شعر
نفس رسیده به جایی که مرگ می خواهد
خدا کند که بیایی که مرگ می خواهد-
-بدون درک حضور شما مرا ببرد
مخواه قبل ظهور شما مرا ببرد
که در تمام وجودم رسوب کرده غمت
که جمعه های جهان را غروب کرده غمت
نیامدی که ببینی چه قدر غم داریم
نیامدی که ببینیم مرد کم داریم
در احتمال ضعیف جهان نمی گنجی
خداست ضامنت ای واقعی ترین منجی!
خیال زخمی ما را بیا و راحت کن
نماز مغرب این جمعه را امامت کن
تمام عمر غریبانه پیش تان بودم
نگو برای زیارت هنوز هم زودم
که در تمام وجودم رسوب کرده غمت
که جمعه های جهان را غروب کرده غمت…
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط مريم رجبيكلاشمي در 1395/02/20 ساعت 10:36:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید