یا فاطمه الزهرا

 

وقتی به تو می‌اندیشم، از دست‌های تهی خویش شرمسار می‌شوم و بغضی که هر از گاهی میهمان گلوی خشک و گرفته‌ام است، آرام‌آرام می‌شکند و بر پهنای صورت گنهکارم می‌لغزد و جاری می‌شود. یک دنیا قافله اشک و آه و ماتم! پس با همین شبنم‌های دل گرفته وضوی عاشقی می‌کنم و به نام یگانه عالم و به یاد تو که نگین آفرینش تمام بانوان عالمی، می‌نگارم باشد که قبول آید و در نظر افتد و زیر لب با خود زمزمه می‌کنم که:

وضو گرفت دلم تا دوباره قصه بگوید فقط غزل بسراید به نذر حضرت زهرا(س)

پس ای بانو! با کدام واژه به استقبال تو آمد آن همه صبوری. تو که در بهرای خودت آن‌قدر زیبا غزل صبر سرودی که همه فرشتگان خدا انگشت صبر بر دهان حیرت خود برگرفتند. دل داغدار من به تمام قامت به احترام تو می‌ایستد و در زاویه اندیشه‌هایش به شکیبایی تو فکر می‌کند آن روزها که چشم به جهان گشودی، شاهد رنج‌ها و غربت‌های پدر بودی تو دست در دست خدیجه(س) مهربان‌ترین پناهگاه پدرت، کودکی‌ات را آغاز نمودی و بازی‌های کودکانه و شیرینت با سنگ‌های داغ شعب ابی طالب آغاز گردید. آنجا بود که اولین قدم‌هایت را برای حمایت از دین خدا برداشتی و یکی از طلایه‌داران پرچم اسلام شدی!

پس از آن نیز در روزگار کودکی‌ات که غم فقدان خدیجه رسول خدا را آزار می‌داد، تو بودی که با دامن پرمهرت جای خالی مادر را با عطر یار او برای پدر پر می‌کردی از همان روزها دستان پر محبتت سایبانی شدند برای غم‌های آتشین پدرت، آن روزها با هر سلام خورشید، کوله‌باری از امید و لبخند را بر دوش دل پیامبر خدا می‌نهادی و او را راهی شهر خاموش خفاشان کوردل می‌کردی تا با عنایت آفریدگار بی‌همتا و همت طلایی روح بلند و مسیحایی‌اش، دستگیر طوفان‌زدگان کشتی غفلت و جهالت باشد و مردگان کوردل را با انوار پرتلاطم اسلام دم مسیحایی ببخشد اما هنگام غروب که به خانه بازمی‌گشت، بقچه تنهایی‌اش پُر بود از تهمت و تهدید و تحقیر و جسمش انباشته از خاکروبه‌هایی که مزد عرق پیشانی و پینه‌های دستان خسته‌اش بودند و تو آنجا با اشک‌های الماس‌گونه‌ات، غم‌های رنگارنگ او را می‌زدوددی و با دستانت، آرام‌بخش لحظه‌های غربتش می‌شدی.

پس چه زیبا ماردی مهربان برای پدر تنهایت لقب گرفتی؛ که این مدال افتخاری بود که عجیب برازنده قامت و استقامت تو شد پس از این همه دلدادگی‌ها باز هم رد پای حضور تو در سطر سطر تاریخ پیامبری می‌درخشد. هنوز تاول‌هی شعب ابی طالب روح کودکانه‌ات را شکنجه می‌داد که تقدیر بر هجرت شما رأی مثبت داد و تو با یک دنیا قصه تلخ از شهر و مردمانش، ماجرای داندان شکسته پدرتع خون‌بهای سخت و گران شهیدان عروج گرفته‌ای چون عمار و یاسر و سمیه و با تمام نخل‌های سربریده شهرت که هر کدامشان شهادت می‌دادند که بر کینه‌توزی‌هایی که بر پدرت حکم‌فرما کردند، از آن دیار وداع نمودی و به همراهی ناخدای عشق و ایمان، دریای پرتلاطم هجرت را پیمودی و پس از آن در ساحل چشم‌های شهر میدنه به آرامشی مدنی رسیدی!

روزهای پرتلاش مدینه، جبهه‌های جنگ جهاد و جلال، اتحاد عجیبی را بین مسلمانان منعقد کرده بود و سرود برابری و برادری ذکر لب‌های خشکیده و ترک‌زده‌شان شده بود و هر کس فقط به عشق اسلام خانه و خاک و خون خود را با برادر دینی‌اش تقسیم می‌ساخت و چه روزهای شیرینی بود این همه شیدایی!

پس از آنکه آرامش در هر خانه‌ای را کوبید و برای چند صباحی میهمان شد، زیباترین شاه‌بیت غزل هستی، علی(ع) که نامش لرزه بر اندام نااهلان می‌انداخت و دلگرمی اهل دلان می‌شد، هر چه داشت در طبق اخلاص و ایمان گذاشت و تو را که قشنگ ترین مثنوی تاریخ بودی، از پیامبر خواستگاری کرد تا میزبان عشق آسمانی‌اش شوی، فقط خود خدا می‌داند که فرشتگان معراجش چگونه میثاق سبز تو را در آسمان‌ها جشن گرفتند و جبرئیل از پیش آنها این پیام تبریک را به تو رسانید و تو بانوی نُه ساله خانه علی شدی! به راستی که اگر نبود وجود طهورایی تو، چه کسی در تمام خلقت از ابتدا تا انتها می‌توانست لایق آن همه عشق و شیدایی علی شود و اگر نبود علی که مصداق «حبل‌المتین» چه کسی هم‌کف تو در این عالم خاکی پیدا می‌شد که تو و علی هیچ‌کدام هم‌جنس زمینیان نبودید!!!

پس از آن میثاق سبز در میعادگاه عشق، تو نه بهار از عمر پرگوهرت را در کنار علی زیستی و عاشقی کردی با نان و نمک علی عاشقانه ساختی و علی را هزاران رمتبه شرمسار شکیبایی‌ات کردی. هنگامی که با دستان تهی شرمنده شکم‌های خالی تو و فرزندانت می‌شد، تو دختر برگزیده‌ترین معشوقه خدا بودی اما در تمام گرسنگی‌ها و خستگی‌ها، لب جز به تسبیح و تقدیس ذات مقدس خداوند عزوجل باز نفرمودی. اگرچه روزهای بسیار ضعف و گرسنگی عزیزانت خنجری می‌شد بر قلب مهربان مادری‌ات اما گل‌های عزیزت را نیز همچنان خودت و پدرشان وارسته از هیاهوی دنیا بار آوردی پس چه شقایق‌ها واطلسی‌ها و رازقی‌هایی به گلستان گل نشناس دنیا هدیه فرمودی که قصه پرپرشدنشان حدیثی است چون مثنوی «یاس کبودب که فعلاً در کنار زاویه ذاهن من بماند تا بعد!

ستاره‌های نبوت، زبان لال دلم را کمک کنید تا بگوید از استقامت مادرتان!

به هر حال کم‌کم روزگار مدینه طوفانی شد و آرامش دستخوش رحلت روح آسمانی پدرت. روزهای واپسین عمر گران‌بهای پیامبر بود و تو رغق در غم‌های رنگارنگ روزگار که هر کدام آتش بود بر خلوت‌سرای دلت با غم رفتن پدر، غم بی‌پناهی علی، غم… تا آنگاه که بر بالین پیامبر پیک سروش «رحمت للعالمین» خبر هجرت قریب خودت را در گوشت زمزمه کرد و آنجا بود که دلت آرام گرفت با یاد وصال! پس در آخرین لحظات، رسول اکرم افتخار همراهی را فقط به تو که مادر غم‌هایش بودی به علی که برادر و وصی او بود، و به فرزندانت که امانتدار واقعی او بودند، بخشید و پیامبر دستان تو را در دستان باصلابت علی گذاشت و برای آخرین بار باز هم سفارش تو را به تکیه‌گاه زندگی‌ات فرمود وبر سخنان قبلی خود اصرار کرد که فاطمه روح من است پاره وجود من است او را به تو می‌سپارم پس از آن روح بلند او به آسمان عروج کرد همانجا که فرشتگانش بیش از زمینیان به حضور او مشتاق بودند.

از همان لحظات که فریاد وامحمدا، واجدا یا رسول الله زینت‌بخش فضای سبز خانه‌ات شد، باران سیاه فتنه باریدن گرفت علی با بغضی غمگین مغشول تغسیل و تدفین پیامبر بود که دست‌هایی در سقیفه شهرت، پیمان بستند برای شکستن حرمت اسلام و حریم تو!

از همان روزها که پیکر مطهر رسول خدا درخاک مدینه میهمان شد، دین اسلام در همان خاک غریب ماند. تو با تمام اهل خانه‌ات، لباس سیاه عزا به تن داشتی که دستان سیاهی بر در خانه‌ات کوبیدند و شوهرت را خواستند تا به مسجد شهر بیاید و با خلیفه پدرت بیعت کند.

جواب اهل خانه تحیر بود و تعجب پاسخ شما حدیث از حقیقت علی، ماجرای غدیر، حدیث ثقلین و آیه تطهیر اما قساوت این کوردلان متانت چه می‌فهمید حق چه می‌دانست آنها آمده بودند تا گدایی کنند حق نداشته‌شان را که در مورد بخشش شما اهل‌بیت سخن‌سرایی گوش فلک را پر کرده بود، اما آنها این بار به غلط گدایی را چاره راه می‌دانست اصلاً چرا گدایی آمده بودند چپاول کنند، غارت کنند، به سرقت ببرند چیزی که هیچ حقی در آن نداشتند پس آتش آورد و واسطه کردند آنگاه فهمیدند تو برای دفاع از حریم ولایت به پشت در آمدی تمام کینه‌هایی که در این سال‌ها پشت دروازه‌های دل سیاهشان انباشته کرده بودند را به یکبار در ضربه‌ای خلاصه کردند و در و دیوار و دو و آتش را دستور دادند تا یکجا از تو و شوهر مظلومت انتقام بگیرند و تو که اسوه شجاع بودی و استقامت، هر چه داشتی حتی کودک شش‌ماهه خود را در طبق اخلاص گذاشتی و همه را همانجا تقدیم به عشق عالمیان، خدای یگانه کردی!

در یک لحظه ضربه سنگین آن سنگ‌دلان بند دلت را پاره کرد. چه زود فراموش کردند حرمت این خانه را مگر نه پیامبر روزی سه مرتبه بر اهل یان خانه سلام می‌کرد و سلام خدا و فرشتگان را می‌رساند و مگر نه که می‌فرمود:

«انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا»

چه‌قدر ارزان فروختید خود را و چه خون‌بهای گزافی دادند برای خلافت چندروزه دنیای‌شان شکستن حریم اهل بیت خدا، هتک حرمت به دختر پیامبر خدا، چه جرأت و جسارتی بود در جسم پلیدشان!

تو همانجا پشت در با خون دلت وضوی عشق ساختی و تکبیر گفتی و سجده شکر کردی به یمت قبول قربانی‌ات و سجده‌ات را در میان کوچه‌ها ادامه دادی که اگر نبود تازیانه‌های وحشیانه آن گروه خفاشان همانجا سجده سرخت غزل شبه وصال می‌خواند! علی را دیدی بین آن جماعت؛ ولی ای وای چرا دستان او را به ریسمان کشیده بودند مگر این علی همان فاتح جنگ‌های خیبر و خندق نیست که در مورد او رسول خدا فرمود: «ضربه علی یوم الخندق افضل من عباده الثقلین» مگر تا چنید پیش پدرت تو را به دست‌های فرشته‌ای علی نسپرده بود اما این دست‌های غریب که حالا خود محتاج دست‌های پرفروغ تو شده بودند، پس ندای حقیقت سر دادی یک بار دیگر مگر نه علی حزب الله است یعنی حزب علی حزب خداست و حزب دشمنان علی، دشمنان خدا؟ اما حیف آن جماعت که فقط تربت سائیدن بر پیشانی پینه‌بسته‌شان را آموخته بودند، تمام دست و پا زدن‌هایشان برای نابودی علی بود و بس.

این علی که شأن او به قول پیامبر هم‌‌شأن کعبه بود «یا علی انت بمنزله الکعبه» این علی که تقسیم‌کننده بهشت و جهنم بود «یاعلی انت قسیم الجنة والنار» این علی مظلوم اکنون چون خورشیدی پرفروغ بر زمین شهر مدینه سر به زیر انداخته بود و با نگاهش تو را تسلی می‌داد. پس تو بلند شو و با غرور در این هجوم نامرد خفاشان خورشیدت را از آنها پس گرفتی و ماندند و مردند در حسرت بیعت با دستان مبارک علی!

به راستی کدام دست نامرد این جماعت جاهل؛ لیاقت دستان معراجی علی را داشت حتی برای لمس، چه برسد به بیعت!

علی این زیباترین نگین آفرینش. مردی که وجودش عین حقیقت بود و ظهورش همه معنویت، سکوت را سرمشق خود قرار داد و تو را با دم مسیحایی‌اش به آرامش رساند.

آن روزها گذشت و خاطره تلخ آن بیش از آنکه تو را بیازارد، علی را نابود کرد و بچه‌های کوچکش را، چرا که آنها تو را عاشقانه می‌سرودند.

پس از آن نیز هر روز با بهانه‌ای تو را آزردند، چه حکمتی بود در فهم آنها قدر زود فرمایشات پیامبر را فراموش کردند که:

«فاطمة بضعتی فمن آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله» یک روز فدک را از تو ستاندند و روز دیگر در کوچه‌های مدینه راه بر تو و فرزندت گرفتند و قباله فدک را که حق تو بود پاره پاره کردند، روزی دیگر بر زخم‌های دلت نمک پاشیدند و تاب گریه‌هایت را نداشتند و گلایه کردند، یک روز هم سلام تک‌سوارت را بی‌پاسخ گذاشتند و تو از غم غربت او آتش گرفتی!

اما بانوی من! دنیا دنیاست و با تمام تلخی‌ها و شیرینی‌هایش گذراست، پس گذشت؛ آنچه آنها کردند که نباید می‌کردند و گفتند آنچه نباید می‌گفتند، دزدیدند آنچه را که حق آنها نبود و ریشه اسلام را با تیشه خودخواهی‌هایشان آزردند اما چیزی که بیش از همه تو را سوزاند و خاکستر کرد، غربت علی بود و تنهایی‌اش و غربت اسلام بود که با غربت علی غریب ماند. اسلام ناب محمدی در همان روزها در کنج دیوارهای تاریخ مدینه بلکه تاریخ دنیا غریب ماند و غبار غربتش هر روز پررنگ‌تر می‌گردید و سکوت سبز علی، بیست و سه سال به حقانیت و زنده شدن اسلام یاری داد.

تو بهتر از همه خلق می‌دانی که ستاره‌های شهر پرآشوب مدینه، هر شب خسته‌تر از دیشب‌شان تاب و تحمل علی را تحسین می‌کردند آنجا که خار در چشم داشت و استخوان در گلو، اما هیچ دم بر نمی‌آورد تو دلت می‌گرفت که این مرد آسمانی، چگونه در زمین غریب مانده است؟

تنها به خاطر ما، مرد آسمان نام تو را خدای زمان در زمین نوشت

پس از آنکه علی را ترک کردی، فقط دل صبور چاه بود که با علی ماند و صبوری کرد که به راستی اگر غصه‌های علی را دل کوه و سنگ هم می‌شنید، تاب نمی‌آورد حال آب چگونه تحمل کرد خدا می‌داند!

علی این آیینه جمال و جلال و جبروت، جابر جهان صبوری کرد و استوارتر از همیشه، پاسدار دین مبین محمد امین تو شد و این امانت الهی را این امامت سبز خدا را دست به دست کرد تا به پسرت رسانید همان که منتقم خون پاک تو و فرزندانت است و حالا سال‌هاست منتظران و عاشقانش بر جاده‌ امید سر به نیایش گذاشته‌اند و هرگاه بر سجاده‌های نیازشان بغض دلشان می‌شکند، حضورش را از مهربانترین مهربان دنیا تمنا می‌کنند. چرا که او بیاید اسلام غربت گرفته‌ ما را غبارروبی می‌کند و پس ای بانو! دست‌های سبزت را بر پهلوی شکسته‌ات بگذار و خدا را به خون پاک شقایق‌هایت سوگند بده که امام ما را به فریاد دل‌های منتظرمان برساند و اسلام عزیز را عزت و افتخاری تازه بخشد.

بیا امام رهایی! بقیع ماند و سکوتش بیا که شیعه غریب است تو را به حرمت زهرا(س)

http://old.harfeto.ir/?q=node/7064

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.