تبلیغ در سیره و گفتار عارفان

واعظان عارف

الف) حاج میرزا علی آقا شیرازی رحمه الله

وی از عالمان عامل و واعظان بیدار دل بود. این انسان متقی خوش گفتار بر ساحل نهج البلاغه نشسته بود و می دید این کتاب شریف، از موعظه موج می زند; اما نکته ای را درخور توجه می دانست و آن این بود: «موعظه ای دل را زنده می کند که از نفس و دهانی برآمده باشد که خود مستحق به آن حقیقت باشد.» از این جهت کلام خداوند به حضرت عیسی را به یاد داشت که: «اول خود را موعظه کن، اگر سود بردی، آن گاه مردم را نصیحت نمای.» ایشان خود را از موعظه بی نیاز نمی دانستند، زیرا دانستن مطلبی را با متذکر شدن و تحت تاثیر مؤمن متقی قرار گرفتن، یکی تصور نمی کردند. سخن این عارف عابد چون از ذخیره ی معنوی برخوردار بود، به مخاطبان خویش حرارت ایمان، گرمی تقوا و نورانیت دل می بخشید. «سخن کز دل برآید، لاجرم بر دل نشیند» . (2)

استاد شهید مطهری درباره ی ایشان گفته است:

«… مواعظ و اندرزهایش چون از جان برون می آمد، لاجرم بر دل می نشست. هر وقت به قم می آمد، علمای طراز اول با اصرار از ایشان می خواستند که منبر بروند و موعظه نمایند. منبرشان پیش از آن که قال باشد، حال بود» . (3)

استاد فولادگر می گوید: وقتی حاج میرزا علی آقا به کرسی وعظ می نشست، انسان گفتارش را در سیمایش مشاهده می کرد… یاد دارم موقعی که آغاز به سخن می نمودند، آن حالت خضوع و خشوع که نسبت به کلام خدا و سخنان مولی داشتند، حالت عجیبی را در مردم به وجود می آورد. (4)

هم چنین نقل شده است:

محور سخنرانی های ایشان دو چیز بود:

یکی پیرامون امامت ائمه اثناعشر علیهم السلام و دیگری نهج البلاغه. سخنان حضرت علی و سایر ائمه علیهم السلام را با قلبی خاشع و چشمی اشکبار می گفتند. کلامشان بر دل شنوندگان فرو می نشست و در بیان وقایع کربلا ید طولایی داشتند و چون مقتل می خواندند، شانه هایشان می لرزید و ممکن نبود کسی هنگام موعظه کردن ایشان تحت تاثیر قرار نگیرد و دگرگون نشود; اگر چه به گناهان و خطاهایی آلوده بود. (5)

استاد حیدرعلی برومند می گوید: روزی در تخت فولاد اصفهان بودم. در مجلسی که در یکی از تکیه ها، تشکیل شده بود، افرادی که انتساب به عرفان و طریقه های تصوف داشتند، راجع به معارف الهی سخن می گفتند، ولی از بیانات آنان هیچ تاثیر و انقلابی در وجودم پدید نیامد و حتی دیدم که یکی از آنها روایتی خواند که از حیث نحوی غلط بود. از این محفل بی رونق که برگشتم، به مدرسه ی صدر رفتم. در ایوان حجره ای، چند نفر طلبه نشسته و مجلس روضه ای ترتیب داده بودند. مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی رحمه الله تشریف آوردند و منبر رفتند. چون موعظه را آغاز کردند، حال ما چند نفری که آن جا بودیم دگرگون شد. تحولی در اثر فرمایش های این واعظ متعظ در ما پدید آمد که کمتر اتفاق می افتد. این از مقام معرفت و اخلاص ایشان نسبت به حضرت احدیت بود که در ما اثر کرد و با وجود آن که متجاوز از شصت سال از این خاطره می گذرد، هر وقت به یاد می آورم، آن حال و بیان جذاب برایم باقی است و تحت تاثیر آن اوقات فراموش نشدنی هستم (6) .

ب) آیت الله آخوند ملا علی معصومی همدانی رحمه الله

درباره ی وی گفته اند:

ایشان در موعظه و منبر، همانند مرحوم شیخ جعفر شوشتری بود. سخنان و بیانات حکمت آمیز و مؤثری داشت که همه را تحت تاثیر قرار می داد. شب های جمعه در مسجد خودشان بعد از نماز در حالی که در داخل محراب نشسته بود، صحبت می کرد و به تفسیر آیات قرآن می پرداخت. در ایام ماه رمضان اغلب از نهج البلاغه سخن می گفت. وقتی خطبه ی همام را با آن لحن سوزناک و بیان شافی از عمق دل بیان می داشت، هم خود در بالای منبر گریان بود و هم حضار مسجد یکسره در ناله بودند و زاری و سوز و گداز (7)

ج) علامه سید علی آقا قاضی تبریزی

رحمه الله یکی از اعاظم علمای نجف درباره ی جلسه ی سخنرانی این عارف کامل می گوید:

روزی به یکی از مجالس خاص ایشان راه یافتیم. وقتی از منزل بیرون آمدم، عبا را روی سر و صورتم کشیدم و راه افتادم و مالک اشک های چشمانم نبودم و بی اختیار گریه می کردم. به هر کجا و به هر کس که نگاه می کردم، بدم می آمد و در اثر انقطاع موقت، طاقت ماندن در دنیا و زندگی با مردمان از من سلب شده بود… (8) .

د) شهید آیت الله دستغیب رحمه الله

درباره ی جلسات وعظ و سخنرانی آیت الله شهید دستغیب گفته شده است:

«… همه از سخنان ایشان به قسمی منقلب می شدند که گاهی از همان آغاز صحبت گریه می کردند. چه بسیار جوان هایی که دیندار، متهجد و هدایت شدند و چه پیرها که از گذشته های خود تائب گردیدند.

چه سحر بیانی داشت که این طور دگرگون می ساخت، نه! سحر بیان نبود; بلکه آن روح صاف و ملکوتی بود که از لا به لای سخنانش جان می بخشید.

برخی از جوان ها پس از بیرون آمدن از مجلس اخلاقش، در کوچه ها تلو تلو می خوردند; یعنی، تعادلشان را چون مست ها از دست می دادند، اما مست یاد خدا و عشق به الله بودند.» هم چنین درباره ی این عارف زنده یاد گفته اند: «… نفس گرمش چنان حال آور بود که گاهی برخی افراد، از سخنانش به حال عشوه می افتادند و برخی ناز پروردگان از ترس این که سخنان آتشین ایشان، جرقه ای به خرمن خیالات واهی شان بیفتد، به مجلس ایشان حاضر نمی شدند…

آری شهید دستغیب نمودار اخلاص، مجسمه ی تقوا و فضیلت و مظهر زهد و عبادت بود… حق مطلب آن است که «استعاذه ی حقیقی داشت و خودش را ساخته بود…

با ریاضت های طولانی و شرعی با شیطان جنگید و پیروز شد. از این رو سخنان ایشان، این چنین بر دل ها می نشست، چون از دلی صاف و بی غبار برمی آید و این گونه راه تهذیب نفس و تحصیل اخلاق فاضله را می آموزد (9)

ه - حاج شیخ عباس تهرانی رحمه الله

درباره ی ایشان آمده است که:

سوز و گداز آقا شیخ عباس تهرانی در مصائب اهل بیت از مسائل مورد توجه و عبرت آموز حیات آن فرزانه است. مجالس ایشان، غالبا از شور و حال خالی نبود.

آیت الله خسروشاهی در این باره نگاشته است: «مجلسی به نام دعای ندبه در منزل یک نفر به راه انداختند که بنده گاهی شرکت می کردم. افراد آن بیش از چهار یا پنج نفر نبودند. حاج شیخ عباس تهرانی، می خواندند و می گریستند و واقعا منبرها و جلساتی که به وسیله ی ایشان اقامه می شد، بسیار مؤثر بود تا جایی که ما چند نفر جوان، با آن همه تنگدستی به فکر طلبگی افتادیم (10) » .

3- راستی و راستگویی

پیشوای عارفان و امام مؤمنان حضرت صادق علیه السلام می فرمایند: «ان الله عز وجل لم یبعث نبیا الا بصدق الحدیث واداء الامانة الی البر والفاجر (11) » ; همانا خدای عز وجل، هیچ پیامبری را نفرستاد، مگر به راستگویی و برگرداندن امانت به امانت گزاران، چه نیک و چه بد» .

مهم ترین مساله وارجمندترین نکته در تبلیغ ووعظ، صدق وراستگویی است.

واعظ و اندرزگو، باید در همه حال - به خصوص در حال وعظ و نصیحت - از مسیر صداقت و راستی خارج نشود و با تمام وجود، صادقانه سخن بگوید و از بیان مطالب کذب، ضعیف و خلاف احتیاط دوری کند.

عالم پرهیزگار شیخ عباس قمی رحمه الله خطاب به واعظان و مبلغان می فرماید:

«از سخن دروغ و افترا به خدا و حجت های او و علمای دین دوری کن; نه بر حدیث بیفزا و نه در آن تدلیس کن و نه دروغی را به عنوان زبان حال نقل نما» . (12)

عارف الهی مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی قدس سره نوشته است:

«… واعظی را آفت های ویژه ای است، فراوان و ظریف. این آفت ها، همان آفت های زبان است که بزرگان از ترس آنها، به سکوت پناه می بردند و با وجود برتری کلام بر سکوت (هر چند که تمام خوبی ها به وسیله ی کلام نازل و استوار گشته و با کلام، خوبی ها در زمین منتشر شده است)، سکوت را بر کلام ترجیح داده اند.

بر واعظ است که تمام ریزه کاری ها را برای کسب صدق و اخلاص مراعات کند و افزون بر صدق و اخلاص در وعظ، مراقب زبان خویش باشد.

مطلبی را بدون دلیل به خدا نبندد; بدون آگاهی و علم سخن نگوید; به هنگام موعظه ی دیگران، خود را مبرا نسازد; دیگران را نادان و خود را برتر نپندارد; فتنه ایجاد نکند و..» . (13)

سالک عارف، بهاری همدانی رحمه الله در مذمت واعظان و سخنرانانی که هیچ اهمیتی به راستی و صدق گفتار خود نمی دهند، می نویسد:

«… بعضی که صنعت ترکیب کلمات دارند، در تشبیهات و استعارات و تزیین الفاظ استادند، از برای تکثیر رغبت مردم و تحصیل مریدین از عوام … و به جهت این مطلب، می زنند اخبار و آیات را بعضی به بعضی و مداخله می دهند کلمات خارجه از قوانین شرع و عقل را. و باک ندارند از نقل دروغ و حکایات عجیبه و غریبه; حرصا فیه من حصول وقع کلماته ومقالته فی الصدور [ به خاطر حرصی که در این فرد وجود دارد که کلمات و گفتار خود را در سینه ها جای دهد.] و [نیز] نقل شبهاتی می کنند که جایز نیست نقل آنها و از اذهان نمی توانند به آسانی رفع کنند… کلا - ورب الکعبة - که چنین اشخاصی سالک مسلک هدایت باشند و ایقاظ یکی از جهالت کرده باشند; چه این که ضررشان ابقی و ادوم [ پایدارتر و بادوام تر ] است و فسادشان اکثر و اعظم; بل هم اشر الناس وآخزیهم من الخناس [ بلکه آنان بدترین مردم و رسواتر از شیطان خناس اند (14) ] .»

دل نیارامد ز گفتار دروغ آب و روغن هیچ نفروزد فروغ

در حدیث راست آرام دل است راستی ها، دانه ی دام دل است

(مولوی)

آری صدق و راستی از مهمات امر موعظه و تبلیغ است. گفتار افراد صادق و راستگو، همواره بر شنوندگان تاثیر می گذارد و آنان را به گلستان دین، جذب می کند. مبلغ واقعی، با بیان روایات صحیح السند و ذکر داستان ها و حکایت های واقعی و خواندن مراثی معتبر و نیز نیالودن زبان به دروغ و مطالب ضعیف و غیر واقعی، بهتر خواهد توانست با مردم صحبت کند و آنان را در مسیر هدایت قرار دهد.

شایسته نیست که واعظ و سخنران مذهبی، زبان به کذب بگشاید و نکات غیر واقعی به مردم بگوید.

چنان که عبدالله بن خبیق می گوید: «لکل تاجر راس مال وراس مال صاحب الحدیث الصدق (15) ; برای هر تاجری، مال التجاره ای هست و مال التجاره ی شخص حدیث گو، راستی است » .

علامه راغب اصفهانی می نویسد:

«حد و مرز راستی و صدق آن است که کلام هم با باطن و عقیده و ضمیر انسان مطابقت داشته باشد و هم با آنچه از آن خبر داده می شود. و اگر یکی از این شروط از بین برود، آن سخن را صدق نمی گویند… صدق و راستی، یکی از ارکان بقای عالم است که اگر نابود شود، نظام عالم نیز از بین می رود و نیز ریشه ی تمام خوبی ها و حاصل و نتیجه ی تقوا است که اگر نباشد، احکام تمامی ادیان باطل می شود. از این رو خداوند فرمودند: «ای کسانی که ایمان آورده اید، تقوا پیشه کنید و در گروه راستگویان باشید» . (16)

مرحوم سید عبدالله شبر رحمه الله می نویسد:

«پایین ترین مراتب صدق این است که انسان در همه ی حالات سخن راست بگوید. کمال راستگویی (صدق در گفتار) این است که تا ضرورت ایجاب نکند، از سخنان غیر صریح خودداری کند که مبادا خلاف منظورش فهمیده شود و قلبش صورت کاذبی به خود گیرد… بالاترین و کمیاب ترین مرحله ی راستی، صدق در مقامات دین می باشد; مثل صدق در خوف و رجا، تعظیم پروردگار، زهد، محبت، توکل و سایر مکارم اخلاق…» . (17)

به گیتی کیمیا جز راستی نیست که عز راستی را کاستی نیست

من از تو راستی خواهم که جویی همیشه راست ورزی، راست گویی

(اسعد گرگانی)

ناصحان صادق

1- عارف فرزانه ملا عباس تربتی رحمه الله، در وعظ و سخنرانی بسیار محتاط بود. غالبا هنگام موعظه و یا گفتن مسائل دینی و یا ذکر مصائب اهل بیت، از روی کتاب هایی که آنها را معتبر می دانست، می خواند.

آن مرحوم علاوه بر این که خود احتیاط را در وعظ و تبلیغ رعایت می کرد، دیگران را نیز در این زمینه یاری می کرد. روش او این چنین بود که هر گاه در شهر، در مجلس روضه دعوت داشت به منبر می رفت و احیانا در وسط منبر او، واعظی دیگر می رسید، از منبر پایین می آمد و می گفت شما بفرمایید که از کار خود باز نمانید… در روستاها نیز تمام روضه خوان های محل را پیش از خودش به منبر می فرستاد و هر گاه آنان جمله ای را غلط می گفتند یا مطلب ناصحیحی بیان می کردند، در حضور جمع چیزی نمی گفت و در خلوت خیلی مؤدبانه می گفت: این مطلب صحیح نیست یا این عبارت صحیحش چنین است (18) .

2- آورده اند: ابوطالب خزرج فقیه و عارف قرن چهارم هجری، در اول مجلسی که در شیراز داشت، بر کرسی نشست. آن گاه به مردم نگریست و با صداقت گفت: نمی دانم چه گویم، گناه کاری هستم میان گناه کاران و بگریست و مردم را بگریانید و فریاد و گریه ی مردم از مجلس برخاست (19) .

3- مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی در خطابه و سخنوری کم نظیر بود و ذوق و استعداد ذاتی وی، در این موهبت الهی دخالت داشت… دانش قوی، تسلط بر منابع قرآنی و روایی و آگاه بودن بر روح تعلیمات اسلامی از یک سو و شناخت مقتضیات زمان و اوضاع روزگار، مصالح جامعه ی مذهبی و چگونگی موضع گیری در مقابل جریان های موجود، وعظ و خطابه اش را تقویت نموده بود.

خصوصیت دیگرش - که از نوادر است و در افرادی چون او مشاهده می گردید - صدق و راستگویی و نیت خالصانه ایشان است. می کوشید، در تشریح مباحث دینی و معرفی سیره ی اهل بیت علیهم السلام از منابع معتبر و مستند به صورتی صحیح بهره گیرد و با پرهیز از نقل قول سست، به سخنوری بپردازد. گرفتار عوام زدگی نبود و آنچه را که مردم از آنها خوششان می آمد، بر زبان نمی راند; بلکه نیاز افراد را در نظر می گرفت و بر حسب مصالح دینی، به ارشاد می پرداخت…

گوینده ای بصیر و سخنوری مطلع و در عین حال پرهیزگار و مطیع اهل بیت علیهم السلام بود که معلوماتش را منحصر به چند کتاب مقتل محدود نساخته بود; بلکه حقایق تاریخ صدر اسلام و واقعیت نهضت حسینی را با استناد به مآخذ و مدارکی که خود آنها را از میان منابع گوناگون استخراج کرده بود، باز می گفت (20) .

4- مرحوم شیخ جعفر شوشتری در زهد و تقوا، شهرت به سزایی یافته بود. ایشان سفری از عراق به ایران نمود. وقتی وارد تهران شد، جمعیت زیادی به ملاقاتش رفتند. مردم از آن مرحوم خواستند آنها را موعظه و نصیحت کند، ایشان نیز بنا به درخواست مردم، سرش را بلند کرد و فرمود:

ای مردم! بدانید و آگاه باشید که خدا در همه جا حاضر است و مطلب دیگری نفرمود. لکن این سخن تکان دهنده، اثر خودش را بخشید، به طوری که اشک ها جاری گردیده، قلب ها در هم تپیده و حالت مردم به شکل عجیبی دگرگون گردید (21) .

5- مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی رحمه الله منبر رفتن یکی از وعاظ را حرام نمود; زیرا او بر فراز منبر صحبت های ناروا و نادرستی می کرد. هدف مرحوم سید این بود که مردم از دور این منبری پراکنده شوند و در نتیجه وی پی به خطای خود برده، از کارش دست بردارد (22) .

6- درباره ی مرحوم حاج شیخ محمد کاظم رحمه الله گفته اند: ایشان خیلی متهور بود. در منبر هم خیلی مقید بود مبادا کسی حرف غلط و نادرستی بزند (23) .

7- از قاسم بن محمد (زاهد و فقیه مدینه) درباره ی مطلبی سؤال کردند، وی فرمود:

جواب صحیح این مساله را نمی دانم. پرسشگر گفت: من بدین منظور به سوی تو شتافتم که غیر از تو شخص دیگر را به شایستگی نمی شناسم؟ ! قاسم گفت:

سوگند به خداوند متعال که من پاسخ درست پرسش تو را نمی دانم. در این اثنا یکی از بزرگان و افراد سالمند قریش به او گفت: برادرزاده! در کنار این شخص بنشین و جواب مساله او را بیان کن. سوگند به خدا در هر مجلسی که تو را در جمع دیگران مشاهده کردم، کسی را که از تو فاضل تر و دانشورتر باشد، تاکنون ندیده ام.

قاسم گفت: به خدا قسم اگر زبانم را از بیخ و بن برکنند، برای من محبوب تر است از این که درباره ی چیزی سخن بگویم که بدان علم و آگاهی ندارم (24) .

پی نوشت ها:

1) ترجمه الذریعه الی مکارم الشریعه (کرانه ی سعادت)، ص 138- 140 .

2) ناصح صالح (زندگی میرزا علی آقا شیرازی)، غلامرضا گلی زواره، ص 181 و 182. انتشارات حضور، 1378 .

3) سیری در نهج البلاغه، مقدمه.

4) ناصح صالح، ص 188 .

5) همان، ص 188 و 189 .

6) طبیب جسم و جان، ص 75 .

7) همچو سلمان (زندگی نامه ی آخوند معصومی همدانی)، محمد قنبری، قم، ص 79 انتشارات نهاوندی.

8) اسوه ی عارفان (سید علی آقا قاضی)، ص 168 .

9) یادواره ی شهید آیت الله دستغیب، ص 13- 15 .

10) دو عارف سالک، ص 78 .

11) اصول کافی، ج 2، ص 104 .

12) حوزه، شماره ی 47، ص 83 .

13) المراقبات، ص 284 .

14) تذکرة المتقین، ص 104 .

15) شرح بر مقامات اربعین، ص 107 .

16) ترجمه ی الذریعه… ، ص 148 .

17) الاخلاق، ص 433 .

18) فضیلت های فراموش شده، ص 116 .

19) داستان عارفان، ص 113 .

20) ناصح صالح، ص 190 و 191 .

21) یکصد داستان خواندنی، ص 52 .

22) همان، ص 76 .

23) ستاره ی درخشان شوشتر، ص 20 .

24) مردان علم در میدان عمل، ج 1، ص 176 .

رنج های پیامبر در مسیر تبلیغ

شیوه ی تبلیغ و دعوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مدت 23 سال یکی از عوامل اصلی در موفقیت مکتب اسلام در برابر شرک جاهلی (با تمام امکانات و استعدادهایش) شد. این دعوت البته در ارتباط مستقیم با شخصیت کمال یافته ی او بود. شخصیتی که استقامت، صبر و بردباری از ویژگی های بارز اوست.

آنچه در این مقاله می خوانیم (به مناسبت 28 صفر رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله) بازخوانی شفابخش اندکی از انبوه سختی ها و دشواری هایی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در طول دوران نبوت متحمل شد تا بدانیم رسول اکرم صلی الله علیه و آله در چه محیطی و با وجود چه انسان ها و تحمل چه مشکلاتی توانست «تبلیغ دین » را به انجام رساند. این دشواری ها را می توان به دو شیوه ی موضوعی یا تاریخی بازگو کرد ما ضمن رعایت موقعیت تاریخی مطالب خود را به صورت موضوعی ارائه خواهیم کرد.

الف دوره ی دعوت غیر علنی (راز بی تفاوتی قریش)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از شروع رسالت به مدت سه سال به دعوت غیر علنی پرداخت و در این مدت توانست هسته ی اولیه ی مسلمانان را تشکیل دهد. در این دوره حضرت خدیجه (س)، امیر مؤمنان علی علیه السلام زید بن حارثه، زبیر بن عوام، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابی وقاص، طلحة بن عبیدالله، ابوعبیده جراح، ابوسلمه، ارقم بن ابی الارقم و… آیین اسلام را پذیرفتند. (1)

هدف اصلی پیامبر صلی الله علیه و آله در این دوره ایجاد یک پایگاه هر چند کوچک از مسلمانان بود که بتواند دعوت خود را از طریق آنان در گسترده ای وسیع تر ابلاغ کند. زهری می نویسد: «رسول خدا صلی الله علیه و آله به شیوه ای پنهانی مردم را دعوت می کرد و به دنبال دعوت او برخی از جوانان و مستضعفان به او گرویدند، تا آن که شمار آن ها به فزونی نهاد.» قریش در این دوره نسبت به دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله عکس العمل تندی نشان نمی دادند و راز آن، دعوت غیر علنی پیامبر صلی الله علیه و آله در این دوره بود. همچنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز نظریات تندی که صریحا احساسات خویش را جریحه دار کند بر زبان نمی راند و تنها کسانی را که لایق و مستعد می دید دعوت می کرد. بر همین اساس قریش و ابوسفیان در طول این دوره سرمست از عیش و نوش خود، با لبخندی تمسخر آمیز اخبار مربوط به دعوت او را نادیده می گرفتند و بی اهمیت جلوه می دادند. البته این امر سابقه تاریخی نیز داشت. زیرا «ورقة بن عبدالله » و «امیه » نیز داعیه مسیحی گری داشتند و مردم را به تورات و انجیل دعوت می کردند ولی به دلیل نیافتن یار و یاور رفته رفته شعله دعوتشان خاموش شد. خود ابوسفیان هنگامی که اخبار دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله را می شنید می گفت شعله ی ادعای تبلیغ او نیز مانند دعوت ورقه و امیه به همین زودی خاموش خواهد شد و خودش نیز به فراموش شدگان خواهد پیوست.

بعد از آن که پیامبر صلی الله علیه و آله توانست تعدادی از مردم مکه را با خود همراه سازد و به همراه آنان اعمال عبادی به جای آورد، در فکر جذب خویشاوندانش افتاد تا آنان را نیز با خود همراه کند، این کار علاوه بر این که آغاز اصلاح از درون و خانواده بود، مبتنی بر واقع نگری پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به مناسبات اجتماعی آن عصر نیز بود. ساختار قبیله ای آن روزگار به گونه ای بود که با پیروی و حمایت قوم از پیامبر صلی الله علیه و آله، وی پایگاه اجتماعی قوی تری به دست می آورد. این دعوت بر پایه آیه ی «وانذر عشیرتک الاقربین » (2) آغاز شد. مفسران می نویسند: خداوند او را مامور کرد تا خویشان خود را به آیین خویش بخواند. پیامبر صلی الله علیه و آله پس از بررسی جوانب از علی علیه السلام که سیزده یا پانزده سال سن داشت خواست غذایی تهیه کند و شیر نیز بیاورد. آن گاه چهل و پنج نفر از سران بنی هاشم را دعوت کرد و ضمن پذیرایی خواست دعوت خود را برای آن ها بازگو کند، اما یکی از عموهای پیامبر صلی الله علیه و آله یعنی ابولهب با طرح سخنانی سبک، آمادگی جلسه را برای طرح مطلبی به آن مهمی از بین برد، لذا پیامبر صلی الله علیه و آله فردای آن روز نیز آنان را دعوت کرد و این بار سخن خود را بعد از ستایش خدا و اعتراف به وحدانیت او این گونه ادامه داد:

به راستی هیچ گاه راهنمای یک جمعیت به کسان خود دروغ نمی گوید، به خدایی که جز او خدایی نیست من فرستاده شده ی خدا به سوی شما و عموم جهانیان هستم. [ای خویشاوندان]، به خدا سوگند همانگونه که می خوابید می میرید و همانطور که بیدار می شوید برانگیخته خواهید شد، و طبق کارهایتان محاسبه می شوید و این بهشت دائمی خدا (برای نیکوکاران) و دوزخ همیشگی او (برای بدکاران) است (3) . سپس ادامه داد: هیچ کس از مردم برای کسان خود چیزی بهتر از آن چه من برای شما آورده ام، نیاورده است. من برای شما خیر دنیا و آخرت را آورده ام. خدایم به من فرمان داده که شما را به جانب او بخوانم. کدام یک از شما پشتیبان من خواهد بود، تا برادر و وصی و جانشین من میان شما باشد؟ «فایکم یوازرنی علی هذا الامر علی ان یکون اخی ووصیی وخلیفتی فیکم.» بعد از پایان سخنان رسول اکرم صلی الله علیه و آله سکوت همه ی مجلس را فرا گرفت، یک مرتبه علی علیه السلام سکوت را شکست و گفت: ای پیامبر صلی الله علیه و آله خدا من آماده ی پشتیبانی از شما هستم.

پیامبر صلی الله علیه و آله از او خواست که بنشیند و دو بار دیگر درخواستش را مطرح کرد اما باز جز علی علیه السلام کسی پاسخ نداد. لذا پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ان هذا اخی ووصیی وخلیفتی علیکم فاسمعوا له واطیعوه » «[مردم، ] این (علی) برادر و وصی و جانشین من است میان شما! به سخنان او گوش دهید و از او پیروی کنید» . در این هنگام جلسه پایان یافت و حاضرین با پوزخند به ابوطالب کنایه زدند که: محمد دستور داد از پسرت پیروی کنی و از او فرمان ببری. (4)

در این گزارش تاریخی نیز عدم حساسیت قریش به دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله را مشاهده می کنیم و با این که پیامبر صلی الله علیه و آله ضمن این دعوت تمام بزرگان قوم را به طور رسمی از هدف خود آگاه ساخت ولی آنان به دلیل این که خطری تا آن لحظه از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله احساس نکرده بودند، همه چیز را با خنده و تمسخر پشت سر گذاشتند و این نبود مگر به برکت تبلیغ برنامه ریزی شده رسول خدا صلی الله علیه و آله. بنابر این در این دوره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به دلیل رعایت پنهان کاری تبلیغی، سپس کار کردن روی اشخاص به صورت فردی و آن گاه عادی سازی تبلیغ خود در جمع خاندانش موفق شد از ایجاد هر نوع تنش تند جلوگیری کند.

آغاز دعوت رسمی

بعد از سه سال دعوت پنهانی، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دعوت خود را به صورتی آشکار مطرح کرد.

او روزی در کنار کوه «صفا» روی سنگی قرار گرفت تا مردم را به خداپرستی دعوت کند. ابتدا با واژه یا مباحاة که عرب به جای زنگ خطر به کار می برد، توجه همه را به خود جلب کرد، آن گاه با استفاده از شخصیت ممتاز خود و سابقه ی درخشانش در امانت داری و راستگویی به آنان گفت: ای مردم! اگر به شما بگویم پشت این کوه دشمنان شما موضع گرفته اند و قصد تجاوز به مال و جان شما را دارند، باور می کنید؟ همه تصدیق کردند و گفتند: آری! ما تا به حال دروغی از تو نشنیده ایم. فرمود: ای گروه قریش! خود را از آتش نجات دهید من برای شما در پیشگاه خدا نمی توانم کاری بکنم، من شما را از عذاب دردناک می ترسانم. موقعیت من همانند دیده بانی است که دشمن را از نقطه ی دور می بیند و فورا به سوی قوم خود برای نجات آنان می شتابد و با شعار مخصوص آنان را از این پیشآمد با خبر می کند. (5)

ادبیاتی که در این گفتار و دعوت به کار رفته چنان است که وجود خدا را فرض مسلم گرفته و قوم را از عذاب او برحذر داشته است و این گویای وجود صبغه هایی از خدا باوری در میان آن قوم است که هر چند رو به اضمحلال بود ولی به دلیل وجود موحدانی اندک هنوز شعله هایش فروغی داشت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از این پیش زمینه نیز به خوبی استفاده کرد.

نکته دیگر این که تصدیق مردم نشان می دهد دعوت سه ساله حضرت (پنهانی) به گونه ای بود که احساسات قریش و مردم را برنیانگیخت تا آنان دست به تحریف و ترور شخصیت وی بزنند و چنان تبلیغ در محیطی آرام صورت پذیرفت که شخصیت حضرت کاملا بکر و زلال باقی مانده بود. اما اینک دیگر همه چیز عیان شده بود و پیامبر صلی الله علیه و آله می باید تمام هجمه ها را به جان بخرد و از همین دوره و در پی اعتراض های علنی و بی پرده به آیین بت پرستی بود که موج فشارها به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله و اقلیت مسلمان روی آورد. (6) قریش در طول ده سال برنامه های مختلفی را برای از بین بردن نهضت تبلیغی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تدارک دید که آخرین آن نقشه قتل و اقدامات نظامی بود. فهرست این اقدامات و مقاومت های پیامبر صلی الله علیه و آله در برابر هر یک چنین است.

1- سیاست فشار قبیله ای اولین اهرم قریش برای مقابله با تبلیغ رسول اکرم صلی الله علیه و آله فشار از سوی قبیله و به طور طبیعی رئیس قوم، یعنی ابوطالب علیه السلام بود. آنان به طور دسته جمعی نزد او رفتند و گفتند: برادرزاده ات خدایان ما را ناسزا می گوید و آیین ما را به زشتی یاد می کند و به افکار ما می خندد و پدران ما را گمراه می داند. یا از او بخواه دست از ما بردارد یا او را در اختیار ما بگذار و حمایت خود را از او سلب کن (7) .

در متن این پیشنهاد دو موضوع «مصالحه » یا «تهدید و رفع حاشیه امنیتی » مطرح بود.

ابوطالب با تدبیری خاص آنان را باز گرداند اما به خاطر بیانات پیامبر صلی الله علیه و آله و تاثیر سخنان وی مخصوصا در ماه های حرام که حجاج به مکه می آمد، آنان بار دیگر نزد ابوطالب آمدند و این بار تنها در قالب تهدید به وی گفتند: ابوطالب! تو از نظر شرافت و سن بر ما برتری. قبلا هم گفته بودیم که برادرزاده ی خود را از تبلیغ آیین جدید باز دار اما تو اعتنا نکردی، اکنون صبر ما به پایان رسیده است. لازم است او را از هر نوع فعالیت باز داری و گرنه با او و تو که حامی او هستی مبارزه خواهیم کرد. ابوطالب قول داد سخنان آنان را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بگوید و چون پیامبر صلی الله علیه و آله حاضر شد، فرمود: عمو جان! به خدا سوگند هر گاه خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند، تا از تبلیغ آیین و تعقیب هدف خود باز گردم، هرگز چنین نخواهم کرد تا آن که بر مشکلات پیروز شوم و به مقصد نهایی برسم یا در این راه جان دهم (8) .

ابوطالب نیز گفت: به خدا سوگند دست از حمایت تو برنمی دارم تا ماموریت خود را به پایان برسانی (9) .

2- دورسازی حامیان

همانطور که گفته شد، قریش دیگر تحمل وجود پیامبر صلی الله علیه و آله را نداشت لذا این بار در صدد برآمدند، تا حمایت های سیاسی و اجتماعی ابوطالب از وی را قطع کنند. (زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از جهت اقتصادی از سوی حضرت خدیجه و از جهت سیاسی و قبیله ای از طرف ابوطالب علیه السلام حمایت می شد.) لذا وقتی دور هم جمع شدند گفتند: حمایت ابوطالب از محمد شاید به این خاطر است که او را به فرزندی برگزیده است، پس زیباترین جوانان قریش را نزد او می بریم. آنان (عمارة) بن ولید بن مغیره را همراه خود بردند و گفتند: ابوطالب! فرزند «ولید» جوانی شاعر، سخنور، زیبا چهره و خردمند است. حاضریم او را به تو واگذاریم تا به پسری برگزینی و در عوض از حمایت محمد دست برداری. ابوطالب که از شدت خشم برافروخته شده بود، بر سر آنان داد زد و گفت: معامله خیلی بدی با من می کنید. من فرزند شما را در دامن خود تربیت کنم و شما فرزند [خوانده] مرا بکشید. به خدا قسم این کار نشدنی است (10) .

قریش در صدد بودند به این ترتیب چتر حمایتی ابوطالب را از سر پیامبر صلی الله علیه و آله بردارند و به این ترتیب او را به قتل برسانند. از همین نکته اهمیت وجود ابوطالب برای بقای دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله روشن می شود.

3- تطمیع

گام بعدی قریش برای متوقف کردن تبلیغ رسول خدا صلی الله علیه و آله، تطمیع بود. اما باز ناموفق ماندند آنان تصمیم گرفتند پیامبر صلی الله علیه و آله را با پیشنهاد منصب، ثروت و تقدیم هدایا و زنان زیبا تطمیع کنند، شاید از دعوت خود دست بردارد لذا با هم به خانه ابوطالب آمدند.

یکی از آنان گفت: ای ابوطالب! محمد صفوف فشرده ما را متفرق ساخت و سنگ تفرقه در میان ما افکند و به عقل ما خندید و ما را و بت های ما را مسخره کرد. هر گاه محرک او بر این کار نیازمندی است ما ثروت هنگفتی در اختیار او می گذاریم. اگر مقام می خواهد، او را فرمانروای خود می کنیم و سخن او را می شنویم اگر بیمار است، بهترین پزشک ها را می آوریم و… ابوطالب رو به پیامبر صلی الله علیه و آله کرد و پرسید: چه می گویی؟ . فرمود: من از آنان چیزی نمی خواهم تنها در مقابل چهار پیشنهاد آن ها، یک سخن از من را بپذیرند تا در پرتو آن بر عرب حکومت کنند و غیر عرب را پیرو خود کنند. در این لحظه ابوجهل برخاست و گفت: حاضریم به ده سخن تو گوش کنیم، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: تنها سخن من این است که به یگانگی خدا اعتراف کنید (تشهدون ان لا اله الا الله) این سخن، آنان را چنان در بهت و حیرت فرو برد که از در ناامیدی گفتند: سیصد و شصت خدا را ترک کنیم و خدای یگانه ای را بپرستیم!؟ (ندع ثلاث ماة وستین الها ونعبد الها واحدا؟) .

4- پیشنهاد مصالحه

مشرکان همچنان اصرار داشتند که پیامبر صلی الله علیه و آله کار خود را محدود کند و حداقل با خدای آنان کاری نداشته باشند. به نقل سیره نویسان و مفسران سوره ی کافرون در برابر درخواست چند نفر از اشراف قریش مانند (حارث بن قیس، عاص بن وائل، ولید بن مغیرة، امیة بن خلف) نازل شد. آنان گفتند: ای محمد! بیا و از دین ما پیروی کن، ما هم از دین تو پیروی می کنیم. تو یک سال خدایان ما را پرستش کن، یک سال هم ما خدای تو را عبادت کنیم. در این صورت هر کدام که بر حق باشیم دیگری هم نصیبی از حق برده است.

به این ترتیب این اشراف در تلاش بودند با طرح شک در این که صراط واقعی معلوم نیست کدام است، پیامبر صلی الله علیه و آله را به پذیرش قرائت خود وادار سازند و آنان نیز به قرائت پیامبر صلی الله علیه و آله احترام بگذارند و به این ترتیب بذر شک در دل ها کاشته می شد اما پیامبر صلی الله علیه و آله همچنان بر یقین خود باقی ماند و قرائت خود را که از منشاء وحی گرفته بود، یگانه قرائت واقعی دانست و در دام آنان گرفتار نشد. اشراف حتی راضی شدند پیامبر صلی الله علیه و آله در ظاهر به خدایان آن ها احترام گذارد و استلام نماید و آنان خدای محمد را تایید کنند اما سوره ی کافرون در همین زمان نازل شد و آنان را ناکام گذاشت (11) .

«قل یایها الکفرون. لا اعبد ما تعبدون. و لا انتم عبدون ما اعبد. و لا انا عابد ما عبدتم. و لا انتم عبدون ما اعبد. لکم دینکم و لی دین » .

5- جنگ روانی (استهزاء)

مشرکان که از تاثیر روش های قبلی ناامید شده بودند، به ابزارهای روانی جدید روی آوردند آنان با تمسخر و استهزاء این بار تلاش کردند شخصیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را منزوی سازند و نزد مردم عادی او را تحقیر کنند، شاید از تعداد پیروانش کاسته شود.

استهزاء به عنوان یکی از فشارهای روحی در تاریخ زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله ثبت شده است حتی ابن سعد، ابن اسحاق و بلاذری اسامی استهزاء کنندگان را ضبط کرده اند (12) از میان ده ها اسمی که ابن سعد آورده، تنها دو نفر ایمان آوردند و بقیه در جنگ های مدینه کشته شدند یا پیش از فتح مکه مردند (13) و سیره نویسان این امر را مربوط به نفرین پیامبر صلی الله علیه و آله در حق آن ها می دانند. (14) ابولهب و ابوجهل، اسود بن عبد یغوث، ولید بن مغیره، عاص بن وائل، عقبة بن ابی معیط و ابو سفیان جزو این گروه هستند. ابولهب در تمام دوران بعثت از هیچ کوششی در راه مبارزه با پیامبر صلی الله علیه و آله کوتاهی نکرد. او و همسرش ام جمیل چنان در تمسخر و آزار پیامبر صلی الله علیه و آله پیشقدم شدند که نامشان در قرآن آمد. ام جمیل وقتی شنید آیاتی درباره ی او و همسرش نازل شده است اشعاری در هجو پیامبر صلی الله علیه و آله سرود (15) .

ابوسفیان بن حارث نیز با شعر پیامبر صلی الله علیه و آله را هجو می کرد. و امیة بن خلف نیز چنان استهزاء می کرد که به قول مفسران سوره ی همزه درباره ی او نازل شد (16) .

همچنین شخصی از ابوجهل طلبکار بود، زمانی که وی فریاد استغاثه برآورد مشرکان به تمسخر پیامبر را نشانش دادند، پیامبر صلی الله علیه و آله نیز برخاست و به خانه ابوجهل رفت و او بی اختیار طلب مرد را داد (17) میزان تمسخر به اندازه ای بود که خداوند فرمود: «انا کفیناک المستهزئین » (18) .

اسود بن عبد یغوث مسلمانان را مسخره می کرد و زمانی که آنان را می دید می گفت: پادشاهان روی زمین آمدند. وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله را می دید می پرسید: ای محمد امروز از آسمان با تو سخن گفته شده است؟ گفته اند او با وضع بدی مرد (19) .

عاص بن وائل نیز با ابتر خواندن پیامبر صلی الله علیه و آله او را مسخره می کرد، که آیات سوره ی کوثر در این باره نازل شد (20) حکم بن ابی العاص نیز به دنبال رسول خدا صلی الله علیه و آله می رفت و شکلک درمی آورد (21) .

6- ناسزاگویی

در این میدان نیز ابوجهل پیش قدم بود. روزی در صفا پیامبر صلی الله علیه و آله را دید و به او ناسزا گفت! اما رسول اکرم صلی الله علیه و آله جوابی نداد و به خانه برگشت. ابوجهل هم به سوی محفل قریش در کنار کعبه رفت. حمزه که عمو و برادر رضاعی پیامبر صلی الله علیه و آله بود همان روز در حالی که کمان خود را حمایل کرده بود، از شکار برگشت او پس از انجام طواف به سوی خانه اش حرکت کرد. کنیز عبدالله بن جدعان که شاهد ناسزاگویی ابوجهل بود، جلو آمد و آنچه را دیده بود باز گفت. حمزه با ناراحتی و خشم از همان راه که آمده بود بازگشت و بی آن که به کسی چیزی بگوید کمان خود را بر سر ابوجهل کوبید و سر او شکست و گفت: به او ناسزا می گویی. من ایمان آورده ام و راهی که او رفته است من نیز می روم اگر قدرت داری با من نبرد کن (22) .

7- آزار جسمی

وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله مردم را به توحید دعوت می کرد، ابولهب در پی حضرت می رفت و سنگ به سوی او می انداخت و می گفت ای مردم اطاعت نکنید (23) .

همچنین همسرش چنان پیامبر صلی الله علیه و آله را آزار داد که خداوند در حق آن ها سوره لهب را نازل کرد.

گفته شده خداوند از آن روی همسر ابولهب را حمالة الحطب نامید که خار بر سر راه پیامبر صلی الله علیه و آله می ریخت (24) . روزی نیز ابوجهل در جمع قریش گفت: شما ای گروه می بینید که محمد چگونه دین ما را بد می شمرد و به آیین پدران ما و خدایان ما بد می گوید. به خدا سوگند فردا در کمین او می نشینم و سنگی را در کنار خود می گذارم، هنگامی که محمد سر به سجده می گذارد، سر او را می شکنم. فردای آن روز وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله مشغول نماز شد و به سجده رفت، ابوجهل نیز برخاست و به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک شد اما رعب عجیبی در دل او پیدا شد و لرزان و ترسان با چهره ای پریده به سوی قریش برگشت. همه به سویش دویدند و گفتند چه شد! با صدایی لرزان و هراسان گفت: منظره ای در برابرم مجسم شد که در تمام دنیا ندیده بودم لذا منصرف شدم (25) .

روزی نیز عقبة بن ابی معیط پیامبر را در حال طواف دید و ناسزا گفت و عمامه اش را به دور گردنش پیچید و از مسجد بیرون کشید که البته عده ای از ترس بنی هاشم پیامبر صلی الله علیه و آله را از دست او گرفتند (26) . همو عبایش را بر گلوی حضرت انداخت و تا حد کشتن او را فشار داد (27) .

همچنین عقبه همراه ابولهب عذره و کثافات بر در خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله می ریخت (28) .

پیامبر می فرمود: من در میان دو همسایه ی بد بودم ابولهب و عقبه. آن ها شکمبه ها را بر در خانه من می ریختند (29) . انداختن شکمبه و رحم گوسفند بر سر رسول خدا صلی الله علیه و آله در حال سجده هم از کارهای قریش بود (30) . یک بار نیز خاک بر سر رسول خدا صلی الله علیه و آله ریختند، آن حضرت به خانه رفت و در آن جا یکی از دخترانش گریه کنان سر پدر را شست (31) .

و خلاصه این که به گزارش ابن هشام سخت ترین روز برای حضرت روزی بود که از خانه بیرون آمد و همه (آزاد و برده) تکذیبش کردند و آزارش دادند، آن روز نگران به خانه آمد و خود را در جامه ای پوشاند و سوره مدثر نازل شد (32) .

8- توهین و نسبت های ناروا

مشرکان با واژه هایی چون «دروغگو» «جادوگر» «دیوانه » «جن زده » «شاعر» و… تلاش می کردند قداست پیامبر صلی الله علیه و آله را بشکنند. لذا قریش در برابر سؤال مسافران که از پیامبر صلی الله علیه و آله می پرسیدند، او را به عنوان ساحر و شاعر معرفی می کردند (33) که البته خداوند باز با آیات الهی به کمک پیامبر صلی الله علیه و آله آمد «بدین سان بر آن هایی که پیش از این بودند، رسولی مبعوث نشد جز آن که گفتند جادوگر یا دیوانه ای است. آیا بدین کار یکدیگر را توجیه کرده بودند؟ نه خود مردمی طاغی بودند. پس از آن ها روی گردان شو. کسی تو را ملامت نخواهد کرد» . (34)

9- شکنجه ی یاران پیامبر صلی الله علیه و آله

بلال حبشی، عمار یاسر و پدر و مادر او، عبدالله بن مسعود، ابوذر و… از جمله یاران پیامبرند که آزار زیادی از قریش دیدند.

یکی از این افراد ابوذر غفاری است. او چهارمین یا پنجمین نفر بود که مسلمان شد. در دوره ای که هنوز دعوت آشکار شروع نشده بود، او از پیامبر صلی الله علیه و آله کسب تکلیف کرد و حضرت فرمود به قبیله خود برگرد و اسلام را تبلیغ کن. او سوگند یاد کرد که قبل از برگشتن ندای اسلام را به گوش مردم مکه برساند و همین کار را کرد که البته چنان ضرباتی بر او وارد کردند که بیهوش شد. البته او به سوی قبیله اش رفت و آن ها را به اسلام دعوت کرد (35) .

10- اقدامات فکری

آنچه خواندید تنها تلاش هایی بود که در حد فشار جسمی و روانی بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد می شد، اما از جهت علمی نیز قریش در صدد مبارزه با پیامبر صلی الله علیه و آله برآمد تا مانع تبلیغ دین جدید شود. حقیقت این است که اندیشه های عصر جاهلیت سست تر از آن بود که بتواند در مقابل اندیشه های پیامبر صلی الله علیه و آله که برگرفته از وحی بود، مقاومت کند، اما آنان در هر صورت ولو با استفاده از یهودیان در صدد برآمدند با انکار وحی بودن آنچه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می رسید، اساس نبوت او را زیر سؤال ببرند. آنان ادعا می کردند آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید وحی نیست بلکه مطالبی است که اهل کتاب به او یاد داده اند. قرآن کریم در این باره می گوید: «می دانیم که می گویند [این قرآن را ] بشری به او می آموزد» (36) ابن اسحاق در یک روایت آورده است که منظور از آن بشر (رحمان) در شهر یمامه بوده است (37) . قرآن به این شبهه پراکنی، پاسخی علمی می دهد و می گوید: «لسان الذی یلحدون الیه اعجمی وهذا لسان عربی مبین » (38) «زبان کسی که به او نسبت می دهند عجمی است ولی این قرآن به زبان عربی روشن است » .

همچنین آن ها شباهت قصص انبیاء قرآن را با تورات مطرح می کردند که خداوند فرمود: و کافران گفتند که: این (قرآن) جز دروغی که خود بافته است و گروهی دیگر او را بر آن یاری داده اند، نیست، حقا آنچه می گویند ستم و باطل است و گفتند این اساطیر پیشینیان است که نگاشته و هر صبح و شام بر او املا می شود (39) .

برخورد فکری دیگر مربوط به ابن زبعری است. زمانی که این آیه نازل شد «شما و آن چیزهایی که جز خدا می پرستید، هیزم های جهنمید. شما به جهنم وارد می شوید» (40) ابن زبعری گفت اگر این طور باشد ما ملائکه را نیز می پرستیم یهود عزیر و نصاری مسیح را. پس آنان هم در جهنم هستند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: البته از این نوع اگر خودشان دوست داشته باشند که جز خدا معبود واقع شوند، همراه کسی خواهند بود که آن ها را عبادت کرده و در جهنم هستند. خداوند نیز برای دفع توهم این آیه را فرمود: «کسانی که پیش از این مقرر کرده ایم که به آن ها نیکویی کنیم از جهنم به دورند» . (41) در اصل منظور از آیه خست بت ها و نظایر آن بود که خداوند آن ها را ناتوان از هر نوع کاری و حتی از وارد شدن به جهنم می شناساند و قاعدتا آیه شامل مردمانی چون فرعون است که به ناحق خود را معبود معرفی می کردند (42) .

حکایتی جالب:

«ولید از بزرگان عرب بود و بسیاری از مشکلات به دست او حل می شد. گروهی از قریش برای حل مشکل نفوذ اسلام در تمام خانه ها به سوی او رفتند و جریان را گفتند و قضاوت او را درباره ی قرآن محمد خواستند و گفتند: آیا قرآن محمد، سحر و ادوست یا کهانت یا خطابه و سخنرانی هایی است که او ساخته است. ولید مهلت خواست و خود در حجر اسماعیل نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رفت و گفت: پاره ای از اشعارت را بخوان. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود آنچه می خوانم شعر نیست. کلام خداست که برای هدایت شما نازل شده است. بالاخره ولید تقاضای تلاوت کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله سیزده آیه از آغاز سوره فصلت را خواند هنگامی که به این آیه رسید «فان اعرضوا فقل انذرتکم صاعقة مثل صاعقة عاد وثمود» ولید سخت به خود لرزید و موهایش راست شد. با حالت بهت زده ای از جای خود برخاست و به منزلش رفت و چند روز بیرون نیامد به طوری که قریش او را مسخره می کردند که ولید از دین نیاکانش به در آمده و داخل دین محمد شده است (43) .

البته عتبة بن ربیعه نیز نمونه ای دیگر از این دست قضاوت کنندگان است که به حقانیت وحی ایمان آورد (44) .

11- درخواست های بنی اسرائیلی

جاهلان آن گاه که از هر دری ناامید می شوند به طرح معماها و خواسته های عجیب و غریب روی می آورند. درست مثل آنچه درباره ی پیامبر صلی الله علیه و آله روی داد. آنان ناامید از هر جا در صدد برآمدند از پیامبر صلی الله علیه و آله خواسته هایی طلب کنند که در آوردن آن عاجز بماند و بطلان دینش ثابت شود.

آن ها روزی در کنار کعبه اجتماعی برقرار کردند و پیامبر صلی الله علیه و آله را دعوت نمودند. پیامبر صلی الله علیه و آله هم خود را به آنجا رساند. قریش از آنچه محمد صلی الله علیه و آله بر سرشان آورده بود شکوه کردند و گفتند: ما به این شرط ایمان می آوریم که:

1- سرزمین ما خشک است، از خدا بخواه آب هایی در این سرزمین جاری شود.

2- باید باغی در اختیار داشته باشی که از میوه های آن بهره مند شویم و در میان آن آب جاری باشد.

3- آسمان را قطعه قطعه بر سر ما فرو ریزی.

4- خدا و فرشتگان را حاضر کنی.

5- کاخی از طلا داشته باشی.

6- به سوی آسمان بروی و تا نامه ای که نبوتت را تصدیق کند از آسمان نیاوری، ایمان نمی آوریم (45) .

البته مسلم است که پیامبران در هر زمینه ای دست به اعجاز نمی زنند بلکه شرایطی لازم است که این درخواست ها فاقد آن ها است:

1- امور محال و غیر ممکن که امکان تحقق ندارد، از قلمرو قدرت بیرون است و هرگز مورد مشیت خدا قرار نمی گیرند.

2- هدف از درخواست اعجاز این است که به وسیله آن صدق گفتار پیامبر به دست آید و سند و دلیل بر ارتباط او با جهان فوق طبیعت باشد. هر گاه مورد درخواست مردم از پیامبری فاقد این خصیصه شود، دلیلی ندارد که پیامبر کاری را که مربوط به شئون او نیست انجام دهد. لذا چشمه ای که از زمین بجوشد، باغی از خرما، خانه ای از طلا، دلیلی بر ارتباط با غیب نخواهد بود.

3- منظور از درخواست معجزه، ایمان آوردن است و وقتی آن ها لجوج هستند، چنین درخواستی اجابت نمی شود (46) .

پی نوشت ها:

1) سیره ابن هشام، ج 1، ص 245 و 262 .

2) شعراء / 214 .

3) ان الرائد لا یکذب اهله والله الذی لا اله الا هو انی رسول الله الیکم خاصة والی الناس عامة والله لتموتن کما تنامون ولتبعثن کما تستیقظون ولتحاسبن بما تعملون وانها الجنة ابدا والنار ابدا» سیره حلبی، ج 1، ص 321 .

4) تاریخ طبری، ج 2، ص 62 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 210 .

5) سیره حلبی، ج 1، ص 321 .

6) طبقات کبری، ج 4، ص 100; انساب الاشراف، ج 1، ص 231; سیره نبوی ابن هشام، ج 1، ص 298.

7) سیره ابن هشام، ج 1، ص 265 .

8) والله یا عماه لو وضعوا الشمس فی یمینی والقمر فی شمالی علی ان اترک هذا الامر حتی یظهره او اهلک فیه ما ترکته.

9) سیره ابن هشام، ج 1، ص 265 .

10) تاریخ طبری، ج 2، ص 67 .

11) مجمع البیان، ج 10، ص 552، و عیون الاثر، ج 1، ص 197 .

12) طبقات کبری، ج 1، ص 200 .

13) همان، ص 201، مجمع البیان، ج 6، ص 347 .

14) دلایل النبوة، بیهقی، ج 2، ص 339 .

15) انساب الاشراف، ج 1، ص 122 .

16) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 356 .

17) عیون الاثر، ج 1، ص 205 .

18) حجر / 95 .

19) انساب الاشراف، ج 1، ص 132 .

20) مجمع البیان، ج 10، ص 549 .

21) انساب الاشراف، ج 1، ص 15 .

22) سیره ابن هشام، ج 1، ص 313 .

23) کنز العمال، ج 6، ص 302 .

24) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 355 .

25) سیره ابن هشام، ج 1، ص 298 .

26) بحار الانوار، ج 18، ص 204 .

27) المصنف، ابن ابی شیبه، ج 7، ص 331 .

28) انساب الاشراف، ج 1، ص 147 .

29) طبقات کبری، ج 1، ص 201 .

30) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 416 .

31) همان .

32) همان، ص 291 .

33) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 271 .

34) الذاریات / 55، 53 .

35) طبقات ابن سعد، ج 4، ص 223 .

36) نحل / 103 .

37) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 311 .

38) نحل / 103 .

39) فرقان / 4- 3 .

40) انبیاء / 98 .

41) همان / 101 .

42) سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ج 1، ص 217 .

43) بحار الانوار، ج 17، ص 211. نقل از فروغ ابدیت، ج 1، ص 290 .

44) سیره ابن هشام، ج 1، ص 293 .

45) اسراء / 93- 91 .

46) فروغ ابدیت، ج 1، ص 296 .

زیارت عاشورا در سیره ی ابرار

عظمت زیارت عاشورا

در عظمت زیارت عاشورا همین بس که از احادیث قدسیه بوده و ظاهر خبر صفوان بن جمال مهران آن است که خداوند متعال این زیارت را به جبرئیل امین القاء کرده و او به رسول اکرم صلی الله علیه و آله رسانده و به وساطت ائمه علیهم السلام به صادق آل محمد علیهم السلام رسید، و وقت اظهار این حکم، زمان حضرت باقر علیه السلام بود، مثل سایر احکامی که تاخیر بیان آن ها به مصالح منوطه به خصوصیات زمان می باشد.

بنابراین این الفاظ شریفه از حدیث قدسی معدود می شوند و در شرف و فضیلت حلیف قرآن مجید و هم سنگ کتاب کریم می شود چه هر دو کلام خدایند با این تفاوت که قرآن، کلام منزل به الفاظ معینه و ترتیبات مخصوصه است به غرض اعجاز، لکن حدیث قدسی به غرض اعجاز نیست. (1)

سیره ی عالمان در زیارت عاشورا

به خاطر عظمت بسیار زیاد زیارت عاشوراء شخصیت های بزرگ دینی اهتمام خاصی را نسبت به آن داشتند که در ذیل به ذکر چند نمونه از سیره ی این علمای والا مقام می پردازیم:

1- سیره ی امام خمینی رحمه الله

«در تمام مدت اقامت ایشان در نجف اشرف، جز در موارد استثنایی برنامه زیارت هر شبه ی ایشان هرگز ترک نشد. در اغلب ایام زیارتی، در کنار قبر امام حسین علیه السلام بودند و در دهه ی عاشورا، هر روز زیارت عاشورای معروفه را با صد مرتبه سلام و صد مرتبه لعن می خواندند» . (2)

2- وحید بهبهانی رحمه الله

«معروف است که آقا محمد باقر معروف به وحید بهبهانی، زمانی که برای زیارت به حرم سید الشهداء مشرف می شد اول آستان کفش کن آن جناب را می بوسید و روی مبارک و محاسن شریف خود را بدان می مالید پس از آن، با خضوع و خشوع و رقت قلب به اندرون حرم مشرف می شد و زیارت می کرد و در مصیبت امام حسین علیه السلام کمال احترام را مراعات می فرمود» . (3)

3- شیخ مرتضی انصاری رحمه الله

در شرح احوال شیخ مرتضی انصاری رحمه الله، نواده ی شیخ انصاری آورده اند که; «از جمله عاداتش خواندن زیارت عاشورا بوده که در هر روز، دو بار صبح و عصر آن را می خواند و بر آن بسیار مواظبت می نمود. بعد از وفاتش کسی او را در خواب دید و از احوالش پرسید، در جواب سه مرتبه فرمود: عاشورا، عاشورا، عاشورا» . (4)

4- میرزای محلاتی رحمه الله

فقیه زاهد عادل، مرحوم شیخ جواد عرب - که مرجع تقلید گروهی از شیعیان عراق بوده - در شب 26 ماه صفر 1336 ه . ق . در نجف اشرف در خواب حضرت عزرائیل (سلام الله علیه) را می بیند. پس از سلام از او می پرسد; از کجا می آیی؟

- از شیراز، و روح میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم.

- روح او در عالم برزخ در چه حالی است؟

- در بهترین حالات و در بهترین باغ های برزخ و خداوند هزار ملک موکل او کرده است که فرمان او را می برند.

- برای چه عملی از اعمال به چنین مقامی رسیده است؟

- برای خواندن زیارت عاشورا.

(مرحوم میرزای محلاتی سی سال آخر عمرش، زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امری دیگر نمی توانست زیارت عاشورا بخواند، نایب می گرفت) .

وقتی که آن مرحوم از خواب بیدار می شود، فردای آن شب، به منزل آیت الله میرزا محمد تقی شیرازی، میرزای دوم می رود و چون خواب خود را برای میرزا نقل می کند، ایشان می گریند، سبب گریه را می پرسند، می فرماید: میرزای محلاتی از دنیا رفت و استوانه ی فقه بود. گفتند; شیخ خوابی دیده و واقعیت آن معلوم نیست. میرزا می فرماید: بلی، خواب است اما خواب شیخ مشکور است نه خواب افراد عادی.

فردای آن روز، تلگراف در گذشت میرزای محلاتی از شیراز به نجف مخابره شد و صدق رؤیای شیخ آشکار گشت. (5)

5- شدت اعتقاد و ارادت به اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام

مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری رضوان الله علیه نقل می کند; یک وقتی در محضر آیت الله شیرازی در سامراء درس می خواندیم در اثنای درس استاد بزرگ ما آیت الله سید محمد فشارکی رحمه الله وارد شد در حالی که آثار گرفتگی و انقباض از صورتش پیدا بود. معلوم بود که پریشانی ایشان در اثر بروز وبا بود که در آن زمان در عراق شیوع پیدا کرده بود. فرمود: شما مرا مجتهد می دانید یا نه؟ عرض کردیم: بلی فرمود: عادل می دانید؟ عرض کردیم: بلی (مقصود این است که از آن ها اقرار بگیرد که شرایط حکم و فتوی را دارد یا نه؟) آن وقت فرمود: من به تمامی شیعیان سامراء از زن و مرد حکم می کنم که هر یک از ایشان یک فقره زیارت عاشورا نیابتا از والده ی محترم امام زمان علیه السلام بخوانند و آن محترم را نزد فرزندش حضرت ولی امر عجل الله تعالی فرجه الشریف شفیع قرار دهند که آن حضرت، نزد خداوند متعال شفاعت نماید تا خداوند شیعیان را از این بلا نجات دهد.

مرحوم حائری فرمود: همین که این حکم صادر گردید چون مقام ترس بود همه شیعیان ساکن سامراء اطاعت نمودند و در نتیجه یک نفر شیعه در سامراء تلف نشد در حالی که هر روز ده، پانزده نفر غیر شیعه در اثر وبا تلف می شدند. (6)

6- اگر نبود الفین و زیارت عاشوراء!

فرزند مرحوم علامه حلی رحمة الله علیه علامه را در خواب دید و از احوال نشاه ی آخرت از او سئوال کرد جواب فرمود: «لولا کتاب الالفین و زیارة الحسین لاهلکتنی الفتاوی » .

یعنی اگر نبود کتاب الفین و زیارت امام حسین علیه السلام، فتواهای من، مرا هلاک می کرد.

آن مرحوم مداومت به زیارت امام حسین علیه السلام داشته و در کتاب الفین دو هزار دلیل و برهان برای حقانیت و تقدم و افضلیت امیر المؤمنین علیه السلام بر سایرین و بطلان خلافت دیگران اقامه نموده است. (7)

پی نوشت ها:

1) مفاتیح الجنان، حاج شیخ عباس قمی، باب سوم.

2) سیمانی فرزانگان، علی مختاری، چاپ پنجم، ص 179.

3) قصص العلماء، ص 202.

4) زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص 377.

5) داستانهای شگفت، شهید دستغیب، ص 274- 273.

6) الکلام یجر الکلام، سید احمد زنجانی، ج 1 ص 54.

7) روضات الجنات، ج 2 ص 282.

پرتوی از زندگانی امام حسن مجتبی(ع)

«انا اعطیناک الکوثر فصل لربک و انحر. ان شانئک هو الابتر»

نخستین مظهر و نشانه ی کوثر که بر دامان پاک فاطمه ی اطهر (س) پا به عرصه ی گیتی نهاد امام حسن علیه السلام بود. نشانه ای از تجلی مقدس ترین پدیده ای که از خجسته ترین پیوند برین انسانی، نصیب حضرت محمد صلی الله علیه و آله، علی مرتضی علیه السلام و فاطمه زهرا (س) گردید. همان لؤلؤی که از برزخ دو اقیانوس نبوت و امامت به ظهور پیوست ومعجزه ی بزرگ «مرج البحرین یلتقیان، بینهما برزخ لا یبغیان، یخرج منهما اللؤلوء والمرجان » . (1) را تجسم بخشید و کلام خدا در کلمه ی وجود چنین ظاهر شد. از نیایی الهام گیر و پدری پیشوا، وارثی برخاکیان و جلوه ای برافلاکیان پدید آمد با وراثتی ابراهیمی، مقصدی محمدی، منهجی علوی، زهره ای زهرایی که عصای فرعون کوب موسی را در دست صلح آفرین عیسوی داشت و تندیس زنده ی اخلاق قرآن بود و رایت جاودانگی اسلامی را در زندگی توام با مجاهده و شکیبایی تضمین کرد و بقاع امن و ایمان را به ابدیت در بقیع شهادت بر افراشت و مکتبش از خاک گرم مدینه به همه سوی جهان جهت یافت و با همه ی مظلومیتش در برابر سیاهی و تباهی جبهه گرفت و به حقیقت اصالت بخشید و مشعلدار گمراهان و زعیم ره یافتگان گردید. حضرتش در بقیع بی بقعه; در جوار جده ی پدریش فاطمه بنت اسد، برادر زاده نازنینش امام سجاد علیه السلام و مضجع امام باقر و امام صادق علیهما السلام آرمیده است. (2)

تولد و کودکی

فرزند گرامی رسول الله و نخستین نوه ی او در مقدس ترین ماه های سال قمری یعنی پانزدهم (3) رمضان سال سوم هجرت چشم به جهان گشود.

امام مجتبی علیه السلام در دامان حضرت زهرا (س) بزرگ شد. او از همان دوران کودکی از نبوغ سرشاری برخوردار بود وی با حافظه ی نیرومندش، آیاتی را که بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل می شد، می شنید و همه را حفظ می کرد و وقتی به خانه می رفت برای مادرش می خواند و حضرت فاطمه (س) آن آیات و سخنان رسول الله صلی الله علیه و آله را برای حضرت علی علیه السلام نقل می کرد و علی علیه السلام به شگفتی می پرسید: این آیات را چگونه شنیده است؟ و زهرای مرضیه می فرمود: از حسن علیه السلام شنیده ام. (4)

به داستانی در این مورد توجه کنید:

«روزی علی علیه السلام پنهان از دیدگان فرزندش به انتظار نشست، تا ببیند فرزندش چگونه آیات را بر مادرش تلاوت می کند.

امام حسن علیه السلام به خانه آمد و خواست آیات قرآن را برای مادرش بخواند; ولی زبانش به لکنت افتاد و از گفتار باز ماند و چون مادرش علت را پرسید، گفت: مادر جان! گویا شخصیت بزرگی در این خانه است که شکوه وجودش، مرا از سخن گفتن باز می دارد» . (5)

درس اخلاق

از امام مجتبی علیه السلام خواستند که سخنی و مطلبی درباره ی اخلاق نیکوی پیامبر صلی الله علیه و آله بگوید. او فرمود:

هر کس نیازی به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله می برد حاجتش رد نمی شد و هرچه در توان داشت برای رفع نیاز مردم به کار می برد و شنیدم پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس نماز صبح را بگذارد، آن نماز بین او و آتش دوزخ دیواری ایجاد می کند. (6)

امام حسن علیه السلام از منظر رسول الله صلی الله علیه و آله

حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله فضایل و امتیازات فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام را بین مسلمانان تبلیغ می کرد و از ارتباط او با مقام نبوت و علاقه ی حقیقی که به وی داشت همه جا سخن می گفت.

آنچه از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد حضرت مجتبی علیه السلام بیان شده است چنین است:

«هر کس می خواهد آقای جوانان بهشت را ببیند به حسن علیه السلام نگاه کند» . (7)

«حسن گل خوشبویی است که من از دنیا برگرفته ام » . (8)

روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به منبر رفت و امام حسن علیه السلام را در کنارش نشانید و نگاهی به مردم کرد و نظری به امام حسن علیه السلام انداخت و فرمود: «این فرزند من است و خداوند اراده کرده که به برکت و جود او بین مسلمانان صلح را برقرار سازد» . (9)

یکی از یاران رسول الله صلی الله علیه و آله می گوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله را دیدم که امام حسن علیه السلام را بر دوش می کشید و می فرمود: «خدایا من حسن را دوست دارم، تو هم دوستش بدار» . (10)

روزی پیامبر معظم اسلام صلی الله علیه و آله امام حسین علیه السلام را بر دوش گرفته بود، مردی گفت: ای پسر بر مرکب خوبی سوار شده ای. پیامبر فرمود: «او هم سوار خوبی است » . (11)

شبی پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله نماز عشاء می خواند و سجده ای طولانی به جا آورد. پس از پایان نماز، دلیل را از حضرتش پرسیدند، فرمود: پسرم حسن، بر پشتم نشسته بود و ناراحت بودم که پیاده اش کنم. (12)

انس بن مالک نقل می کند که: رسول الله صلی الله علیه و آله درباره ی امام حسن علیه السلام به من فرمود:

ای انس! حسن فرزند و میوه ی دل من است، اگر کسی او را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هر کس مرا بیازارد، خدا را اذیت کرده است. (13)

زینب دختر ابو رافع می گوید: حضرت زهرا (س) در هنگام بیماری رسول الله صلی الله علیه و آله هر دو فرزندش را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آورد و فرمود: اینان فرزندان شما هستند. اکنون ارثی به آنان بدهید. حضرت فرمود:

«شرف و مجد و سیادتم را به حسن علیه السلام دادم و شجاعت وجود خویش را به حسین علیه السلام بخشیدم » . (14)

اسوه ی بزرگواری

امام حسن علیه السلام در طول زندگی پر برکتش همواره در راه هدایت و ارشاد مردم گام بر می داشت و شیوه ی برخوردش با عموم مردم - حتی دشمنان - چنان جالب و زیبا بود که همه را به خود جذب می کرد.

مورخین نوشته اند «روزی امام مجتبی علیه السلام سواره از راهی می گذشت. مردی شامی بر سر راه آن حضرت آمد و ناسزا گفت. وقتی که فحش هایش تمام شد، امام علیه السلام رو به او کرده و سلامش کرد! آنگاه خندید و گفت: ای مرد! فکر می کنم در این جا غریب هستی… اگر از ما چیزی بخواهی، به تو عطا خواهیم کرد. اگر گرسنه ای سیرت می کنیم، اگر برهنه ای می پوشانیمت، اگر نیازی داری، بی نیازت می کنیم، اگر از جایی رانده شده ای پناهت می دهیم، اگر حاجتی خواسته باشی برآورده می کنیم، هم اینک بیا و مهمان ما باش. تا وقتی که این جا هستی مهمان مایی…

مرد شامی که این همه دل جویی و محبت را از امام مشاهده کرد به گریه افتاد و گفت:

«شهادت می دهم که تو خلیفه ی خدا روی زمین هستی و خداوند بهتر می داند که مقام خلافت و رسالت را در کجا قرار دهد. من پیش از این، دشمنی تو و پدرت را به سختی در دل داشتم. اما اکنون تو را محبوب ترین خلق خدا می دانم.

آن مرد، از آن پس، از دوستان و پیروان امام علیه السلام به شمار آمد و تا هنگامی که در مدینه بود، همچنان مهمان آن بزرگوار بود. (15)

اسوه ی ایثارگری

یکی دیگر از صفات برجسته ی امام مجتبی علیه السلام انفاق و بخشش بی سابقه ی اوست.

تاریخ نگاران نوشته اند: امام حسن علیه السلام دوبار تمام ثروت خود را در راه خدا خرج کرد و سه بار دارایی اش را به دو نصف کرده، نیمی را برای خود گذاشت و نصف دیگر را در راه خدا انفاق کرد. (16)

امام حسن علیه السلام ملجاء درماندگان، آرام بخش دل های دردمندان و امید تهیدستان بود، هیچ گاه نشد که فقیری به حضور آن بزرگوار برسد و دست خالی برگردد. در همین مورد نقل کرده اند: مردی به حضور امام حسن علیه السلام آمد و اظهار فقر و حاجت کرد. امام حسن علیه السلام دستور داد تا پنجاه هزار درهم، به اضافه ی پانصد دینار به او بدهند. مرد سائل حمالی را صدا زد که پول هایش را برایش ببرد. امام مجتبی علیه السلام پوستین خود را هم به آن مرد داد و فرمود: این را هم به جای کرایه به آن مرد بده. (17)

امام حسن مجتبی علیه السلام بعد از پدر

پس از آن که حضرت علی علیه السلام در محراب عبادت خون خویش را به پای درخت توحید نثار کرد امام مجتبی غمگین در سوگ اسوه ی صبر و بردباری، برفراز منبر رفت و بعد از حمد و سپاس خداوند در فرازی از سخنانش فرمود:

… لقد قبض فی هذه اللیلة رجل لم یسبقه الاولون بعمل ولا یدرکه الاخرون بعمل… (18)

«شب گذشته مردی از این جهان در گذشت که هیچ یک از پیشینیان - در انجام وظیفه و اعمال شایسته بر او سبقت نگرفتند و از آیندگان نیز کسی را یارای پا به پایی او نیست…

و سپس فرمود: علی علیه السلام در شبی رخت از جهان بست که در آن شب عیسای مسیح به آسمان عروج کرد، یوشع بن نون جانشین موسای پیامبر نیز در آن شب درگذشت.

پدرم در حالتی دنیا را ترک کرد که هیچ سیم و زر و اندوخته ای نداشت. مگر تنها هفتصد درهم که از هدایای مردم به جا مانده بود که قصد داشت با آن خدمتکاری بگیرد.

در اینجا، امام گریست و مردم نیز همصدا با حضرت مجتبی علیه السلام گریستند.

سپس ادامه داد: من پسر بشیرم، من پسر نذیرم، من از خانواده ای هستم که خداوند دوستی آنان را در کتاب خویش (قرآن) واجب کرده است آن جا که می فرماید:

«قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی ومن یقترف حسنة نزد له فیها حسنا..» . (19) بگو من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم در خواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم [ اهل بیتم] ; و هر کس کار نیکی انجام دهد، بر نیکی اش می افزاییم » .

بر این اساس دوستی ما - خاندان - همان حسنه و خوبی است که خداوند بدان اشاره کرده است.

سپس بر جای خود نشست.

در این هنگام «عبدالله بن عباس » برخاست و به مردم گفت: این فرزند پیامبر شما و جانشین امام علی علیه السلام است، اکنون او رهبر و امام شماست. بیایید و با او بیعت نمایید!

مردم گروه گروه به سوی حضرت مجتبی علیه السلام روی آوردند و بیعت کردند. سپس امام علیه السلام خطبه ای بیان فرمود که در آن بر لزوم اطاعت از خدا و پیامبر و اولی الامر تاکید شده بود و مردم را از پیروی شیطان برحذر داشت و اهمیت ایمان و عمل خیر را یادآور گردید (20) .

امام مجتبی علیه السلام در سال چهلم هجرت و در سن 37 سالگی با مردم بیعت کرد و با آن ها شرط کرد که: با هر که من صلح کنم شما هم صلح کنید، با هر که من جنگ کنم شما هم جنگ کنید و آن ها قبول کردند (21) .

در ضمن امام علیه السلام نامه ای به معاویه نوشت و او را دعوت به بیعت کرد و متذکر شد که اگر در امر اداره ی جامعه اخلال کند و جاسوس بگمارد با قاطعیت برخورد خواهد کرد و در مورد دستگیری و اعدام دو جاسوس وی به او هشدار داد (22) .

معاویه در پاسخ امام نوشت:

… من از تو سابقه بیشتری دارم، پس بهتر آن که تو پیرو من باشی. من نیز قول می دهم که خلافت مسلمانان، پس از من با تو باشد و هر چه بیت المال عراق است در اختیار تو خواهم گذارد… (23) و چنین بود که معاویه از پذیرش حق امتناع ورزید و نه تنها از بیعت با امام حسن علیه السلام خودداری کرد، بلکه عملا به طرح توطئه علیه حضرت پرداخت و با خدعه و فریب و تطمیع، افرادی را برانگیخت تا نسبت به قتل امام علیه السلام اقدام نمایند و سرانجام این امام مظلوم در بیت خودش به دست همسرش «جعده » زهر خورانده شد و به جای این که نوشی برای مولی باشد نیشی شد که جگر امام مجتبی علیه السلام را پاره کرد.

امام علیه السلام با دسیسه معاویه مسموم گردید… (24) و پس از چهل روز در روز بیست و هشتم ماه صفر سال پنجاهم هجری به شهادت رسید و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. چونان خورشیدی در دل زمین (25) .

پی نوشت ها:

1) الرحمن، 19، 20 و 22.

2) با استفاده از مقدمه ی مترجم کتاب زندگانی امام حسن علیه السلام تالیف باقر شریف القرشی.

3) تاریخ خلفاء، ص 73، سیوطی - دائرة المعارف بستانی واژه ی حسن.

4) ترجمه ی زندگانی امام حسن، ص 59، باقر شریف القرشی.

5) همان، ص 60.

6) اسد الغابه، ج 2 ص 185.

7) البدایة والنهایة، ج 8 .

8) الاستیعاب، ج 2.

9) مسند احمد حنبل، ج 5 ص 44.

10) البدایة والنهایة، ج 8.

11) صواعق المحرقة، ص 280- حلیة اولیاء، ص 226.

12) الاصابه، ج 2.

13) کنز العمال، ج 6 ص 222، متقی هندی.

14) ترجمه ی اعلام الوری ص 304، طبرسی.

15) ستارگان درخشان، ص 42، محمد جواد نجفی.

16) تاریخ یعقوبی، ج 2 ص 215- اسد الغابه، ج 2 ص 13، تذکره سبط بن جوزی، ص 196.

17) ستارگان درخشان، ص 46.

18) ارشاد مفید، ص 348- جلاء العیون مجلسی، ص 378، تهران، انتشارات اسلامی، چاپ 1353.

19) شوری / 23.

20) زندگانی چهارده معصوم علیه السلام، ص 543، عماد زاده .

21) جلاء العیون، ص 378 .

22) ارشاد مفید، ص 350 .

23) نهج البلاغه، شرح ابن ابی الحدید، ج 16، ص 35 .

24) پیشوای دوم، ص 28 .

25) آفتابی در هزاران آیینه، ص 119، جواد نعیمی.

http://www.hawzah.net

هشدار نه طرد

به فرزندان خود هشدار بدهید؛ ولی آنان را طرد نکنید!

زمانی که برادران پس از به چاه افکندن یوسف(ع) نزد حضرت یعقوب آمدند و دروغ های خود را بازگو کردند، پدر گفته آنان را نپذیرفت و گفت:

«هواهای نفسانی شما، شما را فریب داده. پس باید صبری نیکو پیشه کرد.»

حضرت یعقوب (ع) در عین آگاهی از مکر برادران درباره یوسف (ع) و کار ناشایستی که در حق برادر و پدر خود انجام داده بودند، آنان را از خود طرد نکرد؛ گرچه هشدارهای لازم را به آنان داد.

نتیجه این عملکرد و صبر نیکویی که در برابر کار آنان از خود نشان داد، آن بود که روزگاری برادران، کاملاً برزشتی کار خود و بیثمر بودن آن پی بردند و در برابر پدر و برادر، سرافکنده و شرمگین گشتند.

درسی که از این آیه می توان فرا گرفت آن است که: نبایستی با دیدن خطاهای فرزندان، آنان را به کلی طرد نمود؛ چرا که این کار چه بسا موجب جَری تر شدن فرزندان و از بین رفتن زمینه های تربیت و رشد آنان گردد. ولی با صبر و مدارا می توان به رشد و تربیت آنان امیدوار بود.

حضرت یعقوب (ع) صراحتاً فرزندان را متهم نکرد؛ با آن که شواهد دروغ بودن گفته های آنان فراوان بود؛ چرا که در صورت اتهام مستقیم هم قبح گناه ریخته می شد و هم جرأت برآن افزون شده و روابط نیز دچار آسیب جدی می گشت.

بشارت - مرداد و شهریور 1381، شماره 30

 
مداحی های محرم