شعر
مولایِ من ! دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشته اند
و می دانیم پیراهنِ یوسف ، یادگارِ ابراهیم ، نزد توست
و اِی کاش نسیمی از کوی تو ،
بوی آن پیراهن را به مشام جانِ ما برساند .
و اِی کاش پیکی ، پیراهنِ تُرا به اَرمغان بیاورد
تا نورِ دیدگانمان گردد .
اِی کاش پیش از مُردن ، یک بار تُرا به یک نگاه ببینیم .
درازیِ دورانِ غیبت ، فروغ از چشمانمان برده است .
کی می شود شب و روز تُرا ببینیم و چشمانمان به دیدارِ تو روشن گردد ؟
با چه زبانی و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نَجوا کنیم .
یا بَقیَّةَ اللّه!
اِی یوسفِ زهرا !
اِی عزیزِ مصرِ وجود !
سراسرِ جهان را تیره روزی فرا گرفته است .
نیازمندیم ! مُحتاجیم ! به دادِ ما بِرِس !
از ما بگذر و پیمانۀ جانمان را از مُحبَّت پُر کن .
کی می شود تُرا ببینیم که پرچمِ پیروزی را بر اُفراشته ای ؟
و ببینیم طَعمِ تَلخِ شکست و سراُفکندگی رابه دشمن چِشانده ای .
کی می شود که ببینیم یاغیان و مُنکِرانِ حق را نابود کرده ای ؟
و ببینیم پُشت سَرکِشان را شکسته ای .
کی می شود که ببینیم ریشۀ سِتمگران را بَر کنده ای ؟
و اگر آن روز فرا رسد …
و ما شاهد آن باشیم ،
شُکرگُذار نَجوا می کنیم :
” اَلحَمدُالِلّهِ رَبِّ العالَمین ” .
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط مريم رجبيكلاشمي در 1395/02/27 ساعت 09:42:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |