بهانههای واهی
بهانههای واهی
خیلی از ما فقط داغ میكنیم و خونمان به جوش میآید، وقتی كه خبر تنهایی حسین بن علی علیه السلام و یارانش را در كربلا میشنویم. امّا پای عمل كه میرسد كارهای عجیب و غریب میكنیم و خودمان را میزنیم به آن راه. جالب است كه ما اصلاً یادمان رفته است كه در قبال امام زمانمان چه مسئولیت بزرگی داریم .
خیلی از ماها محرّم را با سیاه پوشی و عزاداری میشناسیم؛ اما قشنگی داستان عاشورا به این است كه با خون و اشك نوشته شده است؛ خونی كه یك روز در سرزمین كربلا بر خاك ریخته شد و اشكی كه سالیان دراز از گوشه چشمها میچكد و باز هم جاری میشود تا یك بار دیگر گرد و غبار ناگزیر زمان را از چهره مردمان روزهای انتظار بشوید .
محرم و عاشورا فرصت دوبارهای است برای فكر كردن به شهادت امام و آنهایی كه امام را تنها گذاشتند، بهانههای آدمهایی كه همراه امام نرفتند، بهانههایی شبیه توجیههای خودمان. عاشورا همنیش فوقالعاده است. همین فرصت انتخاب، همین جدا كردن كه امام سعی میكرد با دقت كامل انجام دهد. هم كسی جا نماند و هم كسی اضافه نیاید. از یك طرف به بعضیها میفرمود: بروید، اینها مرا میخواهند؛ از طرف دیگر نماینده میفرستاد، چند نفر بخصوص را دعوت میكرد تا به ایشان بپیوندند. اگر به پیغام جواب نمیدادند خودشان شخصاً راه افتاده، به خیمههایشان میرفتند و از آنها میخواستند همراهش باشند. زیاد بودن نفرات برایشان مهم نبود، بلكه بعضی «نفرها» برایشان مهم بودند، و در واقع انتخاب و تصفیه برای ایشان اهمیت داشت .
اما بودند كسانی كه نرفتند و تعداد آنها هم كم نبود. بهانههایی پیدا كردند كه وجدان خودشان را راضی كنند و به نظر بقیه منطقی برسد و ماندند. كار عجیبی نكردند. آدمها همیشه این كار را بلد بودهاند. آنهایی عجیب بودند، كه رفتند .
ضحاك مشرقی، با امام شرط كرده بود تا وقتی میمانم كه مفید باشم، اگر تنها شدم، من هم میروم چون فایدهای ندارد. او در روز عاشورا، با اسبی كه در یكی از خیمهها پنهان كرده بود گریخت. مالك بن نصر ارحبی همراه كاروانی از نزدیكی كربلا میگذشت، امام به او فرمودند: «چرا مرا یاری نمیكنید؟» مالك بن نصر گفت: من مقروض و عیالوارم خداحافظی كرد و رفت. امام خودشان سراغ عبیدالله بن حرّ جعفی رفتند و فرمودند : « همراه ما میآیی عبیدالله گفت : من آماده مرگ نیستم ولی اسب قیمتی خودم را تقدیم میكنم » . امام فرمودند: «ما برای اسب و شمشیر تو نیامده بودیم، فقط از اینجا دور شو كه فریاد غربت ما را نشنوی». عبدالله بن مطیع به خاطر حرمت اسلام و حرمت قریش و اینكه خشونتی راه نیفتد امام را همراهی نكرد. احنف بن قیس گفت: خاندان ابوالحسن سیاست سلطنت داری، جمع مال و نقشه جنگی ندارند و امام را همراهی نمیكنم. شیث بن ربعی با آنكه به امام نامه نوشته بود و او را به كوفه دعوت كرده بود؛ چون اكثریت را با عبیدالله بن زیاد دید، به روی امام شمشیر كشید و با او جنگید . قصر بن مقاتل در جواب دعوت امام گفت: وظیفه شرعی دیگری دارم .
آری بهانههای واهی برای تنها گذاشتن فرزند رسول خدا به نظر ما هم آسان میآید؛ مثل آب خوردن. امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف ) در كنار كعبه صدا میزند: «انا بقیه الله» و ما میرویم. غافل از آنكه شیطان كار خودش را بهتر از ما بلد است، قدم به قدم پیش میرود؛ او سراغ امثال ماها میرود تا با كمك ذهنمان توجیههای بهتری پیدا كنیم و با هزار دلیل عقلی و مثال حرف خود را به اثبات برسانیم .
اگر میخواهیم بفهمیم چه قدر، امام زمانمان را دوست داریم یا ببینیم از یاران او هستیم یا نه؟ ببینیم او چه قدر در زندگیمان سهم دارد. امام صادق علیه السلام نیز در جواب یكی از شیعیان كه سؤال كرده بود مرا چه قدر دوست دارید، فرمودند: «همانقدر قدر كه من در دل تو جای دارم . »
انتظار به این سادگیها هم نیست. انتظار راه است؛ راهی كه یك راست، انسان را به اوج میرساند؛ سادهایم اگر فكر كنیم یارِ امام بودن به همین سادگی است !
ــــــــــــــــــــ
. دانش پژوه مركز تخصصي مهدويت.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط مريم رجبيكلاشمي در 1394/10/07 ساعت 08:43:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |