبل و بعد از نماز ظهر و عصر و قبل و بعد از نماز مغرب و عشا.

یا اینکه به همان صورت پنج وعدهای باشد و قبل و بعد از هر نماز پنجگانه 6 صفحه قرآن بخوانید. برای ختم بیشتر، تعداد صفحات هر نوبت را بیشتر کنید.

سیره قرآنى امام حسین علیه السلام

. انس با قرآن

. حق گویى
. اخلاص و رضایت الهى
. چند بُعدى بودن
. اخلاق كریمانه
. حضور در محضر الهى
. امر به معروف و نهى از منكر
. خوف و خشیت الهى

. ایثار
. مقام ذكر

. توكّل

. صبر و تسلیم
. جامع اضداد
. عبادت
. جاودانگى
. عزت طلبى و ذلّت ستیزى
. حق تلاوت قرآن
 
امام حسین علیه السلام گوهر تابناك و چراغ درخشانى است كه هماره بر تارك تاریخ درخشیده و خواهد درخشید. طالبان هدایت و انسان هاى خسته از ظلم و تبعیض و ذلت و ستیزه، نامردمى و ناجوانمردى را به حق رهنمون ساخته و بیدار نموده است. عنصر جاودانه اى كه به یقین رمز ماندگاریش را در الهى بودنش باید جُست. سیره  ارجمندش را در قرآن باید نگریست تا به حقیقتش یا شمه اى از حقیقتش دست یافت. امام حسین علیه السلام نه تنها شاگرد مكتب قرآن كه عِدْل و شریك قرآن است از این  روست كه در فرازى از زیارتنامه  شریفش مى خوانیم: «السَّلامُ عَلَیكَ یا شریكَ القُران؛(1) سلام بر تو اى شریك قرآن» و در حدیث «ثقلین» نیز همدوشى امام به عنوان قرآن ناطق و قرآن به عنوان امام صامت گردیده است.

رسولُ اللَّه صلی الله علیه و آله فرمودند: «انى تاركٌ فیكُمُ الثَّقَلَیْنِ كتابَ اللَّه و عترَتى اهلَ بَیْتى فَأِنَّهُمَا لَنْ یَفتَرِقا حتَّى  یَردِا عَلَىّ الحوض.»(2) حال كه ائمه علیهم السلام چنین نسبت و خویشاوندى محكمى با قرآن دارند باید تفسیر قرآن را در آنان جُست كه در «وجود آنها كرامت ها و فضیلت هاى قرآن و گنج هاى الهى نهفته است.»«فیِهْم كوائِمُ القرآن و هُمْ كُنوُز الرَّحمان.»(3) در این نوشتار بر آنیم كه فرازهایى از آیات نورانى قرآن را در سیره  علمى و عملى آن امام همام جستجو كنیم و آیات این كتاب صامت را با نور وجود این پرتو درخشنده به نطق آوریم.

اگر چه ما را هرگز یاراى آن نیست كه عمق شخصیت آن دریاى علم و معرفت و اخلاق و معنویت را بپیماید ولى از باب عرض ارادات به پیشگاه آن شفیع روز محشر چند جمله اى را به تحریر در مى آوریم.

1. انس با قرآن
انس آدمى با هر چیز ریشه در ارج و اهمیتى دارد كه انسان براى آن چیز قائل است ره پویان راه یقین و سالكان وادى علم و معرفت از آن  جا كه محبوب‌ترین محبوب را ذات اقدس خداوند مى دانند و فقط دل در گرو او دارند، كتاب او را كه پرتوى از ذات او و واسطه سخن خداوند با بندگان است - پر منزلت و تنها طریق هدایت مى دانند از این رو با آن انس ویژه اى داشته و قلب و جان و اعمال خویش را با آن گوهر حیاتبخش خدایى مى كنند.

قرآن كریم به لزوم این انس اشاره كرده است. از مؤمنان مى خواهد با تلاوت آیات آن، اولین مرحله  انس را بپیمایند. «فَاقْرَءُواْ مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْءَان؛(4) هر آنچه برایتان امكان دارد قرآن بخوانید.»

در آیه  دیگر آنان  كه در قرآن اندیشه نمى كنند مورد نكوهش قرار داده، مى فرماید: «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى  قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا؛(5) آیا به آیات قرآن نمى اندیشند؟ یا بر دل‌هایشان قفل هایى نهاده شده است؟»

امام حسین علیه السلام انس ویژه اى با قرآن داشت چون منزلتى بزرگ براى آن قائل بود. نمونه اى از این منزلت را مى توان در حكایت زیر مشاهده كرد:

«عبدالرحمان» به فرزند امام حسین علیه السلام «الحمدللَّه رب العالمین» را آموخت، وقتى كه آن را بر پدر خواند، حضرت هزار دینار را به او بخشید و دهان او را پر از طلا كرد. از آن حضرت دلیل آن سؤال شد. حضرت پاسخ دادند: «چگونه مى توان كار او را [تعلیم قرآن] با این پاداش مقایسه كرد؟!»(6)

انس امام حسین با قرآن را مى توان در تمام زوایاى زندگیش ملاحظه كرد، نصایح و مواعظش، سیره ى علمى و عملى اش و حماسه خونینش همه و همه در قرآن و الهام گرفته از آن بود. بنابراین كوته بینانى كه شخصیت حماسى و قیام مردانه اش را زیر سؤال مى برند و گاه بر چسب خشونت طلبى، عدم توجه به مصالح، بى سیاستى، انتقام جویى و … را به آن حضرت نسبت مى دهند اگر ریشه هاى قرآنى عمل آن بزرگوار را بدانند و واقعاً در پى حق و یقین باشند نه بهانه جویى، به حقیقت رهنمون خواهند شد.

آرى، اهل بیت و به ویژه امام حسین علیه السلام فرزندان پیامبر و شاگرد مكتب قرآنند پس چگونه گفتار و مواعظشان متكى به قرآن نباشد حركت و قیام حسینى از همان آغاز بر مبناى قرآن همراه بود. نه تنها ریشه هاى این حماسه را مى توان با قرآن به دست آورد بلكه امام علیه السلام خود با استناد به آیات قرآن حركت خود را الهام گرفته از آن مى دانست كه نمونه هایى از آن را ذكر مى كنیم.

الف) در نخستین برخورد با والى مدینه، خود و اهل بیت را معدن رسالت و… معرفى مى كند و مى فرماید: «در حالى  كه یزید مردى فاسق و شرابخوار و … است پس چگونه امام را شایسته است كه با او بیعت كند.»(7)

ب) هنگامى كه مروان اصرار مى كند كه والى مدینه از امام حسین علیه السلام بیعت بگیرد امام علیه‌السلام او را پلید و خود را با استناد به قرآن «مُطهّر» بیان مى دارد: «اِلَیك عَنّى، أَنا مِنْ بَیْتِ الطَّهارةِ الّذین أنْزلَ اللَّهُ فیهم عَلى  نَبیّه: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا.»(8)

ج) آنگاه كه با كاروان خود از مدینه بیرون آمد این آیه را تلاوت فرمود: «رَبِ  نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِین»(9) و این همان دعایى است كه حضرت موسى علیه السلام به هنگام خروجش با بنى اسرائیل آن را بر زبان جارى ساخت.

د) آنگاه كه به مكه رسید این آیه را تلاوت نمود: «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَى  رَبِّى أَن یَهْدِیَنِى سَوَاءَ السَّبِیل»(10) به این ترتیب هجرت خود را به هجرت موسى  كه هر دو در جهت كوبیدن بیداد و ظلم بود تشبیه مى كند.

ه) پس از ورود به مكه نامه اى براى سران قبایل بصره نوشت و آنان را به كتاب خدا دعوت كرد: «وَ اَنا ادعوكم اِلى  كتابِ اللَّه و سُنة نبیّهِ.»(11)

و) وقتى كه عصر پنج شنبه نهم محرم عمر بن سعد فرمان حمله داد و لشكر به حركت در آمد از برادرش اباالفضل علیه السلام درخواست مى كند كه یك شب از امویان مهلت بگیرید تا در آن شب فقط دعا، نماز، تلاوت قرآن، استغفار و راز و نیاز با خدا داشته باشد:

«فَهُوَ یَعْلَمُ أنّى كُنتُ قَدْ اُحِبُّ الصَّلوة و تلاوة كتابِهِ و كثرة الدَّعاء و الاستغفار»؛ وخداوند مى داند كه مننماز براى خدا و تلاوت قرآن و بسیارى دعا و استغفار را دوست مى داشتم.» امام آن شب به خیمه باز مى گردد و تمام شب را چنین مى كند.(12)

اُنس امام با قرآن به دوران حیات جسمى محدود نمى شود بلكه بعد از شهادت نیز ادامه دارد: «منهال بن عمرو» گوید، چون سر مطهّر امام علیه السلام را به دمشق آورده بر نى حمل مى كردند، من پیش روى او بودم. شخصى سوره  كهف را مى خواند تا رسید به آیه  شریفه  «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِیمِ كَانُواْ مِنْ ءَایَتِنَا عَجَبًا؛(13) آیا پنداشتى كه داستان اصحاب كهف و رقیم از آیات شگفت ماست؟!» به خدا سوگند ناگاه آن سر مطهر به سخن آمد و با زبان فصیح فرمود: «شگفت تر از اصحاب كهف، واقعه  شهادت و بردن من بر نى است.»(14)

«سلمة بن كهیل» گوید: سر مطهّر را دیدم كه بر نى این آیه را مى خواند «فَسَیَكْفِیكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیم؛(15) خداوند شما را از شر ایشان نگه خواهد داشت و او شنواى داناست.»(16)


2. اخلاص و رضایت الهى
اكسیر حیات بخشى كه به كارها و افكار، رنگ جاودانگى مى بخشد اخلاص و انجام عمل براى رضاى الهى است خداوند در قرآن از بندگان مؤمن خویش خواسته است كه كارها را فقط براى رضاى او انجام دهند.

«صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَة؛(17) رنگ الهى بگیرید و چه چیز از رنگ الهى نیكوتر است.»

و در آیه  دیگر خداوند به پیامبر مى فرماید: «أَن تَقُومُواْ لِلَّهِ مَثْنَى  وَ فُرَدَى؛ دو به دو و به تنهایى براى خدا به پا خیزید.»

قرآن در ستایش طبقه اى از مجاهدان راه حق و تشویق آن ها مى فرماید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى  مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة؛(18) در حقیقت خدا از مؤمنان جان و مالشان را به [بهاى]این كه بهشت براى آنان باشد خریده است.»

چنان كه ملاحظه مى شود خداوند در این آیه بهشت را بهاى جان و مال مؤمنان جهادگر مى شمارد اما در آیه اى دیگر در ستایش تعدادى از انسان هاى بلند پرواز مى فرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّه»(19) در این آیه آنان كه جانشان را با عشق به خدا مى فروشند هدفشان در بهشت فقط رضاى الهى است.(20)

امام حسین علیه السلام هدف اصلى سفر به كربلا را تحصیل رضاى الهى مى داند از این رو در آغاز سفر و كنار قبر جدّ بزرگوارش صلی الله علیه و آله از خداوند مى خواهد كه او را به این همه موفق بدارد و راهى در پیش رویش بگذارد كه رضاى او و رضاى رسولش در آن است.(21)

این معنا در خطابه هاى دیگر آن بزرگوار نیز كاملاً مشهود است.(22)


3. اخلاق كریمانه
سخاوت، عفو و گذشت، احسانگرى و دستگیرى بینوایان نمودهایى از اخلاق كریمانه اى است كه در جاى جاى قرآن مى توان آنها را جست و امام حسین، شاگرد مكتب قرآن تجسم عینى این صفات و اوصاف دیگر قرآنى است و ما در این جا به عنوان نمونه به ذكر پاره اى از آن ها مى پردازیم.

3-1. گذشت
گذشت عالى ترین كرامت انسانى است به ویژه آن كه آدمى قدرت بر انتقام نیز داشته باشد. آموزه هاى قرآنى نه تنها به عفو در مقابل بدى تأكید دارند بلكه در سطحى بالاتر توصیه مى كند كه جواب را با خوبى پاسخ دهید «وَ أَن تَعْفُواْ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى ؛(23) گذشت كردن شما به تقوى  نزدیك تر است.»

«وَلَا تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَلَا السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَن؛(24) و نیكى با بدى یكسان نیست [بدى را] به آنچه بهتر است دفع كن.»

«عصام بن المصطلق» گوید: وارد مدینه شدم، حسین بن على علیه السلام را مشاهده نموده و خوش نامى و مقام و منزلتش مرا به شگفت آورد به گونه اى كه حسدى كه در سینه نسبت به پدرش داشتم مرا به شدت برانگیخت به او گفتم: تو پسر ابوتراب هستى؟ ایشان فرمود: آرى. شروع كردم به شتم و سب او و پدرش، حسین علیه السلام نگاهى رئوفانه به من كرد و فرمود: «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم. بسم اللَّه الرحمن الرحیم * خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِین.»

آنگاه فرمود: آرام باش و براى من و خودت از خداوند طلب مغفرت كن اگر از ما یارى مى خواستى ما تو را كمك مى كردیم و اگر طالب حمایت بودى، تو را پشتیبانى مى نمودیم و اگر هدایت و ارشاد طلب مى كردى تو را رهنمون مى شدیم… عصّام مى گوید آثار ندامت و پشیمانى در چهره ام نقش بست. آنگاه امام فرمود: سرزنشى بر تو نیست خداوند تو را مى بخشاید كه مهربان ترین مهربانان است. آیا تو اهل شامى؟ گفتم: بلى، گفت: خداوند ما و تو را زنده نگه دارد، هر حاجت و نیازى داشتى با ما در میان بگذار، امیدوارم كه به خواست خدا هر چه مى خواهى به بهترین وجهى آن را بیابى. عصّام گوید: زمین با تمام وسعتش بر من تنگ شد. دوست داشتم كه مرا در خود فرو برد. در همان لحظه ناگهان فكر كردم كه در سرتاسر زمین محبوب‌تر از او و پدرش نزد من هیچ كس وجود ندارد.»(25)


3-2. تواضع و فروتنى
تواضع صفت ارزشمند مردان الهى است و آنان كه پیشواى مردمند و الگوى آنان، وجود این صفت در آنان لازمتر است. تواضع در مقابل بندگان خوب و انسان هاى ستم كشیده نوعى جوانمردى، صبر و شجاعت، اما در مقابل مستكبران و كافران نشانه  ذلت است. قرآن كریم از یك سو به نكوهش تكبر مى پردازد: «وَلَا تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحًا؛(26) در روى زمین با تكبّر راه مرو»؛ «فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِین؛(27) بد جایگاهى است جایگاه متكبران» و از سوى دیگر لزوم تواضع را گوشزد مى كند «وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا؛(28) بندگان خداى رحمان كسانى اند كه در روى زمین به نرمى [و بدون تكبّر] گام بر مى دارند»؛ «وَ اخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِین»(29) امام حسین علیه السلام نیز صاحب این سیره  ارزشمند قرآنى بود.

«مسعده» گوید: گذر امام  حسین علیه السلام به فقیرانى افتاد كه گلیم خود را پهن كرده و خود را بر آن افكنده بودند (و غذا مى خوردند) و حضرت را دعوت نمودند، حضرت به زانو، نشست و با آنان هم خوراك شد. سپس این آیه فوق را تلاوت نمود. آن گاه فقرا را به منزل خویش دعوت نمود. پس برخاستند و همراه حضرت به منزل او آمدند. حضرت به كنیز خود فرمود: «آنچه را ذخیره مى كردى بیرون بیاور.»(30)

3-3. سخاوت
«جود و سخاوت» از فضایل مهم اخلاقى است، هر اندازه «بُخل» نشانه  پستى و حقارت و ضعف ایمان و فقدان شخصیت است «جود و سخاوت» نشانه  ایمان و شخصیت والاى انسانى است. در آیات قرآن هر چند واژه ى «جود» و «سخاوت» به كار نرفته اما تعبیراتى دیده مى شود كه بر این دو مفهوم منطبق است، انفاق اموال در راه خدا، ایثار اموال و جان ها، انفاق از آنچه خود به آن نیازمندیم یا آن را دوست داریم، و… از جمله تعبیرات قرآن براى توصیف سخاوت است كه اكنون به چند مورد آن اشاره مى كنیم:

«یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ وَلَا یَجِدُونَ فِى صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُواْ وَ یُؤْثِرُونَ عَلَى  أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَة…؛(31)[انصار]… هر كس را كه به سوى آنان كوچ كرد. دوست دارند و نسبت به آن چه به ایشان داده شده در دل‌هایشان حسد نمى یابند، هر چند در خودشان احتیاجى، [مبرم ]باشد.»

«وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى  حُبِّهِ مِسْكِینًا وَ یَتِیمًا وَ أَسِیرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لَا شُكُورًا؛(32) و غذاى (خود) را با این كه به آن، علاقه (و نیاز) دارند به مسكین و یتیم و اسیر مى دهند (و مى گویند) ما شما را به خاطر خدا اطعام مى كنیم و هیچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهیم.»

امام حسین علیه السلام اسوه  سخاوت بود. روایت شده كه «ابوهشام قناد» از بصره براى امام حسین علیه‌السلام كالا مى آورد و آن حضرت از جاى برنخاسته همه را به مردم مى بخشید.(33)

«ابن عساكر» روایت كرده است: گدایى، میان كوچه هاى مدینه قدم بر مى‌داشت و گدایى مى كرد تا به در خانه  امام رسید در را كوبید و این چنین سرود «ناامید بر مى گردد امروز آن كسى كه به تو امیدوار باشد و حلقه  درخانه تو را حركت دهد. تو صاحب جود و معدن بخششى و پدرت كشنده  فاسقان بود.»

امام حسین علیه السلام مشغول نماز بود. نماز را به زودى به جاى آورد و بیرون آمده و در سیماى اعرابى اثر تنگدستى را مشاهده كرد. برگشت و قنبر را صدا زد. قنبر جواب داد (لبیّك یابن رسول اللَّه) فرمود: از پول مخارج ما چه قدر مانده است. عرض كرد دویست درهم كه فرمودى در بین اهل‌بیت تقسیم كنم. فرمود: آن را بیاور، كسى آمده كه از آن ها به این پول سزاوارتر است… اعرابى پول ها را گرفت و رفت در حالى كه مى گفت: «اللَّهُ اَعْلم حَیْثُ یجعل رسالَتَهُ؛(34) خداوند داناتر است به این كه رسالت خویش را نزد چه كسى قرار دهد.»

3-4. احسان گرى
«أنس» گوید نزد امام حسین علیه السلام نشسته بودم در این هنگام یكى از كنیزان آن حضرت وارد شد و با دسته  ریحانى كه به آن حضرت هدیه كرد سلام و تحیّت گفت، حضرت نیز به او فرمود: تو در راه خدا و براى خدا آزادى.

أنس مى گوید: من به آن حضرت عرض كردم: این كنیز با چند شاخه  ریحان كه اهمیتى ندارد به شما تحیّت گفت، حال شما او را آزاد مى كنید؟ حضرت فرمود: حق تعالى ما را چنین تربیت كرده و فرموده است:

«وَ إِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا؛(35) و چون به شما درود گفته شد شما به [صورتى ] بهتر از آن درود گویید یا همان را [در پاسخ ] بر گردانید.»


4. امر به معروف و نهى از منكر
امر به معروف و نهى از منكر محور تحقق یافتن حكمیت ارزش‌ها و محو پلیدی‌ها است بناى رفیع جامعه  اسلامى بر ستون مستحكم امر به معروف و نهى از منكر گذاشته شده و امت مسلمان بهترین امتى هستند كه براى امر به معروف و نهى از منكر برانگیخته شدند.

امام حسین علیه السلام مصداق این آیه بود: «وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُوْلَكَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛(36) باید از میان شما گروهى به نیكى دعوت كنند و به كار شایسته وادارند و از زشتى بازدارند و آنان همان رستگارانند.»

آن بزرگوار هدف قیام خود را اصلاح طلبى و امر به معروف و نهى از منكر معرفى كرد از اولین مراحل امر به معروف كه همان اندرز و نصیحت است آغاز كرد و بارها و بارها یزیدیان را پند داد(37) و تا آخرین مرحله كه گذشتن از جان خویش است در راه احیاى این عنصر مهم كوشا بود. آن حضرت در این باره چنین مى فرماید: «اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الأِصلاح فى أَمّةِ جَدّى محمد صلی الله علیه و آله اُریدُ أَن آمُرَ بِالمَعروف وَانهى عنِ المُنكر…؛ من براى اصلاح در امت جدّم محمد صلی الله علیه و آله قیام كردم و امر به معروف و نهى از منكر را طالبم…»(38)


5. ایثار
ایثار یكى از جلوه هاى عرفانى قیام امام حسین علیه السلام و بلكه از زیباترین آنهاست، جلوه اى كه قرآن كریم بسیار بر آن تأكید كرده و در نمودهاى مختلف ظاهر گشته است، شهادت در راه خدا و انفاق مال كه آیات بسیارى درباره آن ها نازل شده از این جمله است؛ اوج ایثار و از خودگذشتگى را در لیلةالمبیت كه على علیه السلام به جاى پیامبر خوابید مى توان ملاحظه كرد و خداوند مدال «وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّه…»(39) را درباره  آن بزرگوار نازل كرد.

در سوره  انسان نیز درخشش دیگرى از این فداكارى را كه ناظر بر اهل بیت است ملاحظه مى كنیم «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى  حُبِّهِ مِسْكِینًا وَ یَتِیمًا وَ أَسِیرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّه…»(40)

اساس قیام امام حسین علیه السلام و یاران آن بزرگوار كه برگرفته از مكتب آن حضرت است بر محور از خودگذشتگى است. عدم قبول بیعت امام با امویان و از خود گذشتن براى اثبات حقیقت نمونه  بارز ایثار آن بزرگوار بود.

دست یابى حضرت اباالفضل العباس علیه السلام به آب و نیاشامیدن آن، جان فشانى دو تن از یاران امام علیه السلام در ظهر عاشورا كه جهت اقامه  نماز تن خود را سپر بلاى آن حضرت ساختند و به شهادت رسیدند، ارادت‌هایى كه اصحاب آن حضرت در شب عاشورا ابراز كردند و در روز عاشورا تا زنده بودند نگذاشتند كه از بنى هاشم وارد میدان شود و بنى هاشم نیز تا زنده بودند نگذاشتند امام علیه السلام وارد میدان شود و (41)… همه و همه نمونه هایى بى مانند ایثارند كه در قیام امام حسین جلوه گر شد.

«محمدعلى جناح» سیاستمدار پاكستانى در این باره مى گوید: «هیچ نمونه اى از شجاعت بهتر از آن  كه امام حسین علیه السلام از لحاظ فداكارى نشان داد در عالم پیدا نمى شود»(42) دانشمند اروپایى «موریس دوكبرى» نیز مى نویسد: «امام حسین براى حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگى مقام و مرتبه از جان و مال و فرزند گذشت…»(43)


6. توكّل
یكى دیگر از آموزه هاى ارجمند قرآنى توكل است، كارها را به خدا سپردن و دل از هر چه غیر اوست بركندن، به یك مبدأ خبیر قادر تكیه كردن و در راه او گام برداشتن است چرا كه قرآن خود فرموده است: «و مَن یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه؛(44) هر كس بر خدا توكل كند خدا او را كافى است»: «عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُون.»(45)

امام حسین علیه السلام در طول سفر خود به كربلا، خدا را تنها تكیه گاه خود مى داند، در دومین سخنرانى خود در روز عاشورا پس از آن  كه هر دو سپاه آماده  نبرد شدند خطاب به سربازان عمر سعد فرمود: «سخن مرا بشنوید و عجله نكنید… پس [در] كارتان با شریكان خود همداستان شوید تا كارتان بر شما مشتبه ننماید پس درباره من تصمیم گرفته مهلتم ندهید»؛ «بى تردید سرور من آن خدایى است كه قرآن را فرو فرستاده و همواره دوستدار شایستگان است.»(46)


7. جامع اضداد
عده اى چنین مى پندارند كه انسان هایى كه اهل عبادت و تهجّد، عرفان و خلوت گزینى اند در صحنه  اجتماع حضورى مؤثر نداشته و بالعكس انسان هاى حماسى و قاطع، از روحیه لطیفى برخوردار نیستند.

اما انسان قرآنى در عین صلابت و قاطعیت، رؤوف و در عین تهجّد شبانگاهى چون شیر در روز، بر دشمنان مى غرّد قرآن رهبانیت را نمى پذیرد و در عین حال قطع ارتباط با خالق را نیز رد مى كند.

از یك سو بر جهاد و شهادت، هجرت و امر به معروف و نهى از منكر به عنوان عناصر كلیدى شجاعت و حضور مؤثر در جامعه تأكید مى كند و از دیگر سو مؤمنانى را مى ستاید كه شب‌ها به نجواى با معبودشان مى پردازند.

قرآن از یك سو نجواى «وَ مِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّك»(47) سر مى دهد و از سوى دیگر بانگ «وَ قَاتِلُواْ الْمُشْرِكِینَ كَآفَّة»(48) بر مى آورد و حسین علیه السلام نیز چنین بود، آمیزه اى از حماسه و دلاورى و شجاعت و عرفان و معنویت، دعاى عرفه  امام حسین علیه السلام سراسر زمزمه هاى عارفانه او با معبود خویش است: «اِلهى مَنْ كانَتْ مَحاسِنُهُ مساوىِ فكیف لایكون مساویه مساوى؛(49) خدایا كسى كه خوبى هایش بدى است چگونه بدی‌هایش بدى نباشد.»

جملات عارفانه  امام تنها یك روى سكه  شخصیت است اما روى دیگر شخصیت حماسى و قهرمانى است كه با سلاح خون به دیدار شمشیر مى رود و چنین مى سراید كه:«اِنْ كانَ دینُ مُحَمَّدٍ لَمْ یَسْتَقِم اِلاَّ بِقتلى یا سیوف خذینى؛(50) اگر دین محمد صلی الله علیه و آله جز با كشتن من پایدار نمى ماند پس اى شمشیرها مرا دریابید.»


8. جاودانگى
قرآن كریم كتابى است كه با گذشت زمان رنگ كهنگى بر چهره  مفاهیم بلندش نمى نشیند و همواره ماندگار و جاودانه است. مردى از امام صادق علیه السلام سؤال كرد چگونه است كه قرآن با بحث و گفتگو در مورد آن فرسوده نمى شود و همواره شاداب و تازه است؟ حضرت فرمودند: «بدان جهت كه خداوند قرآن را مخصوص عصر و دورانى خاص قرار نداد. همچنان كه آن را به مردم خاصى اختصاص نداده است بلكه قرآن براى همه  اعصار جدید و نزد هر گروهى تا به قیامت تازه است.»(51)

از آنجا كه سرشت سیره  گفتارى و رفتارى امام حسین علیه السلام با آموزه هاى قرآنى عجین گشته است، شخصیت، قیام و سیره  او جاودانه است. حضرت زینب، شیر زن كربلا، این جاودانگى را پیش بینى كرده و خطاب به امام سجاد در دلدارى آن حضرت بعد از واقعه دلخراش عاشورا مى فرماید: «… بر فراز آرامگاه پدرت قبله اى ترتیب خواهد داد كه نشانه هایش كهنه نمى گردد و گذشت روزگار آن را از بین نمى برد، هر چه ستمگران براى نابودى آن كوشش كنند، هرگز به خواسته  خود نائل نمى شوند، پیوسته شكوه و جلال آن رو به افزایش است.»(52)

شیخ «عبدالحسین الاعم» شاعر متعهّد عرب در سوگ شهادت آن حضرت شعرى ناظر به همین معنا دارد كه:

«گرچه جسم مطهّر حسین علیه السلام در صحراى كربلا مدتى اندك بدون دفن باقى ماند… لیكن قبر او در درون سینه و قلب دوستدارانش تا ابد جاى دارد.»(53)


9. حق تلاوت قرآن
در قرآن، ایمان آورندگان به این كتاب الهى كسانى معرفى شدند كه حق تلاوت را به جاى آورند: «الَّذِینَ ءَاتَیْنَهُمُ الْكِتَابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُوْلئكَ یُؤْمِنُونَ بِه؛(54) كسانى كه كتاب آسمانى به آن دادیم و آن  را چنان كه باید مى خوانند ایشانند كه بدان ایمان دارند.»

امام صادق علیه السلام درباره  چگونگى رعایت حق تلاوت قرآن مى فرماید: «آیاتش را روشن و شمرده مى خوانند، سعى مى كنند معنایش را بفهمند، احكام و فرامینش را به كار مى بندند و به وعده هایش امیدوارند و از عذابش مى ترسند… به خدا سوگند كه حق تلاوت قرآن به حفظ آیات و پشت سر هم خواندن حروف و كلمات و تلاوت سوره ها و مطالعه حواشى آن نیست…»(55)

امام حسین از كسانى بود كه در گفتار و كردار حق تلاوت قرآن را رعایت كرد از این رو در قسمتى از زیارت نامه اش مى خوانیم: «أشهد أنّكَ…تَلَوتَ الكتاب حَقَّ تِلاوَتِهِ…؛(56) گواهى مى دهم كه تو حق تلاوت قرآن را ادا نمودى» و نیز آن حضرت خدا را به خاطر فراگیرى معناى قرآن و رسیدن به مقام فقاهت دینى حمد و سپاس مى گوید:«اللهم اِنى اَحْمَدُكَ عَلى  ان اَكْرَمْتَنا بِالنَّبُوَّةِ وَ علَّمْتنَا القرآن و فقَّهتَنا فى الدّین.»(57)


10. حق گویى
قرآن كریم خود سخن حق است «وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْیَقِین»(58)؛«وَ أَنزَلْنَآ إِلَیْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِ …»(59)

امام حسین علیه السلام نیز زندگى و گفتارش بر مبناى حق و راستى بود چرا كه بر مبناى آیه  تطهیر امامان از هر گونه ناحق و پلیدى مبرّایند. در بخشى از زیارت آن بزرگوار كه خطاب به ایشان است مى خوانیم: «أَنَّ الحقَّ مَعَكَ و اِلَیْكَ وَ أنتَ أهْلُهُ و مَعْدِنُه؛(60) همانا حق با تو و به سوى توست و تو اهل حق و معدن آن هستى.»


11. چند بُعدى بودن
قرآن كریم كتابى است كه از زوایاى مختلف مى توان به آن نگریست هر چند همه  این ابعاد در یك جهت و آن هم هدایتگرى است آیةاللَّه جوادى آملى در این باره چنین مى نویسد: «آیات قرآن كه خود را هدایتگر مردم مى داند «هدىً للنّاس»(61) طورى تنظیم شده است كه هر كس مى تواند به مقدار سطح فكر خود از خرمن معارف و مآثر آن خوشه اى بر گیرد، هم براى عارفان، حكیمان و سایر اندیشوران برنامه  هدایتى دارد و هم براى توده  مردم و اعراب بیابانگرد. سالار شهیدان، حسین بن على علیه السلام همانند قرآن در چهره هاى گوناگون براى مردم جهان درخشید، براى عارفان در چهره  دعاى عرفه، براى زمامداران حامى قسط و عدل و حامى مستضعفان و محرومان در چهره  نهضت و قیام علیه طغیانگران امویان، براى پرهیزكارى در چهره  تارك دنیا و براى دیگران در چهره هاى دیگر…»(62)


12. حضور در محضر الهى
عارف، عالَم را محضر خدا مى داند و او را شاهد و ناظر بر جمیع امور مى شمارد. در قرآن كریم مى خوانیم كه «قُلِ اعْمَلُواْ فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون …؛(63) و بگو [هر كارى مى خواهید] بكنید كه به زودى خدا و پیامبر و مؤمنان در كردار شما خواهند نگریست.»

امام حسین علیه السلام در روز عاشورا بعد از شهادت اصحاب سرش را به آسمان بلند كرد و گفت: «الَّلهُمَّ اِنّك تَرى  ما یُصْنَعُ بولد نبیّك؛(64) خدایا تو شاهدى كه با پسر پیغمبر تو چه مى كنند.» همچنان كه پس از شهادت طفل شیرخوار دست مبارك خود را زیر گلوى او گرفت وقتى كه دستش پر از خون شد آن را به طرف آسمان پاشید و گفت: «هَوّن عَلىّ ما نَزَل بىِ أنّه بعین اللَّه؛ آن  چه كه این مصیبت را بر من آسان مى كند این است كه این مصایب در محضر خدا و منظر او واقع مى شود.»


13. خوف و خشیت الهى
قرآن كریم مؤمنان را مى ستاید كه فقط از خدا مى ترسند و جز او از كس دیگر هراس ندارند:«الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّه …؛(65) كسانى كه پیام هاى خدا را ابلاغ مى كنند و از او مى ترسند و از هیچ كس جز خدا بیم ندارند… .»

سیره  عملى امام حسین در جریان كربلا مصداق واقعى این آیه است چرا كه اگر ترس از نابودى خود و فرزندانش را داشت هرگز پاى به این صحنه  پرمخاطره نمى گذاشت. امام در زمره  عارفانه خود در دعاى عرفه چنین مى فرماید كه: «الّلهم اخشاك كأنى أراك؛(66) خدایا مرا آنچنان قرار ده كه از تو بیمناك باشم به طورى كه گویا تو را مى بینم.»


14. مقام ذكر
از دیگر اوصاف پارسایان رسیدن به مقام ذكر است. یاد خدا را در دل داشتن و همواره به یاد او بودن، یاد خدا مایه  آرامش است: «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَنُّ الْقُلُوب»(67) و مؤمنان راستین آنانند كه خرید و فروش و مشغولات دنیوى آن ها را از یاد خدا غافل نمى سازد. «رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تَجارَةٌ وَ لَا بَیْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّه…»(68)

سرور و سالار شهیدان از جمله كسانى بود كه به این مقام شریف نائل گشته بود و همواره یاد خدا مى كرد موقع حمله به دشمن ذكر «لاحول ولا قوّة اِلّا باللَّه العلىّ العظیم» مى گفت(69) هنگام احساس خطر مرگ «اناللَّه و انا الیه راجعون» بر زبان جارى مى ساخت(70) هنگام رسیدن به كربلا از بلاها و مصیبت هاى آن به خدا پناه مى برد «الّلهم أَعوذُبِكَ مَنِ الكَربِ وَ البَلاء.»(71)

و بالاخره دشمنان خود را سرزنش مى كند كه: «شیطان بر شما مسلط شده و یاد خداى بزرگ را فراموشتان ساخته، ننگ بر شما و آنچه مى خواهید، ما از خداییم و به سوى خدا باز مى گردیم.»(72)


15. صبر و تسلیم
صبر در برابر مصیبت ها و تسلیم در برابر اراده الهى یكى دیگر از خصلت هاى نیك عارفان است. عارف معتقد است كه آنچه در عالم وجود واقع مى شود قضاى الهى است و تا چیزى از جانب او مقدّر نشده باشد واقع نمى شود. اگرچه حركت و تلاش براى دگرگونى وضع موجود و تغییر ناهنجارى هاى خود، قضا و قدر الهى و مرزى جدا از آن ندارد.

در قرآن كریم هفتاد بار مقوله  صبر مطرح شده كه ده مورد آن مرتبط با پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله است. خداوند به مؤمنان دستور داده از صبر و صلوة براى حل مشكلات كمك بگیرید. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَوة»(73) و در آیه دیگر «صبر و تقوا» از استوارترین امور شمرده شده است «وَ إِن تَصْبِرُواْ وَ تَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُور.» (74) «تسلیم» نیز اگرچه از جنس صبر است اما مقامى بالاتر است در مقام تسلیم «خود»ى باقى نمى ماند تا انسان بگوید آنچه را جانان مى پسندند مورد پسند من است بلكه خود و هرچه را در اختیار دارد تسلیم مولاى خود مى كند.

سخن حضرت اسماعیل كه در جواب «یا بُنَىَّ إِنِّى أَرَى  فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُك» (75) گفت: «یَأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَآءَ اللَّهُ مِنَ الصَّبِرِین؛(76) مأموریت خود را انجام بده كه اگر خدا بخواهد مرا صابر خواهى یافت» نشانه  دست یابى آن حضرت به مقام تسلیم و تفویض است.» (77)

حسین علیه السلام قهرمان صبر و تسلیم است و گفتار و كردارش بر آن گواه. آن بزرگوار در وصیت نامه  خود كه به محمدبن حنفیه نوشته فرموده است: «هر كس مرا رد كند و از یارى من سر باز زند صبر مى كنم تا خدا بین من و قوم اموى حكم كند كه او بهترین حكم كنندگان است.» (78)

صبحگاه عاشورا یاران خویش را چنین به صبر فرا مى خواند كه: «اى كریم زادگان! صبورى كنید زیرا مرگ چونان پلى است كه شما را از سختى ها و آسیب ها عبور داده و به بهشت هاى پهناور و نعمت هاى جاودانه مى رساند…» (79)

در قتلگاه و عروجگاه، عصر عاشورا در نیایشى عاشقانه با تن و بازوى زخمدار چنین عرضه مى دارد: «بر قضا و حكم تو صبر مى كنم، اى خداى من، جز تو خدایى نیست. اى فریادرس فریادگران.» (80)


16. عبادت
«عبادت» پیوند مخلوق با خالق و اوج كمال انسانى و ارج بخشیدن خداوندى است كه نعمات فراوانى به ما عطا كرده است. قرآن كریم، گاه پرستش را هدف آفرینش و گاه عامل نفى سلطه هاى شیطانى، و گاه زمینه  وحى و پیامبرى و … معرفى مى كند. خداوند در این زمینه مى فرماید: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُون؛(81) و جن و انس را نیافریدیم جز براى آن كه مرا بپرستند.»

امام حسین علیه السلام عبد صالح خدا بود و تجسم عینى آیات الهى، در عین حال كه پهلوانى بزرگ بود، عابدى تمام عیار و عارفى كامل در پیشگاه الهى بود. از «مصعب زبیرى» روایت شده كه گفت: « حسین علیه السلام با فضیلت و متمسّك به دین بود و نماز و روزه و حج او بسیار بود.» (82)

«عقاد» نیز گوید: علاوه بر نمازهاى پنجگانه نمازهاى دیگر بجاى آورد و علاوه بر روزه  ماه رمضان در ماه هاى دیگر هم روزهائى را روزه مى گرفت و در هیچ سال حج خانه  خدا از او فوت نشد مگر آن  كه ناچار به ترك شده باشد. (83)

امام حسین علیه السلام انس ویژه اى با نماز داشت. چنان كه قبلاً بیان شد از برادرش حضرت اباالفضل خواست یك شب از امویان مهلت بگیرد تا در آن شب فقط به دعا، نماز، تلاوت قرآن و استغفار و راز و نیاز با خدا بپردازد.

در ظهر عاشورا نیز كه تنور جنگ به شدت گرم شده بود،به شخصى كه وقت نماز را به ایشان یادآورى كرد فرمود: «نماز را به یادمان آوردى خدا تو را از نمازگران قرار دهد، بلكه اكنون وقت آن است، از دشمنان بخواهید كه دست از جنگ بشویند تا نمازمان را بخوانیم.» و چون آنان حاضر به این امر نشدند، سعیدبن عبداللَّه حنفى و زهیر بن قین، پاسدارى از جان امام را بر عهده گرفته و در این راه شهید شدند. (84)


17. عزت طلبى و ذلّت ستیزى
عزّت از آن خداست و هر كس طالب عزت است باید آن را نزد خدا بجوید «مَن كَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا.»(85) در قرآن كریم خطاب به پیامبر خود مى فرماید كه: «وَ لَن تَرْضَى  عَنكَ الْیَهُودُ وَلَا النَّصارى حَتَّى  تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم؛ (86) یهود و نصارى  هرگز از تو خشنود نخواهند شد تا زمانى كه از آنان تبعیت كنى.» بنابراین در صورتى كه پیامبر ذلت تبعیت از آنان را بپذیرد تا آن ها از او خشنود مى گردند و توطئه نكنند. اما در ادامه آیه خداوند به پیامبر دستور مى دهد كه بگوید: «إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى » (87) به طور قاطع و با عزت تمام سخن آنان را رد كند.

اساساً نفوذناپذیرى از صفات قرآن است، هرگونه بطلان، دروغ، تحریف، تغییر و شكست در آن راه ندارد. از این رو درباره  صفت قرآن در این كتاب مى خوانیم «إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِیزٌ * لَّا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِه؛ (88) این كتاب نفوذناپذیر [و صاحب عزّت] است هیچ باطلى چه از پیشِ رو یا از پشت سر به آن راه نمى یابد…»

سیره  امام حسین علیه السلام نیز بر مبناى همین حبل متین الهى بود و لحظه اى تن به ذلت و سر به خوارى نداد و سطر سطر قیام او نشانگر عزت مدارى و پایدارى بر راه هدایت الهى بود.

امام علیه السلام در روز عاشورا در مقابل سپاه دشمن فریاد بر آورد كه: «آگاه باشید كه زنازاده پسر زنازاده (ابن زیاد) مرا بین دو چیز مخیّر ساخته یا شمشیر كشیده آماده جنگ شوم و یا لباس ذلّت بپوشم و با یزید بیعت نمایم ولى ذلت از ما بسیار دور است.» (89)


پی‌نوشت‌ها:
1. بحار الانوار، ج 98، ص 355.

2. منبع پیشین، ج 23، ص 133: مرحوم سید هاشم بحرینى در كتاب غایة المرام این حدیث را با سى و نه سند از دانشمندان اهل تسنن و با هشتاد سند از دانشمندان شیعه نقل كرده است.

3. نهج البلاغه، خطبه  154.

4. مزمل/ 20.

5. محمد/ 24.

6. تفسیر البرهان، ج 1، ص 100.

7. الفتوح، ج 5، ص 14.

8. احزاب/ 33.

9. قصص/ 21 و 22.

10. قصص/ 22 ؛ الفتوح، ج 2، ص 25.

11. تاریخ طبرى، ج 3، ص 28.

12. بحارالانوار، ج 44، ص 392 و ج 45، ص 3.

13. كهف/ 9.

14. بحار الانوا، ج 45، ص 32 و 188.

15. بقره/ 137.

16. معالى السبطین، ج 2، ص 115.

17. بقره/ 138.

18. توبه/ 111.

19. بقره/ 207.

20. حماسه و عرفان/ 247.

21. بحار الانوار، ج 44، ص 328.

22. بحارالانوار، ج 44، ص 377.

23. بقره/ 237.

24. فصلت/ 34.

25. سفینةالبحار، مادّه  خ ل ق، ج 2، ص 116.

26. اسراء/ 37.

27. زمر/ 72.

28. فرقان/ 63.

29. شعراء/ 215.

30. بحارالانوار، ج 44، ص 189.

31. حشر/ 9.

32. انسان/ 8 و 9.

33. پرتوى از عظمت حسین علیه السلام، به نقل از سمعوالمعنى، ص 150 - 151.

34. همان، ص 168 - 169، به نقل از سمعوالمعنى، ص 151.

35. نساء/ 86.

36. آل عمران/ 104.

37. ر.ك: «نصیحت گرى و خیرخواهى» در همین مقاله.

38. بحار الانوار، ج 44، ص 329.

39. بقره/ 207.

40. انسان/ 8 و 9.

41. حماسه عرفان، ص 246.

42. مجله نور دانش، سال دوم، ش 3.

43. تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 451.

44. طلاق/ 3.

45. ابراهیم/ 12.

46. بحارالانوار، ج 45، ص 6/ تاریخ الطبرى، ج 3، ص 318، برگرفته از آیات: اعراف 196/ و یونس/ 71.

47. اسراء/ 79.

48. توبه/ 36.

49. دعاى عرفه، مفاتیج الجنان.

50. اعیان الشیعه/ 581.

51. بحار الانوار، ج 17، ص 213.

52. مقتل مقرم، ص 397 - 398.

53. قرآن،حسین،شهادت، ص 118.

54. بقره/ 121.

55. تنبیه الخواطر و نزهه النواظر، ج 2، ص 236، نقل از میزان الحكمه، ج 10، ص 4824.

56. كامل الزیارات، ص 371.

57. تاریخ الطبرى، ج 3، ص 315.

58. حاقه/ 51.

59. مائده 48/.

60. بحار الانوار/ ج 100، ص 294 و 20.

61. بقره/ 185.

62. حماسه و عرفان، ص 229 - 230.

63. توبه/ 105.

64. بحارالانوار، ج 44، ص 321.

65. احزاب/ 39.

66. مفاتیح الجنان، دعاى عرفه.

67. رعد/ 28.

68. نور/ 37.

69. بحارالانوار، ج 45، ص 50.

70. بحارالانوار، ج 44، ص 379.

71. پیشین، ص 381.

72. پیشین، ج 45، ص 6.

73. بقره/ 153.

74. آل عمران/ 186.

75. صافات/ 102.

76. صافات/ 102.

77. حماسه و عرفان، ص 258.

78. بحارالانوار، ج 44، ص 330.

79. معانى الاخبار، ص 289.

80. مقتل مقرّم، ص 283.

81. ذاریات/ 56.

82. پرتوى از عظمت حسین علیه السلام، ص 165، به نقل از اسدالغابه، ج 2، ص 20.

83. منبع پیشین، به نقل از: ابوالشهداء/ 73.

84. پیشین.

85. فاطر/ 10.

86. بقره/ 120.

87. بقره/ 120.

88. فصّلت/ 41 - 42.

89. لهوف، ص 139، مقتل الحسین للخوارزمى، ص 9 و 10 .

انقلاب اسلامی از منظر رهبر معظّم انقلاب اسلامی

مفهوم انقلاب اسلامی

نخستین گام در مطالعه هر پدیده، تبیین مفهومی آن است. شاید به تعداد اندیشمندانی که در مورد انقلاب قلم زده اند، تعاریفی از انقلاب ارائه شده باشد. این تعاریف کم و بیش وجوه اشتراک و اختلاف نسبت به یکدیگر دارند و هر یک از آنها زاویه ای از زوایای انقلاب را آشکار می سازد. آنچه مسلم و قطعی است این که بر روی هیچ تعریف مفهومیِ رضایت بخش و مورد پذیرش عموم، اتفاق نظر وجود ندارد .

در کالبدشکافی تعاریف انقلاب به مؤلفه هایی نظیر دگرگونی بنیادین و ساختاری، تغییر نهادها، جابه جایی نخبگان، خشونت و بی نظمی و… برمی خوریم که بر اساس تحلیل انقلاب های جهان، در تعریف انقلاب جای گرفته اند. وقوع انقلاب اسلامی ایران که یکی از بزرگ ترین پدیده های تاریخ در قرن بیستم بوده و در زمره مهم ترین جنبش های سیاسی ـ اجتماعی به شمار می آید، تعاریف موجود و نیز نظریه های انقلاب را به چالش کشید و ضرورت ارائه تعریف جدیدی از انقلاب را به دنبال آورد .

وجه عدم اتفاق نظر در درک مفهومی انقلاب، مربوط به پیچیدگی آن به عنوان یک پدیده اجتماعی است که به پیچیدگی و ناشناختگی انسان برمی گردد. با این وجود گفتنی است که شاید بتوان از طریق درک اشارت و رمزهای ضمنی اینگونه دگرگونی ها، به تصوری رضایت بخش از معنای انقلاب دست یافت . انقلاب اسلامی خصوصیات منحصر به فردی دارد که آن را از دیگر انقلاب های جهان ممتاز مي سازد  

 و مفهوم جدیدی از انقلاب به دست می دهد. برخی از این خصوصیات از نظر خلف صالح معمار بزرگ انقلاب اسلامی از این قرارند :

1ـ برخورداری از پشتوانه عظیم فلسفه و فقه و معارف شیعه در طول هزار سال،

2ـ انقلاب اجتماعی همه جانبه همراه با تحول بنیادین در زندگی انسان ها،

3ـ استواری بر پایه فرهنگ و اعتقاد و ایمان در مراحل اوج گیری و سازندگی انقلاب،

4ـ بهره مندی از رویکرد ارزشی و هدف گیری اصلاح مفاسد جهانی و بشری،

5ـ حاکم سازی فرهنگ توحیدی به جای فرهنگ الحادی و استبدادی،

ـ شکل گیری بر مبنای نظم و انضباط انقلابی.6

با توجه به این خصوصیات است که انقلاب اسلامی یک تفسیر اسلامی و الهی بوده و به معنی زنده کردن دوباره اسلام است؛ چنان که رهبر معظم انقلاب می فرماید : انقلاب یک تفسیر اسلامی و الهی است. ما انقلاب را یک تحوّل اخلاقی، فرهنگی و اعتقادی می دانیم که به دنبال آن ها تحول اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و آنگاه رشد همه جانبه ابعاد انسان ها می آید. همان طور که در آیه قرآن است «ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» هر وقت انسان ها خصلتهای بد، ضعفها، نقص ها و بی ایمانی ها را در خودشان تغییر دادند، اوضاع و احوال اجتماعی آنها تحول پیدا خواهد کرد. هیچ چیز هم جلوگیر آن نخواهد بود. برای شروع این حرکت و تحول همگانی، انسان ها باید احساس تکلیف کنند .

ضرورت انقلاب اسلامی

بسیاری از صاحب نظران علل وقوع انقلاب اسلامی در ایران را بررسیده اند و به نحوی کوشیده اند تا یکی از نظریه های ابراز شده از

سوی اندیشمندان غربی درباره انقلاب را بر انقلاب اسلامی تطبیق نمایند. آنان ضرورت وقوع انقلاب اسلامی را بیشتر در عواملی نظیر مدرنیزاسیون، توطئه ی خارجی، اقتصاد و مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مذهبی دانسته اند. در حالی که با کالبدشکافی دقیق انقلاب اسلامی ایران به تطبیق ناپذیری این نظریات بر آن حکم خواهیم نمود.

در دیدگاه مقام معظّم رهبری، انقلاب یک ضرورت طبیعی بر اساس سنّت های الهی بود. توضیح اینکه؛ نظام هستی به عنوان مظهر و تجلّی اراده و مشیّت الهی، مشمول قوانین و سنّت هایی است که نه تغییرپذیرند و نه جایگزین بردار. بشر چه بخواهد و چه نخواهد و قدرتمندان چه راضی باشند و چه نباشند، این سنّت ها تحقق می پذیرند. یکی از این سنّت ها تجلّی حق و پیروزی آن بر باطل است. یعنی جریان هستی و اداره امور عالم و نیز اعمال اختیاری انسان باید با تدبیر الهی و متکی بر معرفت صحیح اداره شود تا سعادت او تأمین و تضمین گردد .

بنابر این اگر روزی جامعه اسلامی که نماد جریان حق است منحرف شود و به جایی برسد که هم مردم به فساد کشیده شوند و هم حکومت ها فاسد گردند و در نتیجه جابجایی خوب و بد، معروف و منکر و حق و باطل در عرصه حیات اجتماعی صورت گیرد، خداوند شرایط را به گونه ای محقق می سازد که گروه خداپرستان و مؤمنان قیام کنند و جامعه را از فساد به صلاح برگردانند؛ همان طور که حادثه عظیم عاشورا در تاریخ اسلام از مصادیق روشن آن است. مقام معظم رهبری با توجه به این سنت الهی است که می فرماید : من احساس می کنم که انقلاب اسلامی یک ضرورت بود برای اسلام. یک نیاز بود برای مسلمین. سنّت الهی بود برای حفظ دین و حفظ احکام الهی. مطلب بعدی این است که انقلاب اسلامی یک حادثه تاریخی است نه یک حادثه منطقه ای. اساساً انقلاب، هر انقلابی در جغرافیای انسانی مثل زلزله و آتشفشان در جغرافیای طبیعی است. زلزله و آتشفشان از لحاظ اصل بروز ناشی از تکاثف انرژی های مختلف طبیعی است. انقلاب هم در جغرافیای انسانی، ناشی از انباشته شدن  

انرژی های انسانی و انفجار این انرژی هاست. بر اساس این قانون الهی بود که اوضاع و احوال جهانی و نیز اوضاع و احوال تاریخی کشور ایران اقتضا می کرد این تحول عظیم رخ دهد و نظام سلطنتی به نظام الهی و مردمی تبدیل شود، یعنی نظامی بر پایه ارزشهای معنوی که دنیا در نهایت درجه از آن دور بود، به وجود آید. دنیایی که غرق در مادی گری و فساد و فحشا شده و معنویتش ضعیف و ضعیف تر شده بود، هرگز باور نمی کرد و نمی کند که بتوان انقلابی بر مبنای حکم خدا به وجود آورد. امّا این معجزه در ایران رخ داد و پایگاه نجات دنیا از فساد و تباهی و رنجهای روحی شد و چنان شد که مستضعفان جهان، آمال و آرزوهای خود را در آن قابل تحقق یافتند .

برای تحقق وعده الهی که پیروزی اسلام بر همه کفر و الحاد و پیروزی ارزشهای الهی بر همه مادی گری های کوته نظرانه است، ضرورت داشت اسلام خودش را در عصر غربت دین بنمایاند و در عرصه حیات اجتماعی بشر مطرح سازد. از اینجا بود که خدای متعال چنین مقدّر کرد که این کار به دست یکی از شایسته ترین و برترین بندگانش عملی شود و شد . بر پایه این سنّت الهی گرچه قدرتمندان و زورمداران جهان در مسیر دستیابی انقلاب به اهدافش سنگ اندازی و مانع تراشی می کنند، ولی به فضل الهی اگر مردم شریف ایران ایمان را با عمل صالح قرین سازند، هیچ قدرتی یارای مقاومت در برابر آنان را ندارد و چنین ملّتی قله های مرتفع عزّت و افتخار را یکی پس از دیگری فتح خواهد کرد. زیرا در کار خدا طفره نیست و طبیعت و فطرت عالم این است که به سمت کمال برود. به همین دلیل است که رهبر و ملت ایران ، توحید، معنویت و دین داری را که شعار انقلاب حضرت مهدی(عج) است، شعار انقلاب اسلامی قرار داده و آن را زمینه و مقدمه ای برای انقلاب حضرت مهدی (عج) می دانند. شکی نیست، چون این انقلاب بر طبق سنّتهای الهی است، با صبر و توکّل به خدا پیش می رود و به اهداف خود نیز خواهد رسید .

حاصل کلام اینکه انقلاب اسلامی بر اساس یک ضرورت طبیعی و تاریخی و مبتنی بر قواعد و سنن الهی به وقوع پیوست و بر اساس همین قاعده نیز به راه خود ادامه خواهد داد. مقام معظم رهبری می فرماید : انقلاب ما و حرکت ما اسلامی است.

از جهت دیگر برای مردم دنیا امروز بسیار می تواند آموزنده باشد و به عنوان یک تجربه ملموس و عملی مطرح بشود. انقلاب ما از باب انطباق با سنت هایی که در قرآن برای نهضت ها و تحولات جهانی و تحولات اجتماعی ذکر شده، از جهت انطباق با این پیشگویی های قرآن و قوانینی که ذکر می کند و سنن الهی نیز اسلامی است. تفسیر و تحلیل قرآن نسبت به تحولات اجتماعی عمیقاً مغایر با تحلیل و تفسیری است که مکاتب مادی ذکر می کنند. در قرآن کریم برای تحولات مادی یک اصول و نقاط عطف و انگیزه ها و اهرم ها و عوامل دیگری ذکر شده، غیر از آنچه که در تحلیل ها و تفسیرهای مادی وجود دارد. ما نگاه می کنیم می بینیم عیناً آنچه در انقلاب ما اتفاق افتاد منطبق بر همین تفسیرها و تبیین های الهی است که سنن آفرینش را برای ما بیان می کند .

الگوی انقلاب اسلامی

در تحلیل نهضت انبیاء روشن می شود که پیامبران سه وظیفه عمده به عهده داشتند؛

الف ـ تعلیم معارف، جهان بینی، مقررات و احکام الهی،

ب ـ تربیت و تزکیه مردم و رشد دادن و شکوفا ساختن استعدادهای آنان برای اداره خویش،

ج ـ مدیریت بالفعل جامعه و تشکیل و اداره نظام حکومتی .

ما نیز بر طبق حکم الهی امروز چنین الگویی را برای خود برگزیده ایم و انقلابمان را منطبق بر حرکت اسلامی صدر اسلام می دانیم و شک نداریم که انقلاب اسلامی مثل بعثت و پیام نبوت منطبق با قوانین آفرینش و خواست و اراده الهی است و ملت رشید ایران در مبارزه خود چونان مسلمانان صدر اسلام با ایثار و فداکاری همان هدف را تعقیب کرده و خط بعثت آنان بر خط کفر و الحاد و طغیان و شیطنت به پیروزی می پیوندد و پیروزی حق بر باطل آشکار می شود .

 

پیام انقلاب اسلامی

1ـ لزوم خروج انسان از یوغ بردگی و بندگی طاغوت و رستن از ذلت و خواری،

2ـ روی آوردن به عبودیت خدا و رستگاری،

3ـ برآشفتن در مقابل همه بدی ها و کجی ها و نابسامانی ها،

4ـ مبتنی بودن حکومت و قدرت سیاسی بر پرهیزکاری، عدالت و حقیقت،

5ـ ضرورت دین گرایی و خدامحوری و نیز بازگشت از مسیر انحرافی دوران غرور جاهلانه شکوفایی علم .

آرمان و اهداف انقلاب اسلامی

برخی از آرمان ها و اهداف انقلاب اسلامی به دیدگاه مقام معظم رهبری عبارتند از :

1ـ عدالت خواهی،

2ـ تربیت و تزکیه انسان و در نتیجه جامعه سازی بر مبنای آن،

3ـ تشکیل نظام توحیدی و تلاش برای دستیابی به سعادت دنیوی و اخروی،

4ـ دستیابی به حیات طیّبه،

5ـ برخورداری از رفاه، امنیت، دانش، عزت سیاسی، استقلال اقتصادی و رونق تجاری،

6ـ حاکمیت اسلام و قرآن در زندگی بشر،

7ـ تکریم انسان و نفی فقر و فساد و تبعیض و در نتیجه احساس خوشبختی و سعادت،

8ـ باز گرداندن عزّت اسلامی به مسلمانان .

علاوه بر موارد یادشده، اهداف دیگری نظیر

استقلال، آزادی، رشد معنوی، تعالی مادی، ایجاد محیط امن و باکرامت و… نیز جزء اهداف انقلاب به حساب می آیند .

رمز پیروزی انقلاب اسلامی

برخی از عوامل پیروزی انقلاب عبارتند از :

1ـ مطابقت انقلاب اسلامی با سنتهای الهی،

2ـ ایمان عمیق، آگاهانه و راسخ مردم به اسلام ناب،

3ـ تکیه بر مفهوم واقعی شعار الله اکبر،

4ـ تعظیم شعائر الهی و اسلامی به ویژه عزاداری ها در محرم و صفر،

5 ـ روشنگری و فداکاری روحانیت اصیل و متعهد به عنوان جلودار نهضت .

در یک کلام می توان رمز پیروزی انقلاب اسلامی را در ایمان و اعتقاد مردم به اسلام و نیز تسلیم در برابر فرمان خدا و صبر و فداکاری و استقامت در مسیر انقلاب جست وجو نمود .

اصول انقلاب اسلامی

1ـ پایبندی به اسلام و قرآن،

2ـ دفاع از محرومان و مستضعفان،

3ـ عدم گرایش به قدرتهای شرقی و غربی،

4ـ تحقق عدالت اجتماعی،

5ـ تعلیم و تربیت اسلامی،

6ـ نفی سلطه و حاکمیت ظالمانه قدرت های زورگو،

7 ـ عدم خوف و هراس از تهدیدات قدرتهای مادی و امیدواری به نصرت و امداد الهی،

8 ـ تکریم انسان به معنی واگذاری حقیقی حق تصمیم گیری و تعیین سرنوشت به انسان،

9 ـ فراهم سازی راه کمال جویی و تقرب انسان به خدا و جلوگیری از منحصر و محدود سازی او در 

خواهشهای جسمی و جنسی .

ارکان انقلاب اسلامی

الف ـ مکتب        ب ـ رهبر       ج ـ مردم
دستاوردهای انقلاب
الف ـ دستاوردهای داخلی

ب ـ دستاوردهای خارجی

آسیب ها و تهدیدات انقلاب اسلامی

هیچ پدیده ای در نظام هستی از قواعد و سنّت های الهی مستثنی نیست. هر انقلابی به عنوان پدیده اجتماعی نیز مشمول این قواعد خواهد بود. یکی از سنّت های الهی این است که هر پدیده ای در معرض آسیب و تهدید قرار گیرد. منظور از آسیب، عوامل درونی پدیده است که آن را به سوی نابودی و اضمحلال سوق می دهد. تهدید هم فشارهایی است که از سوی عنصر یا عامل خارج از پدیده به آن تحمیل شده، باعث فتور و سقوطش می گردد. شناخت آسیب ها و تهدیدات هر پدیده و اقدام در جهت پیشگیری از بروز آنها، زمینه بقای آن پدیده را فراهم می آورد . از منظر قرآن کریم، تحولات اجتماعی و دگرگونی هایی که در زندگی بشر به شکل انقلاب ها، تکامل ها، انحطاط ها، شکست ها و پیروزی ها رخ می دهد، مشمول قواعد و مقررات تکوینی به عنوان ضوابط تحول تاریخ هستند. قاعده طبیعت و تاریخ و تکوین الهی این نیست که خدای متعال نعمتی را که به یک ملت یا جمعی از انسان ها عطا فرموده، تغییر دهد، مگر اینکه آنها وضع خودشان را دگرگون سازند. بدین روی اگر ملت یا جامعه انقلابی بر اصول اساسی خویش پایدار باشد، نه آسیبی بروز خواهد کرد و نه تهدیدی می تواند او را از پای درآورد. با این نگاه، تغییر در آنچه که باعث شکل گیری، پیروزی و ادامه حرکت انقلاب شد، عامل آسیب زای انقلاب است، و از آنجا که استکبار جهانی، منافع و مطامع خود را از دست رفته

 

می بیند و ناخرسند از چنین وضعیت است، بزرگ ترین عامل تهدید به شمار می رود .

رمز تداوم انقلاب اسلامی

1ـ حفظ جهت گیری الهی انقلاب اسلامی،

2ـ درک و فهم صحیح از اسلام و پای بندی به شعار اسلام خواهی،

3ـ شناخت اصل مترقی ولایت فقیه و التزام به تبعیت از آن،

4ـ حضور مردم در صحنه و مراقبت از جهت گیری صحیح انقلاب،

5ـ ایمان و عمل صالح و استقرار و گسترش اخلاق اسلامی به ویژه در بین مسئولین،

6ـ زنده نگه داشتن ارزش های انقلاب نظیر؛ تقوی، زهد، جهاد، شهادت، ایثار، صفا، مروت و… ،

7ـ اخلاص، صبر، استقامت، مقاومت و ایثار در مسیر حرکت به سوی اهداف نهایی انقلاب،

8 ـ حفظ اتحاد و یکپارچگی ملت و جلوگیری از بروز تفرقه .

9ـ تسلیم ناپذیری در برابر دشمن.

10 ـ بارور نمودن نسل جدید و پرورش آنها با هویت صحیح .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

مجله حصون بهار 1385، شماره 7

 

نیایش ـ برداشتی از نیایش های حضرت زهرا سلام الله عليها

اهمیت دعا

چه شیرین است ندادادن او که مهربان ترین است و بخشنده ترین. چه زیبا و پربهاست تنها و تنها به او روآوردن و به او رو کردن. چه گران قدر است خواستن از او که سرچشمه بخشایش است و گنجینه لطف و احساس و چه دل پذیر است چشم امید دوختن به او که سراسر لطف و مهر و رحمت است. خداوند نیایش بنده را بیشتر از هر چیز دیگر دوست می دارد. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می فرمایند: «هیچ چیز نزد خدای تعالی گرامی تر از نیایش بنده با او نیست . »

توشه ای نیکو

خواهش، نیازمندی، طلب حاجت و بلند کردن دست تمنّا به درگاه آن بی نیازِ یگانه، شیرین ترین و گران بهاترین عملی است که یک مخلوق سراپا نیاز را به کمال می رساند. برای ما که توشه عملمان سخت اندک است و بار گناهمان افزون بر عدد، برای ما که گاه راه و بیراهه را گم می کنیم و زاد راه آخرتمان را از یاد می بریم، چه چیز نیکوتر از آن است که از آن نور هدایت و آن مهربانِ لطیف، مدد بخواهیم و از او تمنای یاری کنیم و جز این، کدام تلاش ما را به رستگاری می رساند؟ باشد که این نیازمندی مان راهگشای سعادتمان باشد که به فرموده امام صادق علیه السلام : «خداوند در روز قیامت دعا و نیایش مؤمن را به عملی

نیک بدل می کند و بدان بهشت را برایشان وسعت می بخشد . »

گشایش درِ رحمت

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، فرمودند :  

« بهترین عبادت بندگان، دعا و نیایش به درگاه اوست. پس آن گاه که خدا بنده ای را توفیق دعاکردن داد، درهای رحمت خود را بر او گشوده است . » پس چه نیکوست نیایش به درگاه آن معبود سراسر مهر و گشودن در رحمت او. چه زیباست لبریز شدن از زلال مهربانی او و دل سپردن به الطاف بی کرانش، و چه گواراست لحظه ای صفادادن به روح خسته در بوستان مهربانی خدا .

ناتوان ترین افراد

نیایش ریسمانی است که خدای توانا آن را به دست ناتوان انسان سپرده است. تا گاهِ نیاز و ناتوانی و گرفتاری، از آن یاری طلبد.

دعا و نیایش اتصالی است بین ناتوانی انسان و قدرت بی کران الهی. به فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، ناتوان ترین انسان ها کسی است که از دعا کردن ناتوان باشد .

دعای منسوب به حضرت زهرا علیهاالسلام در تعقیب نماز عصر

سپاس خدا

پاک و منزّه است او که بر آنچه از دل بگذرد آگاهی دارد. پاک و منزّه است او

که گناهان را شماره کند و پاک و منزه است او که رازهای نهان آسمان و زمین بر او پوشیده نیست .

خدا را سپاس که مرا به نعمت هایش کافر قرار نداد و مرا منکر الطافش مخواست. نیکی همه از او است و او سزاوار خوبی هاست. چون مهر آورد از لطف اوست و چون عذاب کند به کیفر بدکاری هایی است که پیش فرستادیم و خدا بر بندگان ستم نکند.

پادشاهی شکوهمند

سپاس خدا را که بلندمرتبه است و والامقام؛ تواناترین است و ملکش بی همتاست؛ مقامش بلند است و دلایلش روشن و آشکار؛ مهربان و عطابخش و لطیف است .

سپاس آن خدای راکه حقیقت ربوبیتش از خلق نهان است. چشم ها او را ننگرند و وصف ها او را در نیابند. در مقدار نگنجد و در وهم نیاید، که او پادشاهی شکوهمند است .

لبریز از اجابت

الهی بر من می نگری، سخنم را می شنوی، بر امورم آگاهی و بر آنچه از درون من است دانایی که چیزی برتو پوشیده نیست. از تو حاجت خواستم و در خواهشم به درگاهت زاری آوردم. در بیچارگی و نیازمندی ام، در خواری و تنگ دستی ام و در سختی و درماندگی ام تو را می خوانم که تو بخشنده و بخشایشگری. الهی، جز تو 

کسی را شایسته بخشایش خود نمی یابم. الهی، تو از عذاب من بی نیازی و من به رحمت تو نیازمندم. پس به نیازمندی خود و بی نیازی ات، تو را می خوانم. به توانایی تو و ناتوانی خود تو را می خوانم که پیاله خواهشم را از اجابت لبریز کنی از رحمت سرشارم گردانی، نیازم را برآوری، سختی ها را بر من آسان گردانی، و بر بدخواهانم غلبه ام دهی، ای مهربان ترینِ مهربانان .

توکل بر خدا

خدایا، عُجب، ریا، تکبر، ستمکاری، حسد، ناتوانی، تردید، خیال پردازی، زیانمندی، ذلت، فریب کاری و بدکاری را از چشم و گوش همه اعضای بدنم بیرون کش و مرا در جاده ای که پسند توست روان دار، ای مهربان ترینِ مهربانان .

خدایا، سررشته امورم را به تو سپردم و بر تو تکیه کردم و خود را تسلیم تو داشتم؛ از بیم آن که برخود ستم کنم. الهی، تو آن خدای کریمی که هیچ دست امیدی را تهی مگذاری و بر هیچ سینه لبریز از خواهشی دست رد نمی زنی. از تو می خواهم که روی کرمت را از من مگردانی، توبه ام را بپذیری و از خطایم درگذری، ای مهربان ترینِ مهربانان .

کار دین و دنیا

ای مهربان، بر آن که بر من ظلم آورد پیروزم دار و در برابر آن که با من دشمنی کند یاری ام ده . دین داری ام را گرفتار کاستی و اندوه مکن، همه تلاشم را برای دنیایم قرار مده و دانایی ام را در علوم دنیایی محصور مدار . الهی، دینم را که

نگاهبان من است و دنیایم را که بدان زندگی ام بخشیدی و آخرتم را که بازگشتم به سوی آن است راستی بخش و به صلاح آور . لحظه های زندگی ام را دارای توشه ای از نیکی، و مرگ را آغاز آسودگی ام از هر بدی قرار ده .

دوستدار عفو

رحیما، تو بسیار بخشاینده ای و دوستدار بخشایش، پس از من درگذر. الهی تا آن لحظه که زندگی برایم نیک است زنده ام دار و آن گاه که مرگ برایم نکوتر است، بمیرانم. الهی، از تو می خواهم که بیم و پرهیز از خشمت را در پنهان و آشکار در دلم بنهی، در حال خشنودی و خشم به عدل وادارم کنی و مرا در دارایی و تهی دستی، میانه رو سازی .

الهی، از تو نعمتی می خواهم که پایان نپذیرد و روشنیِ چشمی که به تاریکی نگراید. از تو می خواهم در حکمی که بر من قلم می زنی، خشنودم داری و مرا لذت دیدارت بچشانی .

نور هدایت

الهی در راهی که پیش رو دارم، تو نور هدایت من باش و از شر شیطان نفس، در امانم دار .

الهی، به بدی دست آلودم و بر خود ستم کردم. مرا ببخش که بدی ها را جز تو کس نبخشاید .

الهی، از عافیت سرشارم کن و در بلا و سختی صبورم دار. و باب گذرم را از این دنیای فانی و رسیدن به سرزمین مهرت بر من بگشای .

 

باب هدایت

الهی، به مهربانی تو چشم دوخته ام و دست به سوی بخشش تو دراز کرده ام. پس محرومم مدار که تو را می خوانم و در عذابم مخواه که از تو بخشایش می طلبم. الهی، بر من ببخشا که تو بر من آگاهی و عذابم مکن که بر من توانایی. به مهربانی ات، ای مهربان ترینِ مهربانان .

الهی بر محمد صلی الله علیه و آله وسلم بنده و رسولت درود فرست که به برکت او بیراهه ها را پایان دادی و باب هدایت را گشودی .

دعای منسوب به فاطمه علیهاالسلام در تعقیب نماز مغرب

به دست قدرت او

سپاس خدای را که آسمان به دست قدرت او برپاست و زمین به یُمن توانایی او برجاست. به قدرت او کوه ها استوار شد، بادها به نیکی وزیدن گرفت، ابرها در آسمان روان گشت. دریاها در جایگاه خود جای گرفتند، دل ها بدو آرام شد و خدایان به هیبت ربوبیت او درهم شکستند .

بلندمرتبه ای در شمار آرنده ی قطرات باران و برگ درختان، ای حیات بخش تنِ مردگان در روز محشر. پاک و منزهی ای بشکوه بلندمرتبه .

چه خواهی کرد؟

ای مهربان، چه خواهی کرد با غریبی نیازمند که دست نیاز و پناه جویی به سویت دراز می کند؟  

 

چه خواهی کرد با آن که در تو محو می شود، در جاده رضایت تو روان می شود، به سوی تو رو می کند؟

الهی دست دعایم را محروم و تهی باز مگردان و امیدواری ام را به سرافکندگی پایان مده .

یقین به اجابت

مهربانا، از تو می خواهم که از عفو لبریزم کنی و از من درگذری؛ لباس سلامت و عافیت بر من بپوشانی و سلامت در دین را روزی ام گردانی. الهی تو را می خوانم و یقین دارم که پاسخم می گویی. تو را صدا می زنم و می دانم که می شنوی. پس دعایم را بپذیر و رشته امیدم را پاره مکن، برسینه ام دست ردّ مزن و خواهشم را به حرمان فرجام مده .

در زمره خوبان

الهی، من به بهشت تو محتاجم و نیازمند گذشت توام. تو را می خوانم و هرگز از لطفت ناامید نمی شوم. تو را صدا می زنم و از خشمت احتراز نمی کنم. خدایا، ندایم را پاسخ ده و به غفران شیرینت بر من منت گذار. در جامه اسلام بمیرانم و در زمره خوبان و نیکان جایم ده .

خدایا، لطیفا، از لطفت محرومم مدار و تنها و خسران زده رهایم مکن. الهی گاهِ فراقِ عزیزانم بر من رحم آور. بر تنهایی ام در قبر و غریبی ام در قیامت و بیچارگی ام در روز حساب، با من مهربانی کن .

دعای سجده بعد از نماز از حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام

لطف افزون

 

مهربانا، جز تو خدایی نیست که او را بخوانند؛ برتر از تو خدایی نیست که از او بهراسند، جز تو پادشاهی نیست که از او پرهیز پیشه کنند. تو را نه وزیری هست و نه دربانی… الهی تو را هرچه بیشتر بخوانند واز تو بیشتر حاجت طلبند، لطف و کرمت افزون شود. و هر بنده بیشتر گناه کند، گذشت تو افزون گردد. الهی بر محمد صلی الله علیه و آله وسلم و خاندانش درود فرست و دست نیازم را از زلال اجابتت لبریز کن .

دعای بعد از نماز از حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام

فقط به امید کرم تو

ای خدای مهربان ـ دست گشاده به امید فضل و کرم و لطف وا حسان تو به سوی تو آمده ام. ناامیدم مکن که هیچ کس از درگاه تو ناامید باز نگردد. الهی، با بخشش ات بر من از گنجینه بی کرانت کاسته نخواهد شد؛ پس بر من ببخش که نه به اتکای عملی صالح آمده ام و نه به شفاعت مخلوقی جز محمد صلی الله علیه و آله وسلم و اهل بیت او ،که درود تو بر آنان باد.

خدایا، امیدوار به عفو و بخشش بی پایانت به درگاهت آمده ام. مولای من، شیوه همیشه تو احسان و لطف است و شیوه همیشه من خطا و بیراهه رفتن. از تو می خواهم به حق محمد صلی الله علیه و آله وسلم و خاندان پاکش، که از گناهانِ بسیارم درگذری که کسی جز تو ـ ای خدای بزرگ ـ آن را نبخشاید، یا عظیم .

دعای حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام در مهمّات

 

نام های نیکو

الهی، ای عزیزترین نامِ خوانده شده؛ ای پیشی گرفته ترین در عزّت و جبروت؛ ای مهربان با هر نیازمندِ مهر؛ و ای راه گشای هر درمانده؛ ای باران رحمت و مهر بر هر دلی که شِکوه به سوی تو آورد. تو را می خوانم به نام های نیکویت که حاملان عرش، تو را بدان نام ها می خوانند و هرکه در عرش توست تو را بدان نام تسبیح می کند. تو را می خوانم تا پاسخم دهی، گره سختی هایم را بر من بگشایی و گناهم را بدان بپوشانی. تو را می خوانم به نام های نیکویت که بدان استخوان های پوسیده را زنده گردانی و سینه ام را گشاده داری. به صلاحم درکش ای که بقا تنها برای توست و مرگ و زندگی مخلوق در دست قدرت توست .

ـــــــــــــــــــــــــــ

https://hawzah.net