شهید علی اندرزگو

آن موقع من ۱۶ سال، و ایشان حدود ۲۹ سال داشتند. قرار شد با خانواده‌ام به منزل آقای موسوی در اختیاریه برویم تا او را ببینیم. در آن جا او گوشه‌ای نشسته بود. من چای بردم، ولی از سر حجب و حیا نه من ایشان را توانستم ببینم و نه او مرا. فقط موقعی که از خانه خارج می‌شد از پنجره او را دیدم. لباس قبای نیمچه‌ای به تن، و کلاه عرقچین مشکی به سر داشت. ظاهراً تازه طلبه شده بود. قرار شد برای بار دوم همدیگر را ببینیم و صحبت کنیم که او آن موقع گفت: «من طلبه‌ای هستم که نه کسی را دارم و نه از مال دنیا چیزی. اگر می‌توانی نان طلبگی بخوری، بسم‌الله». من هم پذیرفتم.

۲ شهریور سالروز شهادت شهید سیدعلی اندرزگو گرامی‌باد

(شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.