حاج بخشی
هرچند جبهههای جنگ، پر از رزمندههایی بود که در راه دفاع از آرمانهای انقلاب اسلامی با تمام وجود فعالیت میکردند، ولی در بین آنان افرادی بودند که از شدت شیفتگی و دلباختگی، تبدیل به یک نماد و الگو شده بودند. یکی از این افراد، مرحوم «حاج ذبیح الله بخشی» است. با جنب و جوشی که او در جبههها داشت، بسیجیها شیفتهاش بودند.
مردی که با قامت رشید و لباس پلنگیاش آنقدر جذابیت داشت که وقتی پیشانیبند «بسیج، لشکر مخلص خداست» را بر سرش میبست و شعار «ماشاءالله حزب الله» سر میداد، گرفتن چشم از او بسیار سخت میشد.
هر چند ظرف کوچک این نوشتار، گنجایش دریای وجود حاج ذبیحالله بخشی را ـ که آهش واقعاً از جنس نیاز بود ـ ندارد، ولی سعی شده که به برخی از ویژگیهای این مرد آسمانی اشاره شود.
روحیه دهی به رزمندهها
بیتردید یکی از مسائل مهم در جنگ این است که رزمندهها روحیه بالایی داشته باشند؛ لذا حاج بخشی در این زمینه بسیار خوب عمل میکرد . وی آنقدر برای رزمندهها دوستداشتنی بود که در هر جمعی پا میگذاشت، آن جمع سرشار از شادی و سرور و خوشحالی میشد و رزمندهها او را مثل نگین انگشتر در بر میگرفتند. وقتی با کولهباری پر از سرور و شادی و کیسهای پر از شکلات به جمع رزمندهها میپیوست و آنان را مثل پدری مهربان در آغوش میکشید، خستگی را از تن آنان دور میساخت و به هر نحوی بود، روحیه بچهها را تغییر میداد. از تمامی شرایط زمانی و مکانی استفاده میکرد. گاهی در شبهای عملیات با یک تشت پر از حنا، مراسم حنا بندان بر پا میکرد. گاهی گلاب پاشی بر پشتش میبست و قطرات گلاب را چون باران بهاری که بر چهره گلها بریزد، بر تن خسته رزمندهها میریخت و دل آنان را بهاری میکرد. گاهی با دستان پدرانهاش، پیشانیبندهای متبرک با نامهای مقدس را بر پیشانی رزمندهها میبست. گاهی با چفیهای، عرق و گرد و خاک را از صورت آنان پاک میکرد. گاهی با صدای رسایش از رزمندهها صلوات میگرفت و گاهی با شیشههای عطر، آنان را معطر میکرد. گاهی با سردادن شعارهای معروفش، مانند «کی خسته است …» و «ماشاءالله حزب الله …» و… شور و شعور بچهها را دو چندان میکرد. گاهی بلندگو بر روی ماشین میگذاشت و سرودهای انقلابی و نوحههای حاج صادق آهنگران را در فضای جبههها طنین انداز میکرد و در دل رزمندگان بذر شجاعت میکاشت. حتی بعثیها که صدای بلندگوی او را میشنیدند از سپاهیان اسلام، ترس و هراس بیشتری پیدا میکردند.
در یکی از عملیاتها که عراقیها افراد زیادی از رزمندهها را محاصره کرده بودند، وقتی ایشان در جریان قرار گرفت، بلندگوی ماشین را روشن کرد و طوری شجاعانه به سمت عراقیها حرکت کرد که آنان خیال کردند نیروهای زیادی از ایرانیها، به آنان حملهور شدهاند؛ لذا پا به فرار گذاشتند و بدین ترتیب، رزمندهها از محاصره نجات پیدا کردند.
روحیهدهی این مرد شجاع آنقدر زیاد بود که حتی باعث تعجب برخی خبرنگاران خارجی هم میشد. «پتسون»، خبرنگار ارشد نشریه «کریستین سانیز مانیتور» که در زمان جنگ برای تهیه گزارش به جبهههای ایران آمده بود میگوید: «آن چیزی که از بلندگوهای ماشین حاج بخشی پخش میشد همان چیزی بود که روح جنگ ایران و عراق بود، نه توپ و تانک و هواپیما.»
صبر و مقاومت
حاج بخشی به خوبی فهمیده بود که دنیا پر از بلا و سختی است؛ لذا برای مقابله با این سختیها آنچنان وارد عمل شد که مصداق بارز «بسیجی خستگی را خسته کرده» شده بود.
وی با دستان خودش، بدن سوخته فرزندش، عباس، را از دریاچه نمک (منطقه عملیاتی والفجر8) بیرون کشید و آن بدن سوخته را با دستان خودش در قبر گذاشت و حسرت دیدن حتی یک قطره اشک چشمش را بر دل دشمنان گذاشت.
در سه راهی شهادت (عملیات کربلای5) با چشمان خود دید که بدن داماد جانبازش در ماشینی که هدف گلوله دشمن قرار گرفته و شعلهور شده بود، میسوزد؛ ولی وقتی فهمید که دیگر برای نجات او کاری از دستش بر نمیآید، به سمت خط مقدم حرکت کرد و به نبرد ادامه داد.
پسر دیگرش، رضا، نیز در قصر شیرین شهید شد و شهادت رضا هم نتوانست قامت سرو مانندش را خم کند. در منطقه عملیاتی کربلای10، در «پنجوین» عراق، وقتی که در حال پخش کردن شکلات بین رزمندهها بود، خبر شهادت فرزندش را به او دادند. در آنجا بود که صفحه دیگری از کتاب صبرش ورق خورد و صبورانه گفت: «عیبی ندارد. اینها همگی پسران من هستند.»
ظلم ستیزی
از همان دوران کودکی، روحیه مبارزه با ظلم و ستم در او موج میزد. بارها در خاطراتش نقل میکرد که زمانی که حدوداً 9-8 ساله بود و در اهواز زندگی میکرند، یک افسر انگلیسی به نام «آرتیو» بسیار به مردم ظلم میکرد و با کلت کمری که داشت، هر کسی را که دلش میخواست میکشت و هیچ کسی هم جرأت نداشت با او حرفی بزند. یک روز هم در راه آهن، یک زن با بچهاش را از قطار بیرون کرد و آنان را با اسلحهاش کشت. حاج بخشی میگفت: «از همان روز تصمیم گرفتم که او را بکشم و با نقشهای حساب شده از سربازان آمریکایی مقداری مواد منفجره دزدیدم و آنها را در زیر ماشین او نصب کردم و او را به همراه یک سرباز آمریکایی به آن دنیا فرستادم.»
به خاطر همین روحیه استکبار ستیزی او بود که به جمع فدائیان اسلام پیوست و با گروه شهید نواب صفوی رابطه برقرار کرد.
در جریان حمله به حجاج در سال 66 ، ایشان نقش مؤثری داشت و در آنجا هم روحیه مبارزه با کفر و استکبارش را به نمایش گذاشت. با دیدن پرچم آمریکا که بالای ساختمانی چهار طبقه بود، آرام نگرفت و با صدای «لااله الاالله» و «الموت لآمریکا» آن را به پایین کشید. هر چند در آن درگیریها زخمی شد، ولی کارش را به خوبی انجام داد.
ولایت محوری
یکی از ویژگیهای برجسته این پدر شهید، ولایت پذیری او است. وی به حدی در ولایت ذوب بود که به «حبیب بن مظاهر خمینی» معروف شده بود. با تمام وجود، عشق امام خمینی را در دل میپروراند و حرفهایی که در مورد امام میزد نشان از آن عشق پاک داشت . بعد از رحلت امام نیز قلب پاکش را جایگاه ولایت مقام معظم رهبری کرد. روحیه ولایت پذیری وی در نامهای که در دی ماه 1387 به رهبر معظم انقلاب نوشت، به خوبی موج میزند. در قسمتی از آن نامه چنین میگوید: «ای رهبر حزبالله در سراسر دنیا… من همه جا فریاد زدهام که خط خامنهای، خط محمد رسولالله صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار است.»
دفاع از ولایت فقیه برای او فراتر از یک شعار بود و عملاً با پشتیبانی از ولایت فقیه به دنبال آن بود که نگذارد به مملکت آسیبی برسد. هرچند در جریان فتنه 88 تختهای بیمارستان او را اسیر خود کرده بودند، ولی وقتی از بیمارستان مرخص شد، برای دفاع از حریم ولایت، به بسیجیان پیوست. دخترش به او گفت: «پدر جان! حالتان خوب نشده است». اما او در جواب دخترش میگفت: «دخترم رهبرمان تنهاست و به کمک نیاز دارند».
هر چند با درس گرفتن از زندگی مردان بزرگ، میتوان زندگی بهتری داشت، اما خاطرات شهدا و کسانی که در جبههها حماسه آفریدند. میتواند ما را در این زمینه به خوبی کمک کند. حاج بخشی از جمله عزیزانی بود که مردانه جنگید و بعد از جنگ نیز مردانه بر سر عهد و پیمان خود با خون شهدا باقی ماند.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط مريم رجبيكلاشمي در 1395/03/11 ساعت 09:03:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |