امواج جمکران

 

بر درون سینه ام موجی تلاطم می کند

موج سرگردان خود را جانب قم می کند

می رود بر روی امواجی به سوی جمکران

ساحلی دیدم که هر امواج را گم می کند

پا نهادم در گلستانی، درون شوره زار

با قیام و سبحه دیدم آن چه مردم می کند

میهمانانش بدیدم صف کشیده تا کران

مائده از آسمان در نان گندم می کند

روبه روی بارگاهش قد کشیدم با وقار

بی زبان دیدم که آن وادی، تکلم می کند

نی در آن جا مرقدی دیدم نه صاحبخانه ای

ناگهان دیدم که مولایی تبسم می کند

محو رخسارش شدم چون عاشقی دیوانه وار

دیدم او دعوت، مرا در خانه خم می کند

جرعه ای از جام شمانش مرا مدهوش کرد

یک نظر دیدم که بر حالم ترحم می کند

دیدم آن جا هر یکی را مست از کروبیان

با حضور آب در خاکش تیمم می کند

آن چه رنجیده بدیده جزو اسرار است و بس

باک نیست هر کس که می گوید توهم می کند

 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.