امواج جمکران
بر درون سینه ام موجی تلاطم می کند
موج سرگردان خود را جانب قم می کند
می رود بر روی امواجی به سوی جمکران
ساحلی دیدم که هر امواج را گم می کند
پا نهادم در گلستانی، درون شوره زار
با قیام و سبحه دیدم آن چه مردم می کند
میهمانانش بدیدم صف کشیده تا کران
مائده از آسمان در نان گندم می کند
روبه روی بارگاهش قد کشیدم با وقار
بی زبان دیدم که آن وادی، تکلم می کند
نی در آن جا مرقدی دیدم نه صاحبخانه ای
ناگهان دیدم که مولایی تبسم می کند
محو رخسارش شدم چون عاشقی دیوانه وار
دیدم او دعوت، مرا در خانه خم می کند
جرعه ای از جام شمانش مرا مدهوش کرد
یک نظر دیدم که بر حالم ترحم می کند
دیدم آن جا هر یکی را مست از کروبیان
با حضور آب در خاکش تیمم می کند
آن چه رنجیده بدیده جزو اسرار است و بس
باک نیست هر کس که می گوید توهم می کند
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط مريم رجبيكلاشمي در 1396/09/20 ساعت 10:04:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید