طعم شیرین حجاب
پای سخن خانم زهرا گونزالس، مسلمان آمریكایی
اشاره
اهل ایالت كالیفرنیای آمریكاست و با صحبتها و راهنماییهای مادرش، از یك مسیحی كاتولیك، به مسلمانی آگاه تبدیل شده است. او در گفتوگویی، نکات قابل توجهی را در مورد حجاب و تربیت دختران بیان كرده است که آن را به همه زنان و دختران مهدوی، تقدیم می کنیم؛ چرا که یکی از خواستههای حضرت مهدی(عج) درخواست حجاب و عفاف برای بانوان جامعه اسلامی است و ایشان از خدا میخواهد: «پروردگارا بر زنان ما حیا و عفت را تفضّل فرما».
تبلیغ پنهانی مادرم
در سال 1979، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مادرم در یكی از دفاتر اسلامی در امریكا، با یك خانم ایرانی آشنا شد. در طول یك سال، تحقیقات مفصلی كرد، جاهای مختلفی رفت و در نهایت، تصمیم گرفت دینش را عوض كند و مسلمان شود. ما كاتولیك بودیم و مادربزرگم آدم متعصبی بود و مسلماً نمیگذاشت که دخترش به این راحتی، دینش را عوض كند. به همین خاطر، مادرم پنهانی عباداتش را به جا میآورد. اگرچه او برای ما هم جسته و گریخته از توحید و پرستش خدای یگانه سخن میگفت، اما هیچگاه مستقیماً از اسلام و گرایش به آن، صحبتی نمیكرد؛ بلکه بهطور غیرمستقیم اشارههایی میكرد. مثلاً از مهربانی خداوند و بزرگی و اوصافش میگفت و ما را به تفكر و تأمل وا میداشت.
تا اینکه بالاخره روزی به ما گفت: «این حرفهایی كه درباره خدا و مباحث اخلاقی به شما میگویم، از دین كاتولیك نیست، از دین اسلام است و اسلام یعنی تسلیم؛ تسلیم در برابر خدا، نه در برابر نَفْسمان.» و بعد هم گفت: «من مسلمان شدهام، ولی شما را مجبور نمیكنم كه مسلمان شوید. شما آزادید که دین خود را انتخاب کنید.»
ما، گیج شده بودیم و نمیدانستیم چه باید بکنیم، ولی وقتی مادرم ما را تنها گذاشت، به حرفهایش فكر كردیم و بعد از صحبت با یكدیگر، به این نتیجه رسیدیم كه ما هم مسلمان شویم.
استفاده از روش ساده و فطری
روزی از مادرم پرسیدم: «آنموقع كه اسلام را به ما معرفی كردید، نگران نبودید كه ما مسلمان نشویم؟» گفت: «نه، من مطمئن بودم كه اسلام را انتخاب میكنید، چون من زمینهسازی لازم را كرده بودم.» بعدها كه مطالعات بیشتری كردم، متوجه شدم در فطرت همه انسانها گرایش به توحید و پرستش خدای واحد وجود دارد؛ ولی گاهی محیط و اجتماع، باعث میشود که این میل درونی نادیده گرفته شود. از این رو، مادرم زمینهای ساخت تا فطرت ما رشد كند و به بالندگی برسد. او از روشی ساده و فطری استفاده كرد و به زیبایی ما را با دین اسلام آشنا نمود.
حیای قبل از حجاب
مادرم حتی وقتی كه مسلمان نبودیم، همیشه درباره حیا با ما صحبت میكرد. یادم هست یک بار مادربزرگم برای من، یك دست لباس تابستانی خرید كه شامل یك تاپ و شلوارك خیلی كوتاه بود، ولی من آنها را نپوشیدم. مادربزرگم اصرار داشت که آنها را بپوشم؛ ولی مادرم به او میگفت: «دست بردار! چرا اینقدر اصرار میكنی؟ دخترم وقتی اینها را میپوشد، احساس بدی دارد. نمیخواهد بدنش را نشان دهد، چرا شما مجبورش میكنید؟» آن زمان، حجاب را نمیدانستیم ولی حیا داشتیم و کمکم رشد کردیم، حیا را هم حفظ کردیم.
رویم آب دهان ریختند
برای اولین بار که روسری سر كردم و به مدرسه رفتم، خوشحال بودم. روز اول شروع كلاسها بود. فكر میكردم وقتی دوستانم مرا ببینند، خوشحال خواهند شد؛ اما وقتی سوار سرویس اتوبوس شدم، همه با دیدن من ساكت شدند و خیره خیره به من نگاه كردند. سكوت عجیبی حاكم شده بود. خیلی ترسیدم. از برخورد آنها مات مانده بودم. راننده به من گفت: «یا بنشین، یا برو!» درِ اتوبوس هنوز باز بود. یك لحظه به ذهنم رسید كه فرار كنم و بروم، ولی بعد با خودم گفتم: «فردا و پسفردا و روزهای بعد را چه كنم؟ بالاخره كه باید با این پوشش به مدرسه بروم.» از خدا كمك خواستم كه بتوانم به صندلی آخر اتوبوس ـ كه خالی بود ـ برسم و بنشینم. پاهایم خیلی سنگین شده بود. هنوز به صندلی نرسیده بودم که ناگهان پسری گفت: «به او نگاه كنید! به سرش پارچه بسته و به مدرسه آمده!» همه شروع كردند به خندیدن، بعد هم به طرفم آشغال پرت كردند و رویم آب دهان ریختند. در راهروی مدرسه كه راه میرفتم، فحش و بد و بیراه میشنیدم، به طرفم آشغال یا چیزهای ترسناك مثل مارمولك پرت میكردند. رفتن من به مدرسه، هر روز همانطور بود.
با مادرم صحبت کردم و از او راهنمایی خواستم. او گفت: «خدا خودش ما را هدایت کرده، پس ما را وسط راه رها نمیکند. خدا ما را در اوج مشکلات نگه میدارد و به ما راه درست را نشان میدهد.»
مادرم و کتاب شهید مطهری
همه از من میپرسند: «چطور شد که در قلب یک کشور کفر، با حجاب شوی و آن را کنار نگذاشتی؟» در جواب میگویم که علت آن بود که مادرم خیلی ریشهای و عمیق، مسأله حجاب را برای ما باز كرد و فلسفه آن را به ما فهماند. همچنین كتاب «تعلیم و تربیت» شهید مطهری ـ كه آن را به همه توصیه میكنم ـ كمكم كرد.
مادرم همیشه به ما میگفت: «قبل از پریدن نگاه كنید!» یعنی قبل از انجام هركاری ابتدا فكر كنید. حتی در سنین كودكی هم به ما یاد داده بود كه درباره کارهایمان فكر كنیم. خود او هم هر کاری که از ما میخواست، ابتدا علت انجام آن را برایمان توضیح میداد، بعد ما با فكر كردن، تصمیم میگرفتیم كه آن كار را انجام بدهیم یا نه؟
شما خجالت نمیکشید؟!
ما نمیدانستیم شیعه و سنی یعنی چه! یك روز با مادر و خواهرم در پاركی نشسته بودیم كه زنی عرب را دیدیم. او به ما گفت: «شما شیعه هستید یا سنی؟» گفتیم: «ما مسلمان هستیم.» گفت: «خب، باید یا شیعه باشید یا سنی.» ولی ما متوجه منظور او نمیشدیم. دوباره پرسید و ما باز هم جوابی نداشتیم. آن زن وقتی فهمید ما هنوز نمیدانیم شیعه و سنی یعنی چه، آدرسی به ما داد و گفت: «فردا ظهر به این آدرس بیایید، من برایتان توضیح خواهم داد.»
مادرم آدم كنجكاوی بود؛ بنابراین فردا ظهر به آنجا رفتیم. دلمان میخواست آن مسئله را از یک روحانی بپرسیم؛ برای همین، آنها آدرس روحانیشان را به ما دادند. به آنجا رفتیم و در زدیم. آدم اخمویی آمد و در را باز كرد. وقتی ما را دید، با عصبانیت گفت: «چه میخواهید؟» مادرم گفت: «چند سؤال راجع به سنی و شیعه داریم. در ضمن چون نزدیك اذان است، اجازه بدهید بیاییم داخل و نماز بخوانیم.» مرد جا خورد و گفت: «نخیر، نمیشود! شما خجالت نمیكشید؟ زنان باید در خانه نماز بخوانند و حتی بهتر است در كمد نماز بخوانند و از خانه بیرون نیایند!» و بعد در را محكم به روی ما بست. بعداً فهمیدیم كه آنها وهابی بودند. خواست خدا بود كه ما با این برخورد بد، به سمت آنان متمایل نشویم.
امام حسین علیه السلام قلبمان را تکان داد
روز بعد، رفتیم به جایی كه میگفتند حسینیه شیعیان است. آنجا دیدیم همه در حال سینهزدن و نوحهخوانی به زبان عربی و فارسی هستند و با سوز خاصی كلمه «حسین» را میگویند و اشك میریزند. وقتی با این صحنه روبهرو شدیم، خیلی تحت تأثیر قرار گرفتیم، با اینكه ما آمریكاییها زیاد احساساتی نمیشویم و ابراز احساسات نمیكنیم. مثلاً اگر كسی از نزدیكانمان بمیرد، برایش ناراحت نمیشویم یا گریه نمیكنیم. در واقع آمریكاییها این فرهنگ را تبلیغ میكنند كه در دنیا هیچ چیز ارزش ندارد كه بخواهید خود را به خاطر آن اذیت كنید و یا جانتان را بدهید. حس ایثار و فداكاری اصلاً در آنجا معنایی ندارد و این حس فطری را درون آدمها خفه كردهاند.
ولی وقتی با آن صحنه روبرو شدیم بیاختیار درونمان حسی ایجاد شد كه اصلاً توصیف كردنی نبود. حالتی روحانی كه تا آن زمان آن را درك نكرده بودیم. این سؤالات هم در ذهنمان ایجاد شد كه این حسین كیست كه همه برای او گریه میكنند؟ مگر با او چه كردهاند؟ در آن مراسم با خانمی آشنا شدیم و خیلی با او صحبت كردیم. چند ماه بعد هم پس از مطالعات و پرسش، اعلام كردیم كه شیعه هستیم.
لباسهای ایرانی نداشتیم
در زمانی که با حجاب شدیم، هر چه میگشتیم لباسی با حجاب مناسب پیدا نمیکردیم، برای همین، خودمان لباسهایمان را میدوختیم. اگر کسی از ایران میآمد برایمان لباس و روسری میآورد؛ ما از آن لباسها الگو میگرفتیم و برای خودمان لباس میدوختیم. با اینكه خیلی خوب هم در نمیآمد، ولی همین كه پوشیده بود، برایمان كافی بود.
اذیتهای مدام را تاب آوردم
من در ابتدای با حجاب شدن، خیلی خوشحال بودم؛ ولی وقتی برخورد دوستانم را میدیدم، خیلی ناراحت میشدم. شاید اگر بزرگترها و اطرافیان، این برخورد را داشتند، آنقدر برایم آزاردهنده نبود. با این حال، حاضر نبودم حجابم را ترك كنم. دقیقاً هم همین طور شد؛ به گونهای که با فاصله خیلی کوتاهی، جایگاه من نزد دوستانم بسیار بالاتر از قبل شد. مثلاً همان پسری كه روز اول، مرا مسخره كرده بود، در مقابل اذیت دیگران، از من پشتیبانی میكرد و میگفت: «او را اذیت نكنید، دست از سر او بردارید، او عوض نخواهد شد.» با حرف او، دیگر کسی مرا اذیت نکرد.
آمریکا و آزادی عقیده دروغین
فضای آمریكا طوری است كه اگر كسی را مخالف فرهنگ و ایده خودشان ببینند، تحمل نمیكنند و فرصت بیان حرف و استدلال به او نمیدهند، یعنی تا موقعی كه در چارچوب قواعدشان هستی، همه چیز خوب است، ولی وقتی به دین دیگری میروی، فوراً در برابرت میایستند و به شدت مخالفت میكنند. آن دموكراسی و آزادی، فقط در حد شعار است و واقعیت بیرونی ندارد.
حجاب به ما آرامش داد
خانمهایی كه تازه مسلمان شده بودند، وقتی با آنها صحبت میکردم، میدیدم که از حجاب میترسند؛ البته واقعاً سخت است. اینكه چه میشود و مردم به شما چه رفتاری خواهند كرد، مدام ذهنتان را مشغول خواهد كرد؛ در كشور خودتان غریب خواهید شد؛ ممکن است حتی صبر و تحملتان از متلكها و صحبتهای مردم تمام شود. اما وقتی كه با آنها صحبت میكردیم و حجاب را تجربه میكردند، احساس خیلی خوبی داشتند. شهید مطهری میگوید: « تا تجربهاش نكردی، نمیتوانی كامل درکش كنی.» ما تا حجاب نکرده بودیم، نمیتوانستیم دركی از حجاب داشته باشیم. خیلی لذتبخش بود و آرامش خاصی داشتیم، ولی وقتی که حجاب نداشتم، چه در مدرسه و چه در جامعه، ضربه منفیاش را میدیدم. اصلاً آدم احساس امنیت نمیکند.
دوستانی داشتهام كه در همان دوازده سالگی میخواستند خودكشی كنند، ولی وقتی حجاب را تجربه كردیم، این حس را داشتیم كه حجاب، ما را از همه اینها نجات داده است، مثل شكلاتی كه نمیدانی طعمش چیست، ولی وقتی خوردی، میگویی چه لذتی دارد و دوست داری بیشتر بخوری. البته این لذت، لذت نفسانی نیست؛ بلكه یك لذت معنوی و آرامشبخش است.
مهاجرت به خاطر اذیت!
چون خانواده پدر و مادرم خیلی اذیتمان میکردند، به شهر دیگری مهاجرت کردیم. شهر کوچکی بود، ولی چون مسلمان زیاد داشت، مادرم آنجا را انتخاب کرد. هفده سال در این شهر ماندیم و بعدش به قم آمدیم. خواهرم به حوزه علمیه رفت و ادامه تحصیل داد، ولی من دو سال خواندم و بعد ازدواج کردم و به آمریکا برگشتم. همسرم در «واشنگتن دی سی» کار میکرد. دوباره به ایران آمدیم و در مشهد ساکن شدیم. خواهرم یک سال پیش به آمریکا برگشت. او در دانشگاه شهید بهشتی، ارشد حقوق خوانده است. سه سال پیش مادربزرگم تماس گرفت و گفت که مریض احوال و رو به مرگ است؛ به همین خاطر مادرم به آمریکا برگشت. برادرم هم در آمریکا زندگی میکند.
از حجاب میترسند
کشورهای غربی نه فقط از حجاب، که از اسلام میترسند؛ مخصوصاً بعد از پیروزی انقلاب. چون قدرت اسلام را دیدند و تجربهاش كردند. آنها حجاب را یك علامت بزرگ برای اسلام میدانند. برای اینكه اگر خانمهای مقید به حجاب، آدمهای خوبی باشند، مردم به سمت اسلام میروند و یا اینكه اگر معلمهای محجبه، خصوصیت خوبی داشته باشند، خیلی زود در بچهها تأثیر میگذارند و باعث جذب آنها به اسلام میشوند. به همین خاطر هم در محیطهای آموزشی و علمی، مثل مدارس یا دانشگاهها حجاب را ممنوع كردهاند؛ چون حجاب را یك راه مؤثر برای جذب نوجوانان و جوانان به اسلام میدانند.
وقتی برای حجاب، الگوی مناسبی ارائه نشود
در خارج، آثار حجاب، نمود و عینیت بیشتری در فرد ایجاد میكند. او خیلی ملموس میبیند كه این حجاب است كه باعث شده در جامعه كمتر به جنس مخالف جذب شود و آرامش روحی و روانی عمیقی برایش فراهم شده، ولی چهره حجاب در کشورهای غیرمسلمان عوض شده است. مثلاً در آمریكا و كشورهای خارجی، بانوان مسلمان فكر میكنند كه اگر تمام موی خود را بپوشانند، كافی است و این همان حجاب واقعی است؛ در حالی كه لباس تنگ و نامناسبی به تن دارند. متأسفانه در خارج از كشور، حجاب آن معنای خاص را ندارد و برنامه خاصی هم برای حجاب در نظر گرفته نشده است؛ این بدان جهت است که اطلاعرسانی درستی در زمینه حجاب صورت نگرفته و یا اینكه الگوی خوب و مناسبی ارائه نشده است.
الآن در اینترنت، مطلب درباره فلسفه حجاب و مسائل عمیق آن به زبانهایی غیر فارسی، خیلی كمی پیدا میشود. اگر كتابی هم باشد، خیلی گران است. البته نشریات اسلامی در این زمینه فعالند، ولی خیلی كم هستند. در واقع، آنجا، فقط والدین و خانوادهها هستند كه باید مسأله حجاب را برای فرزندان خود، با استدلالهای قوی، بازگو كرده و ابهاماتشان را برطرف كنند.
ایران را نماد اسلام میدانند
چون مسلمانهای خارج از كشور، ایران را نماد اسلام میدانند. خیلی از آنها فكر میكنند هر چه كه در ایران اتفاق میافتد، عین اسلام است و ایران را الگوی كامل خود قرار دادهاند. مثلاً خود من، با اینکه در زمان انقلاب، شش ساله بودم، ولی صحنه ورود امام به ایران را ـ که از تلویزیون میدیدم ـ به خوبی یادم هست. به خاطر دارم که امام، دست خلبان را گرفتند و از پلههای هواپیما پایین آمدند و با استقبال بینظیر مردم روبهرو شدند. چیزی كه برایم جالب بود، این بود كه دیدم خانمها، همه، با چادر به استقبال امام آمدهاند. من آن موقع به مذهب كاتولیك بودم، ولی این صحنه معنوی، خیلی برایم جالب بود. چادر پوشیدن خانمها را علامت احترام به این آقا میدانستم؛ برداشت من این بود. و این تصویر هنوز در ذهنم هست.
فکر میکردیم افسانه است
در زمان جنگ ایران و عراق، قضایایی را میشنیدیم كه فكر میكردیم افسانهاند. مثلاً قضیه شهید «حسین فهمیده» را یک خانم كویتی برای ما تعریف كرد. او طوری صحبت میكرد كه انگار از یک شخصیت افسانهای حرف میزد. یادم هست که برادرم میگفت: «این پسر چهطور این كار را كرده است؟ من اصلاً نمیتوانم حتی تصورش را هم بكنم. این پسر چه کسی بود كه توانست این كار را انجام بدهد؟!» یا از خرمشهر میشنیدیم و همسرم از فداكاریهای مردمش برایمان میگفت.
آن زمان، اولین باری بود كه توانستم «شهادت» را درك كنم و بفهمم ایثار و فداكاری، یعنی جان را به خاطر خدا فدا کردن، تا دین اسلام و انقلاب اسلامی ایران حفظ شود. در هیچ كجای دنیا كسی حاضر نیست این كار را بكند و اصلاً آنها فداكاری را نمیفهمند. مثلاً در آمریكا سعی میشود که این حس فداكاری از بین برود. در آنجا به ما میگویند هیچ چیز در این دنیا ارزش ندارد كه ما بخواهیم جانمان را به خاطرش بدهیم، ولی من بهعنوان یك آمریكایی، وقتی این قضایا را میشنیدم، لذت میبردم. شنیدن این مسائل و وقایع و ایثارها كمك میكرد تا ایمانمان را افزایش دهیم و به این كه راه درست و دین واقعی را انتخاب كردهایم، افتخار كنیم.
مسئولیت سنگین صدا و سیما
صدا و سیمای ایران، در این باره مسئولیت خیلی بزرگی دارد؛ چون مسلمانهای کشورهای غیراسلامی وقتی كانالهای ایران را نگاه میكنند، فکر میکنند که همه چیز آن، درست است. مثلاً چهار سال پیش در سفری كه به آمریكا داشتم، پسر نوجوانی كه فرزند یكی از دوستانم بود، از من پرسید: «خاله زهرا! در ایران موهای پسرها چهطوری است؟ میخواهم مثل آنها كوتاه كنم.»
اما متأسفانه در این زمینه نواقصی وجود دارد. بنده در جلسهای به صدا و سیما انتقاد كردم كه این طرز ازدواج یا رابطه دختر و پسر كه در برنامهها ترویج میشود یا نحوه پوشش خانمها در صدا و سیما، چندان اسلامی نیست. مسلمانهای خارج از ایران كه احكام اسلام را کامل نمیدانند تا بتوانند تشخیص بدهند چه چیزی درست است و چه چیزی غلط. هر چه دریافت میكنند، از رسانهها، به ویژه رسانههای ایران است كه تصور میكنند همه چیز آن، عین اسلام است.
حجاب نیازمند تربیت
معتقدم که حجاب یك امر تربیتی است كه خانوادهها باید از سنین كودكی، آن را برای كودكان خود مطرح كنند؛ مثلاً مسواك زدن را چهطور به بچهها یاد میدهیم؟ بچه كه از ابتدا نمیداند مسواك چه مزیتهایی دارد، ولی ما او را مجبور میكنیم كه حتماً مسواك بزند تا خودش كمكم عادت كند. اما وقتی بزرگتر شد، باید برایش كاملاً توضیح دهیم و تشویقش كنیم تا دیگر خودش انتخاب كند كه این كار را انجام دهد. آنگاه اگر ما نباشیم هم، خودش مراعات این قضیه را خواهد كرد. برای مسأله حجاب هم ما باید همین كار را بکنیم.
خانوادهها و مخصوصاً مادران خیلی مؤثر هستند. اما متأسفانه میبینیم مادرانی كه چادر دارند، دختر بچه كوچكشان را با لباسهای نامناسب بیرون میآورند! مادر میگوید: «بچه گرمش میشود یا اذیت میشود، باید آزاد باشد.» در این صورت، نباید انتظار داشته باشیم كه كودك در نُه سالگی حجاب كامل داشته باشد. ما اصلاً نمینشینیم با بچههایمان صحبت كنیم و از مزیتهای حجاب برای آنها بگوییم. صرف اینكه بگوییم: «اگر بیحجاب باشی، مدرسه یا جامعه به تو فشار خواهد آورد» یا «چون در خانواده مذهبی هستی، پس باید با حجاب باشی» كافی نیست. نسل امروز این استدلالها را قبول نمیکند.
لزوم هماهنگی و برنامهریزی در موضوع حجاب
هم دولت و هم خانوادهها باید سعی كنند طرح حجاب را اصلاح و اجرا كنند. مثلاً اگر آموزش و پرورش طرحی را اجرا كند، ولی دولت یا خانوادهها با آن هماهنگ نباشند، چه فایدهای دارد؟ یا اگر دولت و نیروی انتظامی طرحی دارد كه آموزش و پروش حمایتش نمیکند، چه فایدهای دارد؟ ما باید وحدت داشته باشیم؛ ولی متأسفانه در این باره کوتاهی کردهایم.
ما در استفاده از تکنولوژی هم نمیدانیم چگونه باید عمل کنیم. ما نمیتوانیم به نسل امروز بگوییم استفاده نكنید، ولی باید طرز استفاده صحیح را به آنها بیاموزیم. در كشورهای مدرن مثل آمریكا، ضرر استفاده آزادانه از اینگونه تكنولوژیها را بهتر میدانند؛ بنابراین محدودیت ایجاد كردهاند. مثلاً جوانها نمیتوانند به همه سایتها وارد شوند؛ بلكه سایتهای غیرمجاز برای آنها فیلتر شدهاند. یا در استفاده از موبایل، از یك سنی به بعد، اجازه دارند از موبایلهای بلوتوثدار استفاده كنند، ولی ما اینجا آزادنه و بدون هیچ محدودیتی استفاده میكنیم و اگر هم كسی اعتراض كند، میگویند در كشورهای غربی آزادی هست، چرا ما را محدود میكنید؟ در حالیكه از آنجا اطلاع درستی ندارند. در كشورهای توسعه یافته مدرن، استفاده از تكنولوژی محدود شده است، چون ضربهاش را خوردهاند؛ ولی ما هیچ برنامه و ضابطهای برای استفاده از اینها نداریم!
جز زیبایی چیز دیگری ندیدیم
اولین كلمه قرآن كه نازل شده این است: «إقرا»؛ یعنی بخوان. من مطمئنم هر كس، چه مسلمان و چه غیرمسلمان، اگر اهل مطالعه باشد و به دنبال دین واقعی بگردد، قطعاً اسلام را انتخاب می کند و در اسلام، به همان جمله حضرت زینب سلام الله علیها میرسد كه گفتند: «به جز زیبایی چیز دیگری ندیدم.»
نمیگویم همه چیز ساده است و خدا ما را آزمایش نمیكند. چطور ممکن است خدا ما را آزمایش نكند و به بلایا دچار نسازد، در حالیكه حضرت زهرا سلام الله علیها را ـ كه بهترین زنان عالم است ـ آزمایش كرد و به مشكلات و سختیهای بسیار مبتلا نمود. پس زندگی، بیخطر و مشكلات نمیشود؛ ولی آن كس راه نجات را مییابد و در این آشفتگیها به آرامش میرسد و همه چیز را زیبا میبیند كه به سمت اسلام واقعی برود، نه اسلام نفس، و نه اسلام آمریكایی.
سوتیتر
1. بالاخره روزی به ما گفت: «این حرفهایی كه درباره خدا و مباحث اخلاقی به شما میگویم، از دین كاتولیك نیست، از دین اسلام است و اسلام یعنی تسلیم؛ تسلیم در برابر خدا، نه در برابر نَفْسمان.» و بعد هم گفت: «من مسلمان شدهام، ولی شما را مجبور نمیكنم كه مسلمان شوید. شما آزادید که دین خود را انتخاب کنید.»
ما، گیج شده بودیم و نمیدانستیم چه باید بکنیم، ولی وقتی مادرم ما را تنها گذاشت، به حرفهایش فكر كردیم و بعد از صحبت با یكدیگر، به این نتیجه رسیدیم كه ما هم مسلمان شویم.
2. یکبار مادربزرگم برای من، یك دست لباس تابستانی خرید كه شامل یك تاپ و شلوارك خیلی كوتاه بود، ولی من آنها را نپوشیدم. مادربزرگم اصرار داشت که آنها را بپوشم؛ ولی مادرم به او میگفت: «دست بردار! چرا اینقدر اصرار میكنی؟ دخترم وقتی اینها را میپوشد، احساس بدی دارد. نمیخواهد بدنش را نشان دهد، چرا شما مجبورش میكنید؟» آن زمان، حجاب را نمیدانستیم ولی حیا داشتیم.
3. مادرم همیشه به ما میگفت: «قبل از پریدن نگاه كنید!» یعنی قبل از انجام هركاری ابتدا فكر كنید. حتی در سنین كودكی هم به ما یاد داده بود كه درباره کارهایمان فكر كنیم. خود او هم هر کاری که از ما میخواست، ابتدا علت انجام آن را برایمان توضیح میداد، بعد ما با فكر كردن، تصمیم میگرفتیم كه آن كار را انجام بدهیم یا نه؟
4. به آنجا رفتیم و در زدیم. آدم اخمویی آمد و در را باز كرد. وقتی ما را دید، با عصبانیت گفت: «چه میخواهید؟» مادرم گفت: «چند سؤال راجع به سنی و شیعه داریم. در ضمن چون نزدیك اذان است، اجازه بدهید بیاییم داخل و نماز بخوانیم.» مرد جا خورد و گفت: «نهخیر، نمیشود! شما خجالت نمیكشید؟ زنان باید در خانه نماز بخوانند و حتی بهتر است در كمد نماز بخوانند و از خانه بیرون نیایند!» و بعد در را محكم به روی ما بست. بعداً فهمیدیم كه آنها وهّابی بودند. خواست خدا بود كه ما با این برخورد بد، به سمت آنان متمایل نشویم.
5. مثلاً همان پسری كه روز اول، مرا مسخره كرده بود، در مقابل اذیت دیگران، از من پشتیبانی میكرد و میگفت: «او را اذیت نكنید، دست از سر او بردارید، او عوض نخواهد شد.» با حرف او، دیگر کسی مرا اذیت نکرد.
6. فضای آمریكا طوری است كه اگر كسی را مخالف فرهنگ و ایده خودشان ببینند، تحمل نمیكنند و فرصت بیان حرف و استدلال به او نمیدهند، یعنی تا موقعی كه در چارچوب قواعدشان هستی، همه چیز خوب است، ولی وقتی به دین دیگری میروی، فوراً در برابرت میایستند و به شدت مخالفت میكنند. آن دموكراسی و آزادی، فقط در حد شعار است و واقعیت بیرونی ندارد.
7. دوستانی داشتهام كه در همان دوازده سالگی میخواستند خودكشی كنند، ولی وقتی حجاب را تجربه كردیم، این حس را داشتیم كه حجاب، ما را از همه اینها نجات داده است، مثل شكلاتی كه نمیدانی طعمش چیست، ولی وقتی خوردی، میگویی چه لذتی دارد و دوست داری بیشتر بخوری.
8. بنده در جلسهای به صدا و سیما انتقاد كردم كه این طرز ازدواج یا رابطه دختر و پسر كه در برنامهها ترویج میشود یا نحوه پوشش خانمها در صدا و سیما، چندان اسلامی نیست. مسلمانهای خارج از ایران كه احكام اسلام را کامل نمیدانند تا بتوانند تشخیص بدهند چه چیزی درست است و چه چیزی غلط. هر چه دریافت میكنند، از رسانهها، به ویژه رسانههای ایران است كه تصور میكنند همه چیز آن، عین اسلام است.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط مريم رجبيكلاشمي در 1395/03/11 ساعت 09:02:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |