تنها همین جا
شنبه 95/03/29
سوره کوثر، کوچک ترین سوره قرآن است که حدوداً یک سطر از قرآن را به خود اختصاص می دهد و تقریباً ده کلمه دارد؛ با این حال سوره ای است که با آن نیز تحدّی صورت گرفته است.تحدّی، یعنی اعلام عمومی،و این که هر کس می گوید قرآن از نزد خداوند نیست، نظیر سوره های قرآن بیاورد1 که شامل سوره کوثر نیز می شود.اگر انسان ها ـ حتی با کمک وسایل و تکنولوژی پیشرفته و یا با کمک جن و غیر آن ـ نتوانند، نظیر آن را بیاورند ـ که تا کنون نتوانستند ـ در مقابل فریاد مبارزه طلبی قرآن شکست خورده اند.
حال سخن این است که مگر این سوره چه چیزی دارد که به آن ویژگی خاص بخشیده و آوردن نظیری برای آن را ناممکن ساخته است؟
همان گونه که مکرر بیان شده است، شناخت تمامی ابعاد یک سوره، تاکنون برای هیچ یک از مفسّران ، محققان و قرآن پژوهان حاصل نگشته و هیچ یک از آنان به تمامی راز و رمزهای یک سوره پی نبرده اند و آن چه برایشان آشکار گشته، در مقابل آن چه هنوز در خِفا مانده، اگر کمتر نباشد،بیش تر نیست.
مثلاً در همین سوه کوثر فهمیده اند که کلمات، اعم از اسم و فعل هایی که در این سوره به کار رفته، هیچ یک، در هیچ جای قرآن به این صورت به کار نرفته است.به عبارت دیگر، تمامی اسم ها و فعل های این سوره، در تمامی قرآن منحصر به فرد است.«اعطیناک»، «الکوثر»، «فصل»، «لربک»، «وانحر»، «شانئک» و «الابتر» همه، الفاظی هستد که تنها در این سوره به کار رفته اند.حتّی لفظ «ربک» که در قرآن 242 بار به کار رفته،به صورت «لِربکَ» تنها در همین سوره آمده است.
انحصاری بودن کلمات این سوره، حتماً نشانه و رمزی از بی همتایی معنای «کوثر» می باشد و دلالت می کند که «کوثر» هر چه باشد ـ اعم از حوض کوثر یا نهری در بهشت یا خیر و خوبی فراوان و یا… ـ بی همتا، بینظیر و بی بدیل است.
این گونه تعامل لفظ با معنی، خود یکی از اعجاز های قرآن می باشد که باید در جای جای قرآن مورد دقّت قرار گیرد.
1.اشاره به آیه 23 ازسوره بقره است.
چکیده هایی از اندیشه های آیت الله العظمی بهجت (رحمة الله علیه)
شنبه 95/03/29
فصل اول:جلوه هایی از توحید و معارف
1– ذکرُالله که حدی ندارد، اعم از ذکرقلبی و لسانی، بلکه اعم از ذکر بدنی است.چون تمام طاعات و همه ی آنچه مرضیّ خداست، ذکر الله است.
2- باید دستگیری وتوفیق از ناحیه ی خدا باشد، تا با اعمال اختیار و اراده ازناحیه ی بنده، کارهای اختیاری انجام گیرد.
3- خداوند در قرآن و غیرقرآن، به حدّی بهشت و بهشتیان را در توصیف بالا برده که اگر کسی ازشوق شنیدن آن وفات کند، استبعاد ندارد! آیات جهنم نیزاینگونه است…که اگر انسان معاصی خود را در نظر بگیرد و بمیرد، مستبعد نیست!
4- آیا خوبست به ذاتی که موت و حیات و مرض و صحّت و غنا و فقر به دست او است، مراجعه کنیم و رابطه دوستی داشته باشیم، یا کسی که خود محتاج و ناتوان و بیچاره است؟!
5- معرفة الله اعظمُ العبادات است و همه ی تکالیف، مقدمه ی معرفت خدا هستند.
6- منظور از اَسماء در آیه ی: وَعَلُّمَ آدَمَ الاَسمَاء کُلَّهَا [سوره بقره،آیه 31] “و تمامی اسماء را به حضرت آدم آموخت”علم به حقایق است که موجب امتیاز انسان از حیوانات بلکه فرشتگان می گردد.
7- نتیجه خلق و مخلوق درحدیث قدسی : خَلَقتُ الاَشیاءَلِاَجلِکَ وَخَلَقتُکَ لِاَجلی"تمام اشیاء را برای تو وتو را برای خودم آفریدم"، علم و معرفت است.
8- ما را شناخته اند، اعمال ما محفوظ است، و عکس برداری شده است…آیا شهادت دست و پا و دیگر اعضا و جوارح شوخی است؟
9- سبحان الله! خداوند آیات قهّاریتش را با خواب به ما نشان می دهد.موجودیّت ما، اختیارات ما بواسطه خواب باطل می شود.خواب، آیت تکوینیّه است برای لا اختیاریّتِ ما، بفرما: لاشیئیّتِ ما.
10- اگر قلم تکوین و اراده ی تکوینیه خدا نباشد، هیچ قدرتی ولوبُختُ النّصر[یکی از پادشاهان جبّار و ستمگر تاریخ] نمی تواند ضرری برساند.
11- آن عالم [عالم برزخ و ملکوت]، عالَم اَوسعی است، همه حضور است، مثل این جهان چهار دیواری نیست، ماضی و حال و آینده درآنجا یکی است.
12- ملائکه، صدای مارا ضبط می کنند، هم از گفتار ما، هم از اصل و نیّت گفتار ما که به داعی الهی صادر شده است، یا نفسانی و شیطانی، عکس برداری می کنند.
13- نسبت این دنیا و عالم آخرت، مثل شکم مادر و عالم رَحم با این عالم است وَالمَوتُ وِلادةُ الرّوح [مرگ، تولد روح است].
14- مراتب بهشت، مانند لباس های قامت های انسان هاست که هیچ تحاسدی [حسد ورزی] از کسی که کوتاه قد است، نسبت به لباس بلندِ انسان بلند قامت، پیدا نمی شود.
فصل دوم :برآستان اهل بیت علیهم السلام
15-ائمه اطهار(علیه السلام) هم ترس از جهنم داشتند و هم طمع به بهشت؛ ولی عبادت را برای خوف و طمع نمی کردند.
16- اگر مساله امام شناسی بالا رود، خداشناسی هم بالا می رود؛ زیرا چه آیتی بالاتر از امام (علیه السلام)؟! امام آینه ای است که حقیقت تمام عالم را نشان می دهد.
17- ائمه (علیه السلام) از حال ما غافل نیستند؛ اگرچه ما ازآنها غافل باشیم.
18- هربلائی که به ما می رسد، در اثر دوری از اهل بیت (علیه السلام) و روایات ماثوره از ایشان است.
19- نجات برای کسی است که اهل بیت (علیه السلام) را در همه جا مورد تخاطب و حاضر ببیند.
20- پا جای پای معصومین (علیه السلام) بگذارید نه جای پای دیگران! ملازم علما باشید! وهمیشه روشن باشید؛ و با مطالب مفید، حیات بخش و آموزنده سروکار داشته باشید!
21- حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) نعمت بزرگ و گرانقدری است که در اختیار ایرانی هاست؛ عظمتش را خدا می داند!
22- توفیق زیارت، ربطی به داشتن پول ندارد.
23- ایرانی ها باید حرم امام رضا(علیه السلام) را که زیارت آن برایشان فراهم است، مغتنم بشمارند!
24- خدا کند این توجه و ارادت وَ محبت به اهل بیت (علیه السلام) در دلهای ما باقی بماند و با محبت آنها از دنیا برویم.
25- چرا ما شیعیان هر روز به پای منبر امیرالمومنین و ائمه هُدی و رسول الله (ص) نمی رویم و به حِکَم، آداب و معارفی که الی ماشاء الله در اخبار آنها نهفته است گوش فرا نمی دهیم؟!
26- انسان اگر هریک از مشاهد مشرّفه را طواف کند، همه مشاهد را در همه جا زیارت کرده است و برای او مفید است.
27- توسلات، خیلی نافع است.به این امام زاده ها زیاد سر بزنید! این بزرگواران همچون میوه ها که هرکدام یک ویتامین خاصی دارند، هرکدامشان خواص و آثاری دارند.
28- از محبت اهل بیت (علیه السلام) نباید دست برداشت؛ همه چیز توی محبت است، اگر چیزی داریم از محبت است.
29- در شب عید غدیر و شب های مثل آن…باید فضیلت این شب ها و روزها و صاحب آنها و مطاعن دشمنان ایشان و احادیث وارده در زمینه ولایت، با اقامه دلیل و برهان ذکر شود تا موجب تقویت عقاید مذهبی مستمعین گردد، نه اینکه اینگونه مجالس، به خنده و لهو و لعب گذرانده شود.
30- یکی از کرامت های شیعه، قبور و مزارهای امامزادگان است؛ لذا نباید از زیارت آنها غافل باشیم و خود را اختیارآ محروم سازیم!
31- خدا می داند رحمت اهل بیت (علیه السلام) و خاندان رسالت چفدر وسیع است! رحمت اینها، تابع رحمت واسعه الهی است!
32- اهّم آداب زیارت این است که بدانیم: بین حیات معصومین (علیه السلام) و مماتشان، هیچ فرقی وجود ندارد!
33- اگر کسی بخواهد تشنگی و عطش دیدار آنها [معصومین] را در وجود خود تخفیف دهد، زیارت مشاهده مشرّفه، به منزله ی ملاقات آنه و دیدار حضرت غایب(عج) است.آنها در هرجا حاضر و ناظرند.
34- دیده و شنیده است که اشخاصی در مشاهده مشرّفه به امامی که صاحب ضریح است سلام کرده و جواب سلام را شنیده اند!
35- بُکاء بر مصائب اهل البیت(علیه السلام) و به خصوص سیّدالشهدا(علیه السلام) شاید ازآن فبیل مستحباتی باشد که مستحبّی افضل از آن نیست! بکاء مِن خَشیَةِ الله “گریه ازترس از خداوند"، آن همم همین جور است؛شاید افضل از آن نباشد!
36- محبت صادقانه این است که محبت مخالف در آن نباشد.هرکس به هرکدام از این چهارده معصوم(علیه السلام) محبت داشته باشد، کارش تمام است.فقط شرطش این است که محبتش راست باشد.
37- به هر اندازه از بیانات اهل بیت(علیه السلام) دور باشیم از خود ایشان دوریم.
38- یک دست شما قرآن، و دست دیگر عترت باشد! عترت، معارفش در مثل “نهج البلاغه” است؛ اعمالش در مثل “صحیفه سجادیه” است؛اعمال تکلیفیّه اش در مثل همین “رساله های علمیه ” است.
39- مگر ثواب زیارت سیدالشهداء را ما می دانیم چه خبر است؟! مگر می دانیم روایاتی که درباره زیارت سیدالشهداء وارد شده، به کجا رسیده؟!
هیچ می توانیم بگوییم: کان کمن زار الله فی عرشه“زیارت امام حسین (ع) در شب جمعه مانند کسی است که خدا را در عرشش زیارت کند"یعنی چه؟
آیا ما از این ها می فهمیم؟!
یا همین بکاء بر سیدالشهداء ثوابش چه اندازه است؟
آیا می توانیم حدّی برایش بگوییم که دیگر از آن بالاتر نیست؟
فصل سوم:در راستای عشق به امام زمان(عج)
40- امام زمان(عج) عینُ النّاظره و اُذّنُه السّامِعَه ولِسانُهُ النّاطق و یَدُهُ الباسطَه “چشم بینا، گوش شنوا،زبان گویا و دست گشاده ی خداوند"است.
41- در رویت امام(علیه السلام) مقابله و محاذات شرط نیست؛ بلکه هرجا نشسته، براتَرَضین سُفلی و سماوات سبع و مافیهنَّ و مابینهنَّ اِشراف دارد.
42- سبب غیبت امام زمان(عج) خود ما هستیم!
43- به افرادی که پیش از ظهور در دین و ایمان باقی می مانند و ثابت قدم هستند، عنایات و الطاف خاصّی می شود.
44- لازم نیست که انسان در پی این باشد که به خدمت حضرت ولی عصر(عج) تشرّف حاصل کند؛ بلکه شاید خواندن دو رکعت نماز، سپس توسل به ائمه (علیه السلام) بهتر از تشرّف باشد.
45- ما در دریای زندگی در معرض غرق شدن هستیم؛ دستگیری ولیّ خدا لازم است تا سالم به مقصد برسیم.باید به ولیّ عصر(عج) استغاثه کنیم که مسیر را روشن سازد و مارا تا مقصد، همراه خود ببرد.
46- دعای تعجیل فرج، دوای دردهای ما است.
47- در زمان غیبت هم عنایات و الطاف امام زمان(عج) نسبت به محّبان و شیعیانش زیاد دیده شده؛ باب لقا و حضور بالکلیّه مسدود نیست؛ بلکه اصل رویت جسمانی را هم نمی شود انکار کرد!
48- با وجود اعتقاد داشتن به رئیسی که عینُ الله الناظرة است، آیا می توانیم از نظر الهی فرار کنیم و یا خود را پنهان کنیم؛ و هرکاری راکه خواستیم انجام دهیم؟چه پاسخی خواهیم داد؟!
49- هرچند حضرت حجت (عج) از ما غایب وما از فیض حضور آن حضرت محرومیم؛ ولی اعمال مطابق و مخالف دفتر و راه و رسم آن حضرت را می دانیم؛ و اینکه آیا آن بزرگوار را با اعمال و رفتار خود خوشنود، و سلامی- هرچند ضعیف- خدمتش میفرستیم؛ و یا آن حضرت را با اعمال ناپسند، ناراضی و ناراحت می کنیم!
50- علایمی حتمیّه و غیرحتمیّه برای ظهور آن حضرت ذکر کرده اند.ولی اگر خبر دهند فردا ظهور می کند، هیچ استبعاد ندارد!لازمه این مطلب آن است که در بعضی علایم، بَداء صورت میگیرد و بعضی دیگر از علایم حتمی هم، مقارن با ظهور آن حضرت اتفّاق می افتد.
51- انتظارظهور و فرج امام زمان(عج)، با اذیّت دوستان آن حضرت، سازگار نیست!
52- چقدر امام زمان (عج) مهربان است به کسانی که اسمش را می برند و صدایش می زنند و از او استغاثه می کنند؛ از پدر و مادر هم به آنها مهربان تر است!
53- مخصوصا دعای شریف ” عظم البلاء و برح الخفاء” را بخوانید و از خدا بخواهیم برساند صاحب کار را.
54- خداوند کام همه ی شیعیان را با فرَج حضرت غایب- عجل الله تعالی فرجه الشریف- شیرین کند! شیرینی ها، تفکّهات زائد بر ضرورت است؛ ولی شیرینی ظهور آن حضرت، از اَشدّ ضرورات است.
55- آیا نباید در فکر باشیم و با تضرّع و زاری برای ظهور فرج مسلمان ها و مصلح حقیقی: حضرت حجّت (عج) دعا کنیم؟
56- مهم تر از دعا برای تعجیل فرج حضرت مهدی (عج)، دعا برای بقای ایمان و ثبات قدم در عقیده و عدم انکار حضرت تا ظهور او می باشد.
57- افسوس که همه برای برآورده شدن حاجت شخصی خود به مسجد جمکران می روند، و نمی دانند که خود آن حضرت چه التماس دعایی از آنها دارد که برای تعجیل فَرَج او دعا کنند!
58- هرکس باید به فکر خود باشد و راهی برای ارتباط با حضرت حجّت (عج) و فرج شخصی خود پیدا کند، خواه ظهور و فرج آن حضرت دور باشد، یا نزدیک!
59- امام (عج) در هرکجا باشد، آنجا خضراء است.قلب مومن جزیره ی خضراء است؛ هرجا باشد، حضرت در آنجا پا میگذارد.
60- قلب ها از ایمان و نور معرفت خشکیده است.قلب آباد به ایمان و یاد خدا پیدا کنید، تا برای شما امضا کنیم که امام زمان (عج) آنجا هست!
61- اشخاصی می خواهند که تنها برای آن حضرت باشند.کسانی منتظر فرج هستند که برای خدا و در راه خدا منتظر آن حضرت باشند، نه برای برآوردن حاجات شخصی خود!
62- اگر به قطعیات و یقینیات دین عمل کنیم، در وقت خواب و به هنگام محاسبه پی میبریم که از کدام یک از کارهایی که کرده ایم قطعا حضرت امام زمان(عج) از ما راضی است؛ و چه کارهایمان قطعا ناراضی است.
63- بطور یقین دعا در امر تعجیل فرج آن حضرت، موثّر است، اما نه لقلقه.
64- آری، تشنگان را جرعه ی وصال و شیفتگان جمال را آب حیات و معرفت می دهند.آیا ما تشنه ی معرفت و طالب دیدار هستیم و آن حضرت آب حیات نمی دهد، با آنکه کارش دادرسی به همه است و مضطرّین عالم رسیدگی می کند؟!
65- [ائمه علیه السلام] فرموده اند: شما خود را اصلاح کنید، ما خودمان به سراغ شما میآییم و لازم نیست شما به دنبال ما باشید!
66- تا رابطه ی ما با ولیّ امر: امام زمان (عج) قوی نشود، کار ما درست نخواهد شد.و قوّت رابطه ی ما با ولیّ امر(عج) هم در اصلاح نفس است.
67- روایت دارد که در آخرالزّمان همه هلاک می شوند به جز کسی که برای فرج دعا می کند.گویا همین دعا برای فرج، یک امیدواری است و یک ارتباط روحی با صاحب دعاست. همین، مرتبه ای از فرج است.
68- چقدر بگوییم که حضرت صاحب- عجّل الله تعالی فرجه الشّریف- در دل هر شیعه ای یک مسجد دارد!
69- هرکدام در فکر حوایج شخصی خود هستیم، و به فکر آن حضرت(عج)- که نفعش به همه بر می گردد و از اهّم ضروریّات است- نیستیم!
70- از گناه ما و بخاطراعمال ما است که آن حضرت[حضرت حجّت علیه السلام]، هزار سال در بیابان ها در به در و خائف است!
71- هرکس که برای حاجتی به مکان مقدّسی مانند مسجد جمکران می رود، باید اعظم حاجت نزد آن واسطه فیض، یعنی فرج آن حضرت را از خدا بخواهد.
72- خدا می داند در دفتر امام زمان(عج) جزو چه کسانی هستیم! کسی که اعمال بندگان در هر هفته دو روز(روز دوشنبه و پنجشنبه) به او عرضه می شود.همین قدر می دانیم که آنطوری که باید باشیم، نیستیم!
73- با اینکه ارتباط و وصل با آن حضرت و فرج شخصی، امر اختیاری ما است- به خلاف ظهور و فرج عمومی- با این حال چرا به این اهمّیّت نمی دهیم که چگونه با آن حضرت ارتباط برقرار کنیم؟!
74- کار آفتاب، اضائه [نورافشانی] است هرچند پشت ابر باشد.حضرت صاحب(عج) هم همینطور است، هرچند در پس پرده ی غیبت باشد! چشم ما نمی بیند، ولی عدّه ای بوده و هستند که می بینند و یا اگر نمی بینند، اتباطی با آن حضرت دارند.
75- آیا می شود رئیس و مولای ما حضرت ولیّ عصر(عج) محزون باشد، و ما خوشحال باشیم؟! او در اثر ابتلای دوستان، گریان باشد وما خندان و خوشحال باشیم و در عین حال، خود را تابع آن حضرت بدانیم؟!
76- ای کاش می نشستیم و درباره ی اینکه حضرت غائب علیه السلام چه وقت ظهور می کند، باهم گفتگو می کردیم، تا لااقلّ از منتظرین فرج باشیم!
77- اگر اهل ایمان، پناهگاه حقیقی خود را بشناسند و به آن پناه ببرند، آیا امکان دارد که از آن ناحیه، مورد عنایت واقع نشوند؟!
78- با اینکه به ما نه وحی می شود نه الهام، به آن واسطه ای که به او وحی و الهام می شود توجّه نمی کنیم؛ در حالی که در تمام گرفتاری ها- اعمّ از معنوی و صوری، دنیوی و اُخروی- می توان به آن واسطه فیض[حضرت حجّت علیه السلام] رجوع کرد.
79- حضرت غائب (عج) دارای بالاترین علوم است، و اسم اعظم بیش از همه در نزد خود آن حضرت است.با این همه، به هرکس که در خواب یا بیداری به حضورش مشرّف شده، فرموده است: برای من دعا کنید!
80- را اخلاص از گرفتاریها، منحصر است به دعا کردن در خلوات برای فرج ولی ّ عصر(عج)؛ نهدهای همیشگی و لقلقه زبان… بلکه دعای با خلوص و صدق نیّت و همراه با توبه.
81- این حقیر مشتاق زیارت امام عصر(عج) می باشم، ازحضرت عالی تقاضا دارم که مرا دعا کنید که به این سعادت نائل شوم!
زیاد صلوات، اهدای وجود مقدّسش نمائید، مقرون با دعای تعجیل فرجش؛ و زیاد به مسجد جمکران مشرّف شوید، با ادای نمازهایش.
82- ما طّلاب باید در این فکر باشیم که چگونه می توانیم یک امضاء و تاییدی ازمولایمان حضرت ولیّ عصر علیه السلام بگیریم؟! یعنی چگونه درس بخوانیم، و چگونه رفتارکنیم، که مولایمان ما را امضاء و تایید کند؟!
فصل چهارم:اسراری از نماز ونیایش
83- نماز، بالاترین وقت ملاقات و استحضار و حضور در محضر خدا است…نماز برای خضوع و خشوع جعل شده است باهمه ی مراتب خضوع و خشوع.
84- نماز، جامی است از اَلَذّ لذایذ [لذّت بخش ترین لذّت ها] که چنین خمری خوشگوار در عالم وجود نیست!
85- نماز، اعظم مظاهر عبودیّت است که در آن ، توجّه به حقّ می شود.
86- تمام لذت ها روحی است؛ و آنچه از لذّات که در طیب[عطر] و یا از راه نساء به صورت حلال تکوینا مطلوب است، بیش از آن و به مراتب بالاتر، در نماز است.
87- قُرب، مراتبی دارد و بالاترین آنها لقاء است.و هر مرتبه از مراتب قرب را مقرِّبی است که بالاترین آنها نماز است.
88- نماز، عروج مومن است و عروج، مستلزم قرب و لقاء است…مومن بعد از لقای او، نه تنها به سراغ حبشیّه[زن زشت، کنایه از غیر خدا] نخواهد رفت، که خیال او را هم نخواهد کرد.
89- ما عظمتی نداریم، همین اندازه عظمت داریم که می ایستیم؛ بعد همین را در رکوع، نصفه می کنیم؛ و بعد به سجده و خاک بر می گردیم.
90- شاید حکمت تکرارنماز-علاوه برتثبیت- سیر باشد؛ به این نحو که هر نمازی از نماز قبلی بهتر، و نماز قبلی زمینه ساز نماز بعدی باشد.
91- قیام بنده در نماز، اظهار عبودیّت و سکون است، و اینکه هیچ حرکتی از خود ندارد؛ و سجود غایت خضوع است.
92- س:اجمالا بفرمایید حضور قلب، چگونه حاصل می شود؟
ج: بسمه تعالی- اگر مقصود، حضور قلب است، با نوافل و عبادات مستحبّه تحصیل می شودو از آن جمله، تبدیل فرادی به جماعت است.تحصیل حضور قلب به این می شود که در اوقات غفلت به خود فشار نیاورد، و در اوقات حضور، اختیارا آن را از دست ندهد.
93- س: برای حضور قلب درنماز و تمرکز فکر، دستورالعملی بفرمایید!
ج: بسمه تعالی – درآنی که متوجّه شدید، اختیارا منصرف نشوید!
94- اصلاح نماز، مستلزم اصلاح ظاهر و باطن و دوری از منکرات ظاهریّه و باطنیّه است. و از راههای اصلاح نماز، توسّل جدّی در حال شروع به نماز به حضرت ولی عصر(عج) است.
95- گوی سبقت را نماز شب خوان ها ربودند مخفیانه!
96- س: برای توفیق نماز شب چه کنیم؟
ج: با قرائت آیه آخر کهف و اهتمام به این امر اگر علاج نشد، تقدیم بر نصف می شود[قبل از نیمه شب بجا آورده می شود.]
97:س: در نمازشب و سحرخیزی، قدری کسل هستم، لطفا راهنمایی فرمایید!
ج: بسمه تعالی- کسالت در نماز شب به این رفع می شود که بنا بگذاردهرشبی که موفّق( به خواندن آن ) نشدید، قضای آن را بجا آورید.
98- از آیه شریفه ی انَّ الصَّلاةَ تَنهَی عَنِ الفَحشَاء وَالمُنکَرِ(عنکبوت، ایه45)"نماز، انسان را از کارهای زشت و ناپسند باز می دارد"استفاده میشود که: لاَصَلوَةَ لِمَن لایَتَناهَی عَن الفَحشاءِ وَالمُنکَر"کسی که از کارهای زشت و ناپسند خود داری نمی کند، واقعا نمازش نماز نیست!”
99- این احساس لذّت در نماز، یک سری مقدّمات خارج از نماز دارد، و یک سری مقدّمات درخود نماز.آنچه پیش از نماز و درخارج از نماز باید مورد ملاحظه باشد و عمل شود این است که: انسان گناه نکند و قلب را سیاه و دل را تیره نکند.و معصیت، روح را مکدّر می کند و نورانیّت دل را می برد و در هنگام خود نماز نیزانسان باید زنجیر و سیمی دور خود بکشد تا غیر خدا داخل نشود یعنی فکرش را از غیر خدا منصرف کند.
100- اگر بدانیم اصلاح امور انسان به اصلاح عبادت، و در راس آنها نماز است، که به واسطه ی خضوع و خشوع و آن هم به اِعراض از لَغو محقّق می شود، کار تمام است!
101- یکی از عوامل حضورقلب اینست که: در تمام بیست و چهار ساعت، باید حواسّ(باصره، سامعه و…) خود را کنترل کنیم؛ زیرا برای تحصیل حضور قلب، باید مقدّماتی را فراهم کرد! باید در طول روز، گوش، چشم و همچنین سایر اعضا و جوارح خود را کنترل کنیم!
102- همین نماز را که ما با تهدید به چوب و تازیانه و عقوبت جهنّمی شدن در صورت ترک آن، انجام می دهیم، آقایان[اولیاء] می فرمایند:از همه چیز لذیذتر است!
103- همین امور ساده و آشکارمثل نماز، بعضی را به سماوات می رساند، و برای عدّه ای هیچ خبری نیست! برای بعضی اعلی علّیّین است، و برای بعضی هیچ معلوم نیست که آیا این معجون، شور است ویا شیرین!
104- س: می خواهم درنماز، تمام اذکار را درک کنم و بفهمم، و آن نور را درک کنم وببینم تا با آن حرکت کنم!
ج: بسمه تعالی- با شرائط حضور قلب، اعمالتان را انجام بدهید؛ در پاداش چه خواهند کرد، به ما مربوط نیست!
105- سجده، غایت خضوع است؛ یعنی ما هیچ و در پیش تو خاک هستیم.
106- س: برای اینکه درانجام فرمان الهی مخصوصاً نماز، با خشوع باشیم، چه کنیم؟
ج: در اوّل نماز، توسّل حقیقی به امام زمان(عج) کردن که عمل را با تمامیّت مطلقه[بطور کامل] انجام بدهید.
107- س: مستدعی است جمله کوتاه و رسایی درباره ی نماز، مرقوم فرمایید که نصبُ العین ما قرار می گیرد.
ج: بسمه تعالی- از بیانات عالیه درفضیلت نماز در مرتبه عُلیا، کلام معروف از معصوم(ع) است:الصَّلَوةُ مِعرَاجُ المُومِن [نماز، معراج مومن است] برای کسانی که یقین به صدق این بیان نمایند و ادامه دهند طلب این مقام عالی را…
108- اگر کسی با وجود این همه مشوِّقات از قرآن و اخبار برای سیرو کمال، ازآنها بهره مند نشود، درعقل اوخلل است…نمازخواندن برای اهلش مانند حلوا خوردن است؛ لذا از نماز خواندن، خسته نمی شوند.
109- درکلمات امیرالمومنین (علیه السلام) نیز آمده است: وَاعلَم اَنَّ کُلَّ شَیءٍ مِن عَمَلِکَ تَبَعُ لِصَلوَتِک"بدان که تمام اعمالت، تابع نمازت می باشد” مشاهده کرده ایم که علمای بزرگ درحال نماز، عجیب و غریب بودند، به گونه ای که گویا آن انسانِ خارج از نماز نیستند!
110- ازحدیث: تَتَنَعَّمُونَ بِها فی الآخِرَة"در دنیا به عبادت من متنعِّم شوید، زیرا درآخرت، به همان متنعّم خواهید بود"؛ یر می آید که عبادات، فابلیّت تنعّم را دارد؛ ولی ماعبادات رابه گونه ای بجا می آوریم که گویا شلّاق بالای سرِما است…گویا داروی تلخی را از روی ناچاری می خوریم.
111- س: گاهی اوقات در عبادات، ریا می کنم و بعداً سخت رنج می برم؛ علاج آن چیست؟
ج: بسمه تعالی- علاج، این است که ریا بکند، ولی اگر درمقابل شاه و گدا است، ریا برای شاه بکند؛ فَافهَم اِن کُنتَ مِن اَهلِه[ این نکته را دریاب، اگر اهلش هستی!]
112- معیار اصلی، نماز است. این نماز، بالاترین ذکر است، شیرین ترین ذکر است؛ برترین چیز است…همه چیز تابع نماز است؛باید سعی کنیم این نماز را حسابی درستش کنیم…وقتی نماز درست شد،با حال گشت، انسان آدم شده است.بالاخره محک، نماز است!
113- وقتی بنده از پیشگاه مقدّس حضرت حقّ باز می گردد، اولین چیزی را که سوغات می آورد، سلام از ناحیه ی اوست.در دعای مسجد کوفه آمده است: اَللهُمَّ اَنتَ السَّلامُ، وَمِنکَ السَّلامُ، وَاِلیکَ یَرجِعُ وَیَعُودُ السَّلامُ،حَیِّنا رَبَّنا مِنکَ بِالسَّلام” خداوندا، تو خود سلامی و سلام ازناحیه ی تواست و به سوی تو باز می گردد.پروردگارا،ما را به سلام از ناحیه ی خود تحیّت گوی!”
114- چقدرتناسب داردتکبیربرای ورود به نماز، و تسلیم برای خروج ازآن!…درتکبیر،اکبرمناسب است…یعنی تمام اموردنیاو همه ی یزرگ ها راکناربگذارید، چون خداوند متعال اکبراست…نمازگزار،باتکبیر،درحرم الهی وارد می شود؛ ولی ما چه می دانیم که اینها یعنی چه! درروایت است که:لَوعَلِمَ المُصَلِّی مایغَشاهُ مِن جَلالِ الله، لَما انفَتَل عَن صَلاتِه"اگرنمازگزار می دانست که از جلال الهی چه چیزهایی او را فرا گرفته است، هرگز از نماز روی برنمی گرداند!”
115- ذکرخدا درحال نماز، بهترین ذکر است؛چون نماز به منزله ی کعبه است؛ و نمازگزاردرکعبه و حرم امن الهی داخل شده و بنا گذاشته است که باب تکبیر،داخل و از باب تسلیم ، خارج شود.
116- درجایی دارد که:خدا منّت گذاشته که امر فرموده است مخلوق، باخالق خود خلوت کند؛ و این منافاتی ندارد که در مرآی مردم باشد.کانّه وقتی بنده با خدا خلوت می کند، خالق هم با او خلوت کرده است!
117- بلی می شود انسان در نماز دست به دعا بردارد و بگوید: اَللهُمَّ ارزُقنِی زَوجَةً صَالِحَةً” خداوندا، زن شایسته ای را روزی من کن!” یا بگوید:اَللهُمَّ ارزُقنِی وَلَداً باراً"خداوندا، فرزند نیکو کاری را روزی من کن!”
فصل پنجم: پیرامون اخلاق و سیروسلوک
118- خدا کند گرمی باطنی و انس باطنی به قرآن و دین و مقدمات و لوازم دینداری داشته باشیم و کتاب و عترت، مارا کافی باشد، تا حقانیّت دین نزد ما یقینی گردد.
119- برخی ازمقرّبین، ازشوق لقای بهشت مرده اند؛ زیرا شنیدن آیات رحمت و نعمت ویا عذاب و نقمت، درانسان موحّد تکویناً اثرمی گذارد…
120- خدا می داند که صاحبان مقامات معنوی دراوقات خلوت و مناجات، چه حالی دارند؛ و خاموشی فکر، چگونه آنها را در اثر مشاهده ی انوار الهی می سوزاند ولو درمدّت کوتاه!
121- در اطاعت اوامر الهی و نیز در معصیت و به فرمان شیطان و نفس بودن، امر دایر است بین اینکه:باکسی که حیات و ممات، غنا و فقر و مرض و صحّت و مریض خانه و دکتر و خزانه و ثروت… به دست او است مجالست کنیم، یا با کسی که هیچ ندارد؟!
122- ما درعزم به طاعت، عازم به رفاقت و دوستی و همنشینی با غنی قادر و دانای کریم هستیم؛ و درعزم بر معصیت، عازم به رفاقت و همنشینی با فقیر عاجز جاهل.
123- برای تسهیل طاعت، و اجتناب از معصیت، راهی جز این نداریم که متوجه شویم و یقین کنیم که: طاعت، نزدیکی به تمام نعمت ها و خوشی ها و دارایی ها و عزّت ها است.و معصیت، عبارتست ازمحرومیّت و ناخوشی و نداری و ذلّت…
124- حزن، دعا و توسّل، با تسلیم و رضا به قضای الهی منافات ندارد.
125- اگر کسی اهلیّت داشته باشد یعنی طالب معرفت باشد و در طلب، جدیّت و خلوص داشته باشد، درودیوار به اذن الله معلّمش خواهند بود!
126- ائمه ی ما(ع) ما یاد داده اند که: به یقینیّات عمل کنیم و هرجا یقین نداشتیم، توقّف و احتیاط نماییم.
127- خوبست که انسان اسم خود را در هرکار خیر بنویسد و خود را شریک گرداند؛ زیرا فردای قیامت معلوم نیست کدام قبول و کدام ردّ می شود!
128- انسان باید در کار خیر و نحوه ی انجام آن فکر کند و فکرش موجب ابتکاری باشد که برای رسیدن به هدف، مفید باشد.
129- انسان چقدر به مرگ نزدیک است و درعین حال، چقدر آن را دور می پندارد و از آن غافل است!
130- هرشب، در عوالمی از برزخ می رویم که هیچ اختیارش دست ما نیست… با اینهمه، اینگونه از مرگ غافل هستیم!
131- خوشا به سعادت کسی که با حال خواب از دنیا برود و در آخرت، خوب مورد استقبال قرار گیرد!
132- هم جنسی و هم شکلی و اختلاط با کفّار، تسلّط و حکومت آنها رابرمسلمانان آسان تر می سازد.
133- خدا کند درماعشقی پیدا شود به مجموع قرآن و عترت، تا اولاًبتوانیم یگانگی قرآن و عترت و معجون مرکّب از آن دو را بیابیم؛ و ثانیاً در مقام پیروی و عمل، با توجّه به آن دو و بر محور آن دو، طواف عاشقانه بنماییم و بدانیم که آنها از هر معشوقی بیشتر شایسته ی عشق ورزی هستند.
134- انسان می تواند مقامات مطلق انبیاء (علیه السلام) غیر ازمقامات مختصّه انبیاء خاص (علیه السلام) را حایز گردد.
135- تمام نقص بشر، در اثر پیروی نفس و دوری ازتعالیم و متابعت انبیاء (علیه السلام) است.
136- محال است کسی راه قناعت را پیشه نکند، و به آنچه دارد راضی گردد! برعکس اگر کسی قناعت کند، مایحتاجش به او می رسد، هرچند زیاد باشد!
137- آیا می شود همانگونه که به هنگام گرسنگی و تشنگی، به آب و نان احساس احتیاج می کنیم بلکه بیشتر از آن، برای رفع گرفتاری های اهل ایمان احساس احتیاج به دعا برای آنان بکنیم؟!
138- آیا می توانیم سالم بار به منزل ببریم و درعین حال به امورمسلمانان و مومنین بی تفاوت باشیم؟! آیا امکان دارد بدون اهتمام به امور مسلمانان، به مقصود برسیم؟!
139- هیچ کاری نیست که احتیاط در آن، پشیمانی در پی داشته باشد.
140- فقرا در کمبود ها و فقر وناداری، باید صبر و شکیبایی داشته باشند؛ و بدانند که آنها هم از نعمت های دیگری برخوردارند که اغنیا برخوردار نیستند.و ثروتمندان، بلاها و ابتلائات و گرفتاری هایی دارند که مستضعفان و محرومان ندارند!
141- خوبی و خوشی عیش، تنها به زیادی وسایل راحتی نیست؛ راحتی درونی و رفاه و خوشی وآرامش دل، به داشتن وسایل رفاه و راحتی نیست؛ بلکه چه بسا وسایل رفاه، اسباب نگرانی و ناراحتی و اضطراب درونی را فراهم کنند!
142- خدا کند که مادیّات برای ما وسیله باشند، بگونه ای که وقتی امور دنیویّه به ما اقبال کردند، سبب تاکید و اقبال ما به امور معنویّه و آخرت گردند.
143- بعضی از علما با سفارش به نماز اول وقت و یا نماز شب، زندگی آینده ی فرزندانشان را تامین می کردند.
144- داشتن وسایل راحتی و رفاه، غیر از راحتی و رفاه و آرامش دل است:الاَ بِذِکرِاللهِ تَطمَئِنُّ القُلُبُ [سوره رعد، آیه ی 28]… یعنی تنها وسیله آرامش دل، ذکرُالله است؛ ولی ما بر اسباب تکیه می کنیم و از مُسبّبُ الاسباب غافل هستیم.
145- اگر بی تفاوت باشیم و برای رفع گرفتاری ها و بلا هایی که اهل ایمان بدان مبتلا هستند دعا نکنیم، آن بلاها به ما هم نزدیک خواهد بود.
146- خدا می داند همین عبادت های ساده و مختصر اگر از اهلش صادرشود، چه اثرها دارد.
147- مراجعه به تراجم علمای سلف[زندگی نامه ی علمای گذشته]، بمنزله ی مراجعه به کتاب های معتبر اخلاقی است.
148- خدا به ما توفیق تنبّه دهد که اگر در ابتلا و آزمایش قرار گرفتیم، بد را خوب و خوب را بد نبینیم…ما خرابیم، خدا کند بفهمیم که خرابیم تا به فکر اصلاح و درمان برآییم!
149- حال توجّه و دعا، راحتی و روح است که: وَفی مُناجاتِکَ اُنسی وَرَاحتی[ودرمناجات تو، آرامش و راحتی من است]
150- کمال انسان، به تقوا است، لا اقلّ مِن ذلکَ وَلا اَکثَر"نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر”
151- چقدر رحمت خداوند شامل حال کسانی است که بی تفاوت نباشند و برای رفع اینهمه ابتلائات و بلاهایی که مسلمانان و براهل ایمان وارد می شود، گریه و تضرّع و ابتهال کنند!
152- اگر انسان تکالیفش را رعایت کند، ازفرشته بالاتر است؛ و دیگر غصّه نباید بخورد.
153- ائمه ما(علیه السلام) دعاها را در اختیار ما گذاشته اند تا ما را غرق در نور ببینند.
154- انبیا(علیه السلام) آمده اند که ما را از دنیا و توجه به آن دور سازند.
155- شیطان با شش هزارسال عبادت، عاقبتش آنطورشد؛ آیا ما هم می توانیم به خود مغرور شویم؟! به خداپناه می بریم!
156- ای کاش می فهمیدیم که چاره ما در یک چیز منحصر است وآن اینست که: تکلیف الهی را تشخیص بدهیم و بدانیم که چه کار را باید بکنیم و چه کار را نباید بکنیم!
157- عُجب، کبر و حسد، مانع قبولی اعمال است؛ زیرا خداوند سبحان می فرماید:اِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ المُتَّقیِنَ[سوره ی مائده، آیه 27]
158- فحش و توهین نا اهل نباید ما را ناراحت کند و از راه و مقصد، سست و دلسرد نماید.
159- خدا می خواهد ما همیشه با او بوده و به سرچشمه متّصل باشیم و این به نفع ما است.
160- وظیفه ما همین است که درصورت امکان، امر به معروف و نهی از منکر کنیم.امّا اینکه چطور نتیجه بدهد، مقدّرات دست ما نیست.
161- ما چه میدانیم؛ خدا می داند که بعضی ابتلائات، شرط بعضی اِفاضات است.شخصی می گفت:به فلان مشکل مبتلا شدم، خیلی بر معلوماتم افزوده شد.
162- بنده خیال میکنم فضیلت بُکاء [گریه] بر سیّدالشهداء (علیه السلام) بالاتر از نماز شب باشد.
163- حزن و اندوه و بکاء، عمل قلبی است، به حدی که بُکاء و دَمعه ازعلائم قبولی نماز وَتر است.
164- به هر عملی که بواسطه آن و از راه آن، حال ما مساعدتر است و توجه ما به خدا بیشتراست، باید به همان بیشتر بپردازیم و خود را با آن، به ذکر و مراقبه و توجّه به حضرت حقّ مشغول سازیم.
165- آنان که مثل انبیاء(علیه السلام) مامور تبلیغ هستند و بدونه چشم داشت و منّت، کار آنها را انجام می دهند، خدا می داند چه مقاماتی دارند! البته در صورتی که به آنچه باید عمل یا ترک شود آگاه باشد؛ و به آنچه امر یا نهی می کند، عمل کند.
166- وقتی فرصتی برای انسان پیش آمد که درس بگوید یا بخواند یا بنویسد، باید آن را مغتنم بشمارد.
167- با نور عقل می توان فروع و اصول دین را اثبات نمود.کسانی که با قواعد و استدلالات عقلی مخالفند، از بی دینی ترویج می کنند؛زیرا: لاَدینَ لِمَن لاَعَقلَ لَه.
168- سلمان(رضوان الله تعالی علیه) دراثر شناخت تکلیف و عمل به آن و پیروی از شرع با سراج عقل،عَلِمَ عِلمَ الاَوّلِ وَالآخِر[علم اول و آخر را می دانست]
169- دینداری انسان وقتی معلوم می شود که برسر دو راهی دنیا و آخرت، و متابعت هوای نفس و شیطان یا بندگی رحمان قرار گیرد.
170- وای بر ما اگر معنویت و روحانیت را مقدمه و وسیله رسیدن به مادیات و فانیات قرار دهیم!
171- چقدر انمسان مومن باید مقیّد باشد که خلاف یقین مرتکب نشود! حفظ دین، روی آتش راه رفتن یا آتش در دست گرفتن است.
172- اگر بخواهیم محیط خانه گرم و با صفا وصمیمی باشد، فقط باید صبر و استقامت و گذشت و چشم پوشی و رأفت را پیشه خود کنیم تا محیط خانه گرم و نورانی باشد.
173- خوشا به حال کسی که خطای خود را ببیند، و به عیب خود توجه داشته باشد؛ و عیوب دیگران را نادیده بگیرد؛ وخود را کامل و بی نقص نبیند.
174- ما باید باب توجیه خطا و اشتباه را به روی خود ببندیم و برای هر خطا، زبان به استغفار بگشاییم و اگر قابل جبران باشد، جبران کنیم.
175- خدا نکند حرام درنزد خدا زینت داده شود! این یک بیماری قلبی است که انسان به آن مبطلا می شود، و با وجود راه های حلال که نیازش را برآورده می کند، خود را به حرام گرفتار می نماید!
176- انسان می تواند به اختیار خویش همنشین سلمان و یا ابوجهل گردد.
177- راه نجات، فرار و بازگشت الی الله: فَفِرُّوا إلَی اللهِ[سوره الذّاریات، آیه 50] و گریختن بسوی اولیای اوست.
178- اگر دل انسان به ذکرُالله مطمئن شد، به خطاب:یَاأیَّتُهَا النَّفسُ المُطمَدِنَّةُ [سوره الفجر،آیه ی27] “ای نفس آرام!"مخاطب می گردد.
179- علم و سواد بشربدون وحی و تعلیم انبیاء(عیه السلام) ضررش بیشتر از نفع آن است.
180- درگرفتاری ها باید قدم به قدم، به دفتر شرع نگاه کنیم! هرکجا دیدیم واضح و آشکار است، پیش برویم. ودرموارد شبهه ناک و تاریک، خود داری و توقّف کنیم.
181- خوب است انسان کار امروز را به فردا، بلکه کار هیچ ساعتی را به ساعت دیگر احاله نکند مگر از روی عذر؛ وگرنه نمی داند که بعد از این ساعت چطور می شود!
182- وای بر ما اگر درخصوص خوردنی ها و نوشیدنی ها از حرام اجتناب نکنیم!زیرا همین غذا ها است که منشأ علم و ایمان و یا کفر ما می شود!
183- خدا می داند که غذا چقدر در ایمان و کفر و اعمال خیر و شرّ انسان مدخلیّت دارد!
184- خداوند، بلا را خود می فرستد: إذ جَاءهُم بَأسُنَا[سوره انعام،آیه 43] به جهت تضرّع؛ یعنی تضرّع و ابتهال را از عبد می خواهد وآن مطلوب است.
185- اگر می خواهید از ناحیه دعا به جایی برسید، زبان حالتان این باشد:تسلیم خدا هستیم،هرچه بخواهد بکند، بنا داریم عمل به وظیفه بندگی کنیم.
186- خدا می داند این حالت مراقبه و توجّه، چه تأثیراتی در روح انسان و در تحصیل علم و معرفت دارد!
187- در این مطلب جای شکّ نیست که اگر انسان بدان موفّق باشد، برای او کافی است و تمام مطالب و نتایج ریاضات شاقّه و دشوار را دارد! و آن مطلب این است که: انسان خود را در محضر خدا ببیند و خدا را در همه احوال مطلع از خود و در همه جا حاضر و بر همه ی کارها و احوال خود، ناظر بداند.
188- هرکدام از ما تا هدف و مقصد اعلی، مسافتی داریم…باید سعی کنیم این مسافت را زیاد و بار خود را گرانتر و سنگین تر نکنیم…گناهان، موجب ازدیاد بار و بُعد مسافت ما تا مقصد است!
189- اینهمه ابتلائات و گرفتاری های ما در اثر ناشکری و کفران نعمت های ما است.
190- شُکر، موجب ازدیاد [فراوانی]نعمت هاست؛ و اگر شکر نکردید، خبری از ازدیاد نیست.لذا اگر دیدیم ازدیاد نیست، شکّ نکنیم و بدانیم که شکر نیست.
191- سپاسگزاری ازنعمت، به معنای اطاعت خداست که موجب افزایش نعمت می شود.کفران نعمت هم بمعنای عصیان الهی و موجب عذاب از ناحیه او است.
192- اگربنده توجه و ارتباطش را از غیر خدا قطع کند، ارتباطش با خدا قهری است.
193- اگر از علما دور شویم، کار ما از علاج گذشته است… منظور از عالم، عالمِ بالله و عالم دینی است نه معمّم.
194- اگر بلند کردن صدای بلندگو به اندازه ای که هرکس خواست بخوابد نتواند بخوابد، خلاف سیره متشرّعه است.
195- با رعایت اخلاقیّات و رفتار صحیح اسلامی، افراد غیر مسلمان هم به اسلام و مسلمان ها گرایش پیدا می کنند.
196- ما باید در حال آسایش، حالت ابتهال و تضرّع و توسّل داشته و ملتجی و شاکر باشیم، تا در حال شدّت و گرفتاری به فریاد ما برسند؛ و گرنه همان بلا و گرفتاری به سراغ ما می آید.
197- برای اداره ی تمام جهان کافی است که انسان، عاقل و مومن و متدیّن باشد.دیانت و عقل، برای اداره کره زمین کفایت می کند.
198- عدم انجام کارهای خیر ازقبیل صدقات جاریه و ساختن بناهای خیریّه عامّ المنفعه، مساجد، حسینیه ها، حمامات، مدارس، و بیمارستان هاو… که امروزه مردم از آنها محروم هستند، از بی پولی نیست؛ بلکه از بی توفیقی ما است!
199- آنچه از ما می پسندند، معرفت الله و خداشناسی است که موضوع آن اشراف موضوعات است، و از راه معرفت نَفس نیز حاصل می شود.
200- بلاهایی که برما وارد می شود، تمام رحمت است؛ حدّاقل باعث تکفیر گناهان می شود.
201- این دعا خیلی عالی است که دستور داده شده است در زمان غیبت خوانده شود که: یا اللهُ، یارَحمنُ، یارَحیمُ،یا مُقَلِّبَ القُلُبِ،ثَبِّت قلبی علی دینِک! [ای خدا، ای رحمت گستر، ای مهربان، ای گرداننده ی دل ها، دل مرا بر دینت ثابت و استوار گردان!]
202- الهام، مرتبه ی عالیه ای است مقارن با وحی، ما طالب نیستیم و گرنه فیض الهی منقطع نیست و نمی شود.
203- خیلی خوب است که خدا به انسان چنین قوّه و یقینی بدهد که برای غیرخدا محزون نشود! شجاعت و ایمان و استقامت قویّ لازم دارد.
204- وَاجعَل قَلبی بِحُبِّکَ مُتَیَّماً"و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبّت خود قرار ده"، نفی موضوع خودبینی است و اینکه پروانه بشود و به نور رسد و نور شود.از خدا بخواهیم با جذبات او از خود فارغ شویم و بی خود گردیم تا نفهمیم و خود را در برابر عظمتش گم کنیم.
205- راستگویی، در دیدن رویای صادقه و صفای روح خیلی موثر است.
206- آیا می شود کسی با خدا و اولیاء خدا ارتباط دینی و معنوی داشته باشد ولی در مواقع مهمّه، دستگیری نشود و مخذول گردد و راهنمایی نشود؟!
207- در گرفتاری ها و ابتلائات، انسان چاره ای جز توسل به خدا و پناه آوردنِ آن به آن و لحظه به لحظه به خدا ندارد!
208- دنیا پرستان را بنگرید که به چه دل بسته اند و برسر چه با هم نزاع دارند؛ به دنیایی از کاغذ و مقوّا و خانه ی عنکبوت!..
209- زهد، با داشتن دنیا منافات ندارد…میزان در زهد، دنیا داشتن یا نداشتن نیست؛ بلکه میزان دل بستن یا نبستن به دنیا است.
210- باب رسیدن به کمالات و لقاء الله مفتوح است.حیف نیست این مراحل را که از راه بندگی حاصل می شود، نداشته و از آنها محروم باشیم؟
211- قلّت جمعیت حق و کثرت اهل باطل، نباید ما را در مسیر و پیمودن راه حقّ، مضطرب و دل سرد کند، یا باز دارد!
212- نباید مغرور شویم! تا نزدیکی های وفات و تا زمانی که شیطان زنده است، انسان در مخاطره است! به خدا پناه می بریم.
213- اگر انسان طرفةُ العینی به خود واگذار شود، از خدا جدا خواهد شد، و شیطان کار خود را کرده و انسان را فریب خواهد داد.
214- وداع از این دنیا برای ما بسیار نزدیک است؛ ولی ما آن را بسیار دور می بینیم؛و گرنه اینقدر با هم نزاع نداشتیم.
215- انسان با خود کاری می کند که هیچ دشمنی با او نمی کند و آن اینکه سرچشمه صلاح را تا روز قیامت خشک می کند!
216- خداوند، ایمان کسی را که در گرفتاری ها ثابت قدم بمانند، تقویت می کند تا هیچ ابتلائی آنها را از پا در نیاورد و با ایمان و ذکر و انس با خدا از دنیا بروند.
217- به چیزی غیر از توکّل و یاد خدا برای انسان، آرامش حاصل نمی شود. و چیزی غیر از اعراض از یاد خدا و غفلت، زندگی را تلخ و ناگوار نمی کند.
218- آیا راه خدا و بندگی را پیدا کرده ایم تا در راه باشیم؟تشخیص تکلیف، نوری است درقلب مومن.درصورتی که به تکلیف عمل کند، دیگر زندان و شکنجه برای او سهل و آسان است.
219- ای کاش لَیسَ بودن عالم امکان را درک می کردیم؛ و برای هیچ ، اینقدر ارزش و اعتبار قایل نمی شدیم؛ و برسرهیچ، اینهمه با هم نزاع نمی کردیم!
220- خوردن غذای شبهه ناک و نیز غذای کسی که از حرام پرهیز ندارد،هرچند جایز است؛ ولی انسان را مریض و از عبادات محروم می کند و یا سبب سلب توفیق می شود.
221- تا ما ناجور نشویم،آنچه از بالا بر سر ما نازل می شود، ناجور نمی شود؛ بلکه کاری می کنیم که باران رحمت، برما نقمت و عذاب می شود!
222- توفیق، چیز دیگری است که انسان از عمر خویش برای خود و دیگران، بهره ی صحیح و پر نفع و عامّة الانتفاع داشته باشد.
223- ما باید به مشایخ و علمای شیعه وفادار باشیم.آنها پدران مهربان و روحانی ما هستند و بر ما خیلی حق دارند.
224- ما باید در تحصیل صبر و حلم و تواضع سعی کنیم و از اینکه دیگران از ترس به ما احترام بگذارند، احتراز کنیم.
225- اگر ملاقات خدا در آخرت ممکن باشد، در دنیا هم ممکن است به همان ملاک امکان؛ منتها نه با دیده ی سر و بصر، بلکه با دیده ی دل و بصیرت.
226- انسان می تواند در تمام شرایط و ابتلائات، راه مستقیم و صراط بندگی و عبودیّت را بپیماید و درنتیجه قرب حاصل کند.
227- موجبات خواطر و غفلت و نسیان از یاد و ذکر حضرت حقّ راخود ما فراهم می کنیم …در اثر محاسبه و مراقبه، عیب کار آشکار می گردد.
228- به اندازه ی طالب معرفت و هدایت در رسیدن به مقصدو یافتن او، و به داخل شدن به محضر قرب و معرفتش نزدیک است، که گویا به او می گویند: رسیدی، داخل شو!
229- در طرف سقوط، انسان از ابلیس بدتر، و در طرف صعود، از مَلک بالاتر است.
230- کسانی که از مقداری از معنویّات برخوردار بودند، دنبال کشف و کرامت نمی رفتند.
231- کسی که از معنویّات و معرفت خدا بهره مند است، چه حاجت به کیمیا دارد؟ چه کیمیایی بالاتر از خدا شناسی؟!
232- اساس عبودیّت و بندگی، حُبّ است؛ خداوند می فرماید: یُحِبُّهُم وَیُحِبُّونَهُ “خداوند آنان را دوست دارند"[مائده، آیه ی 54]
233- انسان هر راهی را بدون تقیّد و پایبندی به قرآن و سنّت برود، روز به روز تنزّل می کند.
234- انسان باید هر روز موضع خود را مشخص کند که آیا اهل حق است و یا باطل و پیرو آن.
235- خداوند انسان را طوری آفریده که می تواند از راه عبودیّت و بندگی خالص، از مقام ملائکه گام فراتر نهد و مقامات انبیاء و اولیاء را کسب نماید.
236- ذکر، بالاترین کمال برای بشر است.
237- هرکسی کاسه ای از ابتلائات دارد که مطابق وجود و استعداد او است.و کاسه های اشخاص، از بلایا پر شده است؛ ولی خدا همه را دوست دارد.
238- انبیاء و ائمه (علیه السلام) نیامده اند که بگویند مردم از دنیا هیچ بهره ای نداشته باشند؛ بلکه آمده اند طریقه دنیا داریِ با سعادت و عزّت را هم به ما نشان بدهند.
239- خدا کند شغل نافع به حال خود را تشخیص دهیم و تثبیت درآن پیدا کنیم و درآن ثابت قدم باشیم؛ و هر روز فکر تازه ای در سر نداشته باشیم و هر لحظه به رنگی نباشیم!
240- از گذشتگان عبرت بگیریم که ما هم مثل آنها به مرگ نزدیکیم و چهار روز باقی مانده عمر را گمان نکنیم که چهارصد هزار سال خواهد بود!
241- باید انسان مراقب اعمالش باشد، تا نتایج و آثار خوب و بد آنها را ببیند.
242- با توجّه به عیوب خویش و اصلاح آنها، فرصت رسیدگی به حساب هر روز خود را نداریم، چه رسد به حساب مردم!
243- به فکر خود باشیم، خود را اصلاح کنیم. اگر به خود نرسیدیم و خود را اصلاح نکردیم، نمی توانیم دیگران را اصلاح کنیم.
244- باید بدانیم که مطلب فقط یکی است و آن، بندگی خداست.و بندگی خدا در طاعت خداست؛ و طاعت خدا در ترک معصیت خدا در اعتقادات و در عمل است.
245- عالم غفلت، عالم مهیّا شدن برای شیاطین انس و جنّ است.
246- ما باید از خدا بخواهیم که ما را به آن، ازجمیع آفات و بلیّات معنویّه و صوریّه، ظاهریّه و باطنیّه، دنیویّه و اُخرویّه سالم و محفوظ بدارد.
247- اگر شما خودتان را اصلاح کردید، و موانعی که بین خودتان و بین خدا و انبیاء و اولیاء هست از بین بردید، خداوند بین شما و خلق را اصلاح می کند.
248- باید بدانیم که علاج ما در همه ی مراحل- بطوری که از آن مستغنی نخواهیم بود و بدون آن، مشکل کار ما تمام نخواهد شد- اصلاح نفس است.
249- اگر انسان راستی راستی برای مومنین و مومنات دعا کند و برای خودش دعا نکند، مَلَک برای او دعا می کند.
250- پرداخت حقوق الهی [ مانند خمس و زکات و صدقه]، سبب نموّ مال و تهذیب آن است؛ و اگر کسی این کار را بکند، مالش ترقّی کرده و زیاد می شود.
251- باید هرکسی در شبانه روز، مقداری از وقت خود را صرف تحصیل علوم دینیّه کند ولو به فرض، یک ساعت در شبانه روز.
252- هرکس به پایین تر از خودش نگاه کند و بگوید: اَلحَمدُلِله، اصلاً خود همین شکر گذاری، سبب غنا می شود…خود این شکر،موضوعیّت و سببیّت برای غنی شدن فقیر دارد.
253- عدّه ای توکّل را برای خودشان روزی می دانند؛ و اینها در واقع غنی هستند.احراز کرده اند که اگر بر خدا توکل کنند، روزیشان به آنها می رسد؛ و اگر نرسید، کشف می کنند که لازم نبوده است.
254- غنا و تمکّن مالی، جنبه ی مقدّمیّت دارد و برای اینست که انسان راحت زندگی کند.فرد متوکّل برخدا بدونه داشتن آن مقدمّه، راحت زندگی می کند.
255- می شود گفت: اصلاح جامعه، به اصلاح معلمین و مبلغین است.
256- خدا توفیق بدهد که از یقینیات خارج نشویم و در سفر وحضر، در همه ی احوال فقط یقینیات را دنبال کنیم، که این کار پشیمانی ندارد.
262- اگر باب دروغ و غیبت باز شود ،عصیان و طغیان دیگر هیچ حدی ندارد.
263-ترس مقربان از سقوط است نه فقط از آتش :صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک [گیرم که بر عذابت صبر کردم ،چگونه بر جدائیت صبرکنم]
264-اگر کسی سجود را طول بدهد ،خیلی اسباب ناراحتی شیطان است !
265-بلا با صدقه رفع میشود اگر چه محکم محکم شده باشد …این نقص فعلی ،موجب ازدیاد است. موجب تنزل رزق است .
266- ابتلائات برای این است که یقین پیدا کنیم .
267- کسی که بداند در مرای و مسمع خداست ، نمی تواند گناه کند. تمام انحرافات ما از اینست که خدا راناظر و شاهد نمی بینیم .
268- چرا مثل پروانه نیستیم که پروانه وار سراغ نور و معنوی برویم !
269- ما باید با احادیث سرو کار داشته و آنها را مطالعه کنیم .چرا که شفادر اینها است .
270-هر روز یک روایت از کتاب (جهاد و النفس) و سائل الشیعه رامطالعه کنید. در واضحاتش بیشتر فکر کنید.بعد این را در خودتان می بینید که سر یک سال عوض شده اید !
271- بارها گفته ام بار دگر میگویم :کسی که بداند :((هر که خدا را یاد کند فخدا همنشین اوست ))،
احتیاج به هیچ وعظی ندارد .
272- انچه میدانید ،عمل کنید ودر آنچه نمی دانید احتیاط کنید تا روشن شود ،واگر روشن نشد،بدانید که بعض معلومات را زیر پا گذارده اید.
273- کثرت مجالست با اهل غفلت ،مزید قساوت و تاریکی قلب و استیجاش از عبادت و زیارات است .از این جهت است که،احوال حسنه حاصله از عبادات و زیارات و تلاوت ها به سبب مجالست با ضعفای در ایمان ،به سوءحال و نقصان مبدل میشود .
274- بعضی گمان میکنند که ما از ترک معصیت عبور کرده ایم ،غافلند از اینکه معصیت ،اختصاص به کبائر معروفه ندارد،بلکه اصرار بر صغائر هم ، کبیره است .
275- هیچ ذکری بالاتر از ذکر عملی نیست .هیچ ذکر عملی بالاتر از معصیت در اعتقادیات و عملیات نیست .
276- هدف باید این باشد که تمام عمر ،صرف در یاد خدا و عبادت باید باشد،تا به آخرین درجه قرب مستعد خودمان برسیم.
277- آیا ممکن است بدون اینکه با سلاح اطاعت خدای قادر باشیم قافله ما به سلامت از این رهگذر پر خطر به مقصد برسد !؟
278- شفای صدور ،در اتیان عبادات با حضور قلب است …باید در تقویت حضور قلب در هر موقع در عبادت ،کوشا باشیم،وبه آثار در یقظه یا نوم کار نداشته ،جز مزید [زیادی]علم م مزید انس به عبادت.
279- س:این جانب تصمیم دارم که به خداوند ،قرب پیدا کنم و سیر و سلوک داشته باشم ،راه آن چیست ؟ج:بسمه تعالی – چنانچه طالب صادق باشد،ترک معصیت کافی و وافی است برای تمام عمر،اگر چه هزار سال باشد .
280- س: برای رفع تنبلی و کسالت در عبادات چه باید کرد ؟
ج: در اوقات نشاط مشغول به عبادت مستحبه شوید ،ودر اوقات کسالت ،اقتصار بر واجبات نمایید !
281- س: با نذر و قسم ،تصمیمات اخلاقی میگیرم،بعد از مدتی عزمم سست میشود و شکست میخورم چه کنم ؟
ج: یک دقیقه خود را در یاد خدا دیدید ،اختیارات خود را منصرف ننمایید،وبه انصراف و غفلت غیر اختیاری اهمیت ندهید !
282- شرط استجابت دعا ، ترک معصیت است … گاهی مصلحت ،در غیر تعجیل است و گاهی مصلحت ،در تبدیل به احسن است .داعی خیال می کند مستجاب نشده است و اهل یقین می فهمند.
283- با کسی نشست و بر خاست بکنید که همینکه او را دیدید به یاد خدا بیفتید ، به یاد طاعت خدا بیفتید ،نه با کسانی که در فکر معاصی هستند و انسان را از یاد خدا باز می دارند .
284- باید بدانیم علاج ما ، اصلاح نفس است در همه مراحل ، و از این مستغنی نخواهیم بود، و بدون این کار ما تمام نخواهد شد .
285- خدا میداند یک صلواتی را که انسان بفرستد و برای میتی هدیه کند چه معنویتی ،چه صورتی ،چه واقعیتی برای همین صلوات است !
286- این شک ،طریقه تمام انبیاء (ع) بو برای شوق لقاء الله، برای تحصیل رضوان الله … این اشک چشم به اعلی علیین مربوط است .
287- باید کسانی که حاجت مهمه ای دارند ،یکی از همین نمازها و از این عبادت هایی که برای حاجت ذکر شده است [بجا آورند] و اگر بخواهند تثبیت بکنند ، تایید بکنند و برسند به حاجت خودشان بلا شک ، ملتف باشند بعد از آن طلب حاجت و نمازها و دعاها ،بروند به سجود و در سجود سعی کنند [به اندازه ]بال مگسی چشم تر بشود ،این علامت نیست که مطلب تمام شد .
288- روح انسان هر چند لباس گلی به تن دارد ، ولی بسیار می تواند اوج بگیرد و بالاتر برود !
289- اکثر بدبختی ما همین است که علممان با عملمان هماهنگ نیست !
290- اگر انسان کامل شود ، این [تسبیح مو جودات ] را در بیداری می شنود و مشاهده می کند !
291- اصلا پیغمبر (ص) با همین شب زنده داری و سحر خیزی و انس با شب ،معارف الهی را می گرفتند …. بلی ، آن لحظه های خاص و آن رحمت الهی در سحر!…سحر،سحر!
292- انسان باید دائم الذکر باشد !زیرا کسی که دائم الذکر باشد ، همئاره خود را در محضر خدا می بیند و پیوسته با خدا سخن می گوید .
293- چه خوب است انسان ، عبادت و کار خیر که انجام می دهد ، بگوید : کاری نکردم ، اما کار نیک و خوبی که از دیگران دید ، بگوید : چه کار بزرگی انجام داده است .
294- همه رذایل اخلاقی ، از ضعف در معرفت خداوند متعال پدید می آیند !.. اگر انسان دریابد که خداوند متعال ،همیشه و درهمه حال از هر زیبایی زیباتر است ، از انس به او هرگز جدا نخواهد شد !
295- اگر ما به مقداری که طفل صغیر به پدر و مادرش اعتماد دارد ، به مولای خودمان اعتماد داشته باشیم ،کار درست میشود !
296-اگر بهشت و خلد برین را باور داشتیم ،اینقد با احکام و دستورات الهی مخالفت نمی کردیم !
297- اگر جلوی خود را در ارتکاب معاصی نگیریم ،حالمان به انکار و تکذیب و استهزا به آیات الهی ، و یا به جایی می رسد که از رحمت خدا نا امید می شویم !
298- ایمان و اطمینان مومنان ،درجاتی دارد ،و امکان دارد که از درجات عالیه ایمان ،به مرحله عیان برسد ، و اطمینان و یقینشان بالا رود !
299- تمام فساد و افساد و غلغله و سر و صدایی که در روی زمین بوده و هست و خواهد بود ، از همین ماکل و مشرب است ، زیرا تکالیف ، متوجه غضب و شهوت است ،و تناول غذا و نوشیدنی ،موجب آنهاست !
300- سرو کار انبیا (ع) با خدا بود ، و هر جا گیر می کردند ، زود به خدا متوجه می شدند ،ودر خوشی هم خدا را به یاد می آوردند ،بگونه ای که گویا می دیدند همه چیز از آنجا سرچشمه می گیرد .
301- التزام به سنخ دعاهای اهل بیت (ع) اولین مرتبه اش ،مجالست و موانست با آنها ست .
302- مادیات و دنیا ووسایل راحتی ، راحتی نمی آورد بلکه : الا بذکر الله تطمن القلوب ((هان ، تنها با یاد خدا دل هاآرام می گیرند)) نه با داشتن ملک و ملکوت لذا باید سعی کنیم تزلزل هایمان برطرف شود و پرده های برداشته شود ،و بزرگ ترین پرده خود ما هستیم :
((تو خود حجاب خودی حافظ ،از میان بر خیز ))
303- انسانی که نان خشکی او را سیر میکند، و یا با سبزی و ماست و پنیر می تواند زندگی کند، اینهمه حرص و طمع به دنیا و مال دنیا برای چه؟!
304- خود را مریض نمی دانیم، وگرنه علاج آسان است.
305- علمای سابق که آن همه در علم و عمل موفّق بودند و عمر با برکت داشتند و از انحراف فکری سالم بودند، دراثر خوردن غذای حلال و اجتناب از غذاهای شبهه ناک بوده است.
306- ما اگر خدا را همه جا حاضر و ناظر ببینیم، چگونه باید باشیم ؟!… در برابر ذاتی که حیلولت و جدایی او از ما محال است، و درهمه جا حاضر و ناظر است، چگونه باید باشیم و مرتکب معاصی نشویم؟! هرقدر این درک حضور تقویت شود، انسان محفوظ تر و مامون تر است؛ و هر قدر تضعیف شود، مصونیّت و. مامونیّت او کمتر است!
307- آیه شریفه"هان! تنها با یاد خدا دل ها آرام میگیرند"… سبب اطمینان و آرامش دل ها را، منحصراً ذکرُالله می داند… بنابراین، ما که آرامش نداریم، می توانیم بگوییم ذاکریم؟!
308- اگر حسابمان را با خدا تتصفیه می کردیم، حساب های دیگر تصفیه و اصلاح می شد.
309- درد را می دانیم، به فکر علاج خود نیستیم! دوا را هم تشخیص می دهیم، چنانکه قرآن می فرماید:"پس خداوند، گناه و تقوا را به انسان الهام نمود” ولی به فکر علاج خود نیستیم!
310- حسرت ما ازین است که عده ای از علما را دیده ایم که تفاوت میان ما و آنها[از لحاظ مقامات معنوی] بسیار است، به حدی که گویی میان ما و آنها به اندازه چند صد سال فاصله است!
311- بعضی به حدّی با حیا هستند که با همه ناداری و بیچارگیری، حاضر نیستند نیاز خود را اظهار کنند! آیا نباید همسایه ها و همکارها به اینگونه افراد رسیدگی کنند؟!
312- اگر انسان مسلمان بخواهد متمدّن به تمدّن اسلام باشد و دیگران را به حقایق اسلام دعوت کند، یا افراد مسلمان را در اسلام برقرار و ثابت نگاه دارد که به بلاد مختلفه کفر فرار نکنند، باید کاملاً حقوق و حدود اسلامی را بشناسد، و به آنها عمل کند!
313- خداوند متعال می فرماید:"هرکس یکی را احیا کند، گویا همه ی مردم را احیا کرده است."منظور از حیات در این آیه شریفه، نجات دادن از ضلالت و گمراهی در دین است.
314- آیا با اینهمه بلاها که برسر مسلمان ها می آید، نباید حال التجا برای ما پیش بیاید؟!
315- ازآیه شریفه {لقمان، آیه 17}(امر به معروف و نهی از منکر کن و بر هر مصیبتی که به تو می رسد، صبربنما!)… استفاده می شود که :صبر و تحمل و شنیدن ناسزا و تلقّی کردن آن چون حلوا و طیّبات شیرین و خوشمزه، از لوازم امر به معروف و نهی از منکر است.
316- تمامی ابتلائات، به اختیارخود ما پیش می آید؛ یعنی چون ما اطاعت خدا را به اختیار خود ترک می کنیم و معصیت اورا اختیار می کنیم، ناچار سزای کارهای ما گرفتاری و بلا برای ما است.
317- خدا کند از خود راضی نباشیم.اگراز خود راضی باشیم، هرگز نمی توانیم حقّ ربوبیّت را درعبودیّت و بندگی ادا کنیم!با اینکه هیچیم، خود را همه چیز می دانیم!
318- دلیل عقب ماندگی ما این است که اموال شبهه ناک مصرف می کنیم.ومال شبهه ناک ایجاد تردید و شبهه می کند!
319- هرکس باید پیش خود و خدای خود، به اعمال خود سوء ظن داشته و بدگمان باشد.
320- خدا کند یقین برای انسان روزی شود!…چقدر خوب است انسان از ناحیه امر روزی، راحت باشد؛ زیرا همّ و غمّ روزی، بدتر از زحمت کار است.کسی که به همّ و غمّ روزی مبتلا است، شب و روز کار می کند وپیوسته غصّه روزی را می خورد!
321- حال دعا، انکسار قلب، سوختگی و آه- که وقتی از قلب خارج می شود، مانند تیر به هدف می خورد-در ما نیست! بلی، لقلقه زبان خیلی داریم!
322- در ابتلائات و برای رفع بلاها، دست از دعا و توسل نباید برداشت!
323- هرکس می خواهد دعایش مستجاب شود، برای نجات مومنین و مومنات دعا کند، تا دعای مَلَک که مورد استجابت است، یقیناٌ مشمول حال او شود!
324- این مستحبّات است که انسان را به جایی می رساند!
325- در تعبّدیّات، کوه کندن از ما نخواسته اند؛ سخت ترینش نماز شب خواندن است که در حقیقت، تغییر وقت خواب است نه اصل بی خوابی، بلکه نیم ساعت زودتر بخواب، تا نیم ساعت زودتر بیدارشوی!
326- در قضیه حضرت یوسف آمده است{سوره یوسف،آیه 31}(برآنان بیرون آی )؛فقط یک دیدار بود، و پس از دیدن جمال حضرت یوسف… دست ها را قطع کردند و بی اختیار شدند!… پس اهل شهود که کشف آنها به مراتب قوی تر است، چگونه با مشاهده جمال و کمال مطلق، به هرچه غیر اواست پشت پا نزنند؟!
327- آیا ممکن است با وجود خلوص و صدق در استعلام{پی جوئی کردن} و طلب، هدایت و ارائه {نشان دادن} آیات معرفت برای انسان نباشد؟!
328- خدا کند علوم و معارف ما مثل نهری که به دریا متّصل است، یک نحو ارتباط- ولو به صورت یک نخ باریک- با منبع و سرچشمه اتّصال داشته باشد! وگرنه یک حوض پر آب هم بدونه ارتباط و اتّصال با سرچشمه، فایده و دوام و تازگی ندارد!
329- کسی که طالب جمال برتر و بالاتر است، به پایین تر بی اعتنا است.
330- آیا برای خَرق حُجُب{از بین بردن پرده ها و موانع بین انسان و خدا}، بیل و کلنگ لازم است؟!مثلاً بهترین راه آن، در نماز است؛ آیا در حال نماز لازم است بیل و کلنگ حمل کنیم وبا حجاب ها مبارزه کنیم؟!
331- غیر از خدا چیزی نیست که بتواند از ما دستگیری کند!… فردا غیر از خدا همه چیز فانی است(سوره طه،آیه 73)"تنها خدا، خیر و پاینده تر است.”
332- اگر کمی از راه منحرف شویم، ذشیاطین جنّ و انس برما مسلّط می شوند.اگر کسی راه نجاح و فلاح را پیدا کرد، آسوده خاطر باشد که غرض، همان است.عملاً پیمان ببندیم که:در راه خدا باشیم و عزم بر خلاف نداشته باشیم و به گناهان صغیره نزدیک نشویم…
عبایی که جا ماند!
سه شنبه 95/03/25
عبایی که جا ماند!
ولادت عقیله بنیهاشم حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها فرصت خوبی است برای یاد کردن از شهیدانی که این روزها دوباره فضای زندگی ایرانیان را به عطر شورانگیز شهادت معطّر کردهاند. شهیدانی که «حقیقتاً حق بزرگی بر گردن همه ملت ایران دارند. (بیانات در دیدار خانوادههای شهیدان مدافع حرم ۵/بهمن/۹۴)» تمام این شهیدان یک صفت مشترک دارند: “شهید مدافع حرم” امتیازی که آنان را متمایز کرده است: «اگر اینها نمیرفتند و دفاع نمیکردند، امروز دشمنان اهلبیت علیهمالسلام حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها را با خاک یکسان کرده بودند، سامرا را با خاک یکسان کرده بودند و اگر دستشان میرسید کاظمین و نجف و کربلا را هم با خاک یکسان میکردند.(بیانات در دیدار خانوادههای شهیدان مدافع حرم ۷/دی/۹۴)»
اما فقط دفاع از حرم نیست که به آنها جلوه دیگری داده، امتیاز دیگرشان کوتاه کردن دست متجاوزان از خاک ایران اسلامی است؛ آن هم نه در مرزهای کشور که کیلومترها دورتر از آن، و دفاع از کشور، دین و انقلاب اسلامی است؛ شهیدان مدافع حرم «با دشمنی مبارزه کردند که اگر اینها مبارزه نمیکردند، این دشمن میآمد داخل کشور. اگر جلویش گرفته نمیشد ما باید اینجا در کرمانشاه و همدان و در بقیه استانها با اینها میجنگیدیم و جلوی اینها را میگرفتیم. در واقع این شهدای عزیز ما جان خودشان را در راه دفاع از کشور، ملت، دین و انقلاب اسلامی فدا کردند. (بیانات در دیدار خانوادههای شهیدان مدافع حرم ۵/بهمن/۹۴)»
امتیاز دیگر این شهیدان که حکایت از مظلومیت آنها دارد، «شهادت در غربت» است. «امتیاز سوم هم این است که اینها در غربت به شهادت رسیدند. این هم یک امتیاز بزرگی است و پیش خدای متعال فراموش نمیشود. ۵/بهمن/۹۴»
ولادت با برکت دختر امیرالمؤمنین علیهما السلام، که حالا دفاع از حریم پاکش نمادی است برای دفاع از «حریم اسلام»، بهانهای است برای انتشار حاشیههای یکی از دیدارهای خانوادههای شهیدان مدافع حرم با رهبر معظم انقلاب اسلامی در بیت رهبری (در تاریخ ۵/خرداد/۱۳۹۴).
ای کاش من هم یک فرزند شهید بودم!
از سر و صدای بچههای خردسال، میشود حدس زد که خانوادههای شهیدی که امروز مهمان آقا هستند، از طایفه شهدای جدیدند؛ همانهایی که نامشان این روزها بیشتر شنیده میشود: “شهدای مدافع حرم".
مگر این بچهها میگذارند تا در محضر آقا خیلی جدی و رسمی باشی! راستش را بخواهی اصلاً نمیتوانی در مقابل ناز و ادای گاه و بیگاه این کودکان معصوم بیتفاوت باشی و همانقدر که دلت با صاحب مجلس است، فکرت با این کودکان! تویی و نازهای فرزندان خردسال شهیدان مدافع حرم؛ دوست داشتن که نه، اصلاً انگار دِینی به گردن توست تا برای لحظهای هم که شده آنها را در آغوش بگیری و دست نوازش به سرشان بکشی و برای لحظاتی هم که شده با محبت خود، جای خالی بابای شهیدشان را پر کنی! اما این دغدغه و نگرانی خیلی زود از بین میرود. زمانی که رفتار سرشار از عاطفه آقا را با فرزندان شهید میبینی و بوسهباران گونههای فرزندان شهید را؛ پر بیراه نمیگوید یکی از حاضران در مجلس که “ای کاش من هم یک فرزند شهید بودم!”
اما دلم برای دختر خردسال با آن موهای دم خرگوشیاش سوخت. تقلای این طفلک معصوم برای دیدن آقا دیدنی بود. قبل از آغاز مراسم خود را به صندلی آقا رساند و مدتی روی آن نشست. وقت آمدن آقا نیز مادر محکم دستش را گرفت و اجازه نداد تا به سمت ایشان برود. هرچقدر هم تلاش کرد تا در هنگام نماز با گذشتن از صفها خود را به امام جماعت برساند، موفق نشد. اما برنامه که شروع شد، بالاخره توانست دستش را از دست مادر جدا کند و به آقا برسد و کنار صندلی ایشان جا خوش کند. چادرش هم همراهش بود؛ اما این پایان ماجرا نبود؛ آنقدر کنار آقا ورجه وورجه کرد تا خسته شد؛ وقتی نوبت به خانواده شهیدش رسید، حیف که دیگر خواب بود و از لذت چشیدن طعم لبخند و بوسههای آقا در بیداری محروم شد.
آغازگر این ضیافت، بیانات آقا در وصف شهدای مدافع حرم و امتیازات آنها نسبت به دیگر شهیدان است؛ «اقدام داوطلبانه»، «اعتقاد خالصانه با پشت سر گذاشتن هیجانات جوانی»، «پشت کردن به تعلقات زندگی و زن و فرزند» و «دفاع از حریم اهلبیت علیهم السلام» چهار شاخصی است که آقا برای این شهیدان میشمردند و تاکید میکنند «چهارمین ویژگی بالاترین آنهاست.»
پرواز به بهشت
شاید گُل سخنان آقا اشارهشان به روایاتی از معصومین علیهمالسلام است که خانوادههای شهیدان را حسابی دلگرم میکند و لبخند شادی و رضایت را بر لبان آنها مینشاند: «ما در روایاتمان مواردی را داریم که ائمه علیهمالسلام به عدهای از شهدا اشاره کردند و گفتند که اینها اجر دو شهید را دارند. در مورد یک گروهی از مجاهدان زمانِ ائمه علیهمالسلام روایت است که اینها در روز قیامت از روی شانههای بقیه مردم عبور کرده و به بهشت میروند؛ خدا اینها را پرواز میدهد. من در مورد شهدای شما یک چنین تصوری دارم؛ من خیال میکنم اینها همانهایی هستند که هر یک شهیدشان، اجر دو شهید دارد؛ گمان میکنم اینها از جمله کسانی هستند در روز قیامت -که همه ما گرفتاریم، همه ما مبتلا هستیم؛ در روز قیامت اولیاء هم مبتلا هستند؛ در آن روز- این جوانان، فرزندان، همسران و پدران ما به لطف الهی به سمت بهشت پرواز میکنند، و دیگران به حال اینها غبطه میخورند، اینها از این قبیلاند.»
نوبت گفتوگوی دو طرفه خانوادههای شهیدان با آقا میرسد. اولین خانواده، خانواده شهید «هادی کجبافی» از اهواز است. آقا با تجلیل از همسر شهید رشته سخن را بهدست میگیرند: «شنیدم شما در مراسم همسر شهیدتان بیانات خوبی داشتید؟» همسر شهید، قرآنی پاسخ میدهد: «هذا من فضل ربی»
ماجرای صحبتهایی که تجلیل آقا را برانگیخته از این قرار است که همسر شهید در یابود شهیدش در اهواز به درخواست تروریستها برای فروختن پیکر شهید کجبافی پاسخ داده و گفته بود: «ما پیکر عزیزمان را در راه خدا دادهایم و آنچه را که در این راه دادیم، پس نمیگیریم. شنیدهایم که برای تحویل شهید عزیزمان دشمن پیشنهاد هزینهای گزاف داده است، ولی به عنوان خانواده شهید راضی به این کار نیستیم، حاضر نیستیم حتی یک ریال نیز برای تحویل پیکر پاک شهیدانمان به داعش پرداخت شود.»
نوبت به فرزندان شهید میرسد. یکی از پسران در پاسخ به آقا که از ازدواج او میپرسند، میگوید: «میخواستیم عروسی کنیم که پدر شهید شد و نشد» آقا میگویند: «چه اشکالی دارد؟ اشکالی ندارد. عروسی کنید. انشاءالله شما بچههای خوب و حزب اللهی هرچه فرزند بیشتر بیاورید نسل جماعت حزب اللهی در کشور بیشتر میشود.»
خانواده شهید “حسین بادپا” از کرمان دومین خانواده شهیدی است که مورد تجلیل آقا قرار میگیرد. پدر پیر شهید لنگ لنگان خود را به آقا میرساند؛ پیرمرد نمیتواند جلوی اشکش را بگیرد و با اشک بر پیشانی آقا بوسه میزند.
مادر شهید میگوید: “آقا را اذیت نکن!” آقا پاسخش را با خنده میدهند: «اذیت که نیست خانم!» پدر و مادر شهید دعا میکنند که دیگر فرزندانشان هم در راه ولایت فدا شوند؛ دختر شهید از آقا برای کنکورش التماس دعا دارد؛ آقا هم برایش دعا میکنند: «انشاءالله؛ اولاً در کنکور قبول شوی و بعد هم زود ازدواج کنی» حسن ختام دیدار این خانواده، پنج بوسه آقا بر گونه راست و یک بوسه بر گونه چپ پسر کلاس اولی شهید بادپا است.
عبایی که جا ماند!
نوبت خانواده شهید “حجتالاسلام محمّدمهدی مالامیری کجوری” است؛ پدر شهید که از روحانیون است بدون عبا مقابل آقا ایستاده؛ انگار شوق دیدار با آقا، موجب شده عبای پدر شهید جا بماند؛ آقا میپرسند: «عبایتان را کجا گذاشتید؟» پدر شهید میگوید: “یادم رفت!” آقا میگویند: «پس شما اینجا بیعبا آمدید و باید یک عبا به شما بدهیم» هدیهای که در پایان دیدار به دست پدر شهید میرسد.
پدر شهید درباره فرزندش میگوید: “استاد دروس سطح عالی حوزه بود” و بعد ادامه میدهد: “خوشحال هستیم که خانواده شهید شدیم. تا به حال در مقابل خانواده شهدا و جانبازان احساس شرمندگی میکردیم و تازه این شرمندگی از ما برداشته شد.” آقا دعا میکنند: “خداوند شما را در دنیا و آخرت سرافراز کند.” گفتوگوی این خانواده شهید با ابراز محبت آقا به دو دختر شهید ادامه مییابد؛ یکی از آن دو دختر، همان دختر با موهای دمخرگوشی اول این روایت است که حالا خوابش برده؛ همسر شهید هم به آقا میگوید: “وقتی شعری را که شما خواندید -ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند- به همراه همسرم دیدیم، خیلی ناراحت شدیم، با صحبتی که آخرین بار با شهید داشتیم، نیت کردیم که اگر فرماندهانش قبول کنند بیشتر از ۴۵ روز در منطقه بماند، بعد از آن را به نیابت از شما در جبهه مقابله با تکفیریها باشد که الحمد الله با شهادت ایشان، این نیت او زیباتر شد” آقا میگویند: “خدا انشاءالله سایه شما خانواده شهید را از سر این مملکت کم نکند.”
خانواده بعدی، خانواده شهید “رضا نقشی قرهباغ” از آذربایجان غربی هستند؛ آقا به درخواست پدر شهید، دقایقی به زبان آذری با او صحبت میکنند.
رزمنده یکساله!
شهید “مهدی نوروزی بهاری” شهیدی نام آشناتر است. همان شهیدی که پیش از شهادت، تصاویرش در مقابله با فتنهگران سال ۸۸ رسانهای شده بود، و بیش و پیش از تیر داعش به تیغ تهمت و افترای اصحاب فتنه و داعشی های وطنی نواخته شده بود. مادر شهید از پدر مرحوم شهید میگوید که او هم جانباز بوده است و بعد مادر آرزوی خود را میگوید: “آرزویم است که تمام خانوادهام راه مهدی را بروند و شهید شوند.” آقا میگویند: «آن کسی که در راه خدا دادید ذخیره شما است پیش خدای متعال؛ خدا او را در بانک ذخیره الهی برای شما حفظ میکند؛ خدا تمام آنها (فرزندانتان) را حفظ کند.»
همسر شهید از آماده به رزم بودن فرزند یکساله شهید میگوید: “محمد هادی لباس رزم پوشیده و آمده که چفیهاش را از شما بگیرد و لبیکگو باشد” آقا با خنده میگویند: «محمد هادی را میگویید؟ خدا انشاءالله محمد هادی را برای شما حفظ کند و نگه دارد و انشاءالله از مردان خوب آینده شود!» آقا بعد از چند بوسه بر سر این رزمنده یکساله به او چفیه میدهند. همسر شهید میگوید: “تمام این دلتنگیها با این دیدار بر طرف شد” و آقا جواب میدهند: «خدا انشاءالله همه این دلتنگیهای شما را در دنیا و آخرت برطرف کند. انشاءالله عزیز باشید، شما با این روحیه خیلی برای این کشور ارزش دارید، اگر بفهمند؛ بعضیها این را نمیفهمند، اگر بفهمند شما خیلی قیمت و ارزش دارید.» پاسخ آقا به برادر شهید هم که از آقا میخواهد تا برای شهادتش دعا کنند، جالب است: «خدا انشاءالله شما را برای این کشور نگه دارد و همه بدانند که کشور ایران در آینده به مردان خوب، مؤمن، کارآمد و مجاهد احتیاج دارد؛ نه اینکه جنگ شود؛ منظور این است که این کشور اگر بخواهد رشد کند، اگر بخواهد پیام انقلاب و امام باقی بماند و مانند کلمه طیبه رشد کند، به جوانهای خوب، به مردان خوب و به زنان خوب نیاز دارد؛ انشاءالله خدا شما را برای آن زمان حفظ کند.»
خانواده شهید “علی یزدانی کنزق” خانواده شهید بعدی است که آقا نامش را میبرند و قرآن هدیهشان را امضا میکنند. پدر شهید با عکس شهیدش که حالا با اشک نمناک شده، به آقا نزدیک میشود و بعد از چند بوسه، با زبان آذری گفتوشنودی در میگیرد و پدر به پرسشهای آقا درباره کنزق و محل زندگیش پاسخ میدهد.
شهید یزدانی هم مثل شهید مالامیری دو دختر خردسال دارد. همسر شهید در حالی که یک دختر در آغوش و دست دختر دیگر در دستش است، به آقا میگوید: “من به این فکر بودم که اگر خود شهید الان اینجا بود به شما چه میگفت. به نظرم تنها یک جمله میگفت آن هم این بود که آقا امر کردید و ما گفتیم بسم الله! دو سال پیش هم به من گفت و من گفتم بسم الله!” آقا میگویند: «اگر این روحیه شما نبود، مردانتان اینجور به دل و سینه دشمن نمیرفتند. این روحیههای خوب بود که این مردان را وارد این میدانها کرد. خدا انشاءالله شما را حفظ کند.»
ازدواج بهشتی
نوبت به آخرین خانواده شهید میرسد؛ شهید “محسن کمالی دهقان". پدر شهید بعد از ابراز احساسات، از انقلابی که تشییع پیکر این شهید در شهرشان بهپا کرده، تعریف میکند و از آقا میخواهد تا آخرین شعار شهیدش را که قبل از شهادت سر داده است، ببینند؛ فیلمی از لحظات شهادت شهید محسن است؛ آقا دستور میدهند ترتیبی داده شود تا این فیلم را ببینند و به پدر شهید میگویند: «این نعمت بزرگی است که خدا به شما فرزندی دهد که رفتنش از دنیا، به قول شما، در شهر خودش انقلابی به وجود بیاورد.» پدر، آرزوی مادر برای ازدواج فرزند شهیدش را واگویه میکند و میگوید: “شهید هر جا خواستگاری میرفت، میگفت که احتمال شهادتش وجود دارد، و یکی از شروط ازدواجش بود، برای همین هم ازدواج نکرد.” آقا دعا میکنند: «خدا انشاءالله ازدواجهای بهشتی را نصیبش کند.» آقا به مادر شهید هم میگویند: «شما ما را دعا کنید؛ دل شما پاک است و حالا هم به خاطر شهادت فرزندتان، انشاءالله مهبط انوار الهی است، از این فرصت استفاده کنید هم برای خودتان دعا کنید، هم برای ما، هم برای مردم و هم برای کشور و هم برای دولت دعا کنید.»
کم کم ضیافت رو به پایان است و حرفهای خانوادههای شهیدان هم، بیشتر در هم شده. هرکسی هر حرفی دارد، بدون لکنت با رهبر میگوید؛ بهویژه مادران شهیدان؛ همانهایی که آقا در دیداری درباره آنها گفته بودند: «من در دیدارهای بسیار زیادی که با خانواده شهدا داشتم، یکبار از یک مادر شهید گلایه نشنیدم.»
…چه بسا پیام این دیدار نقل قول یک برادر از برادر شهیدش باشد: “رفتیم تا انتقام حضرت زینب سلاماللهعلیها را بگیریم و آرزو داریم که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف از ما راضی باشند.”
جناب حاج رسول دادخواه خیابانی ( رسول ترک ) ره
سه شنبه 95/03/25
زندگینامه
در روز پنجم اسفند سال 1284 هجری شمسی در محله خیابان که یکی از محله های قدیمی شهر تبریز میباشد کودکی چشم به جهان گشود که نامش را رسول گذاشتند و بعدها نام این محله (خیابان) و اسم شهری که آن متولد شده بود به عنوان قسمتی از اسم و فامیلی آن مولود بر روی سنگ قبرش حک گردید یعنی با نام حاج رسول دادخواه خیابانی تبریزی.
نام پدرش مشهدی جعفر بود و مادرش نیز آسیه خانم نام داشت.
آسیه خانم زنی بسیار مظلوم و آرام بود و آنطوری که دخترش (ربابه خانم) تعریف میکرد او یکی از زنهای پاکدامنی بوده است که در جلسه های روضه امام حسین (ع) بسیار گریان میشد و زیاد اشک میریخت.
بازیهای روزگار کم کم رسول را در سنین جوانی به راههای خلاف کشانید به خصوص بعد از سنین بیست و چهار پنج سالگی که او مجبور شد شهر و دیارش تبریز را رها کند و به تهران بیاید.
رسول ترک بعد از آنکه در سالهایی از عمرش اهل نافرمانی و غفلت از خدای خویش بوده است عاقبت همانطوری که خواهید دید ، در یکی از ماههای محرم آن واقعه و مرحمت و دعوت ولایتی و معنوی برایش پیش میآید و او را به شدت دگرگون میسازد.
اما باید توجه داشت که این عنایت و لطفی را که آقا ابا عبدالله الحسین (ع) به رسول ترک مبذول و مرحمت داشته است بی حساب و کتاب و بی دلیل و بهانه نیز نبوده است.
جناب آقای حاج میر حسن قدس حسینی یکی از پیرمردهای با سابقه هیئت مسجد شیخ عبدالحسین میگفت:
«این رسول در همان دوره و سالهایی که هنوز توبه نکرده بود و از معصیت و گناه اجتناب و پرهیز نداشت در آن سالها نیز با خلوص نیت و فقط برای خاطر امام حسین (ع) در جلسات شرکت میکرد تا اینکه این نیت پاک و صدق و صفای او سبب شد که او توبه نصوح و واقعی بکند و عاقبت به خیر بشود.»
« من در طول عمرم هم حاج رسول را دیده ام و هم عکسش فردی را نیز دیدها م که با آنکه از کودکی در هیئتها بود ولی متأسفانه چون اخلاص و نیتی پاک نداشت خداوند او را به وضعیتی دچار کرد که خداوند به هیچ کس نصیب نکند»
در این مجموعه نیز ما در واقع روز تولد او را نیز از همان روزی به حساب می آوریم امام حسین (ع) به بهانه آن خواب و رؤیای ناظم و مسئول هیئت آتشی به جان رسول ترک میاندازد و او را به جرگه عاشقهایش وارد میسازد.
رسول ترک بعد از توبه و بازگشت به صراط مستقیم یکی از گریه کنندگان و دلسوخت هایی میشود که بسیاری از پیرمردهای هیئتهای قدیمی تهران چه از فارسها و چه از ترکها با قاطعیت میگویند که بعد از او هنوز نظیرش نیامده است.
یکی از چشمگیرترین جلوه های گریه های رسول ترک در روزهای دهه اول محرم به خصوص در روزهای تاسوعا و عاشورا بوده است.
در روزهای تاسوعا و عاشورا در میان دسته های هیئتهای آذربایجانی ها که گاه به طول دو سه کیلومتر میرسید، رسول ترک با ناله ها و ضجه های جانسوز در انتهای دسته حرکت میکرد و غوغایی بر پا میکرد.
میگویند:
بسیاری از مردم گاه فقط به انتظار میایستاده اند تا گریه ها و ناله های رسول را تماشا کنند.
همه آنهاییکه رسول را در آن روزهای تاسوعا و عاشورا دیده اند میگویند:
زمانی که رسول ترک، گریان و نالان از جلوی جمعیت عبور میکرد صدای ناله و گریه مرد و زن و پیر و جوان نیز به هوا برمی خاست.
میگویند یکبار زمانی که رسول ترک در حال خواندن نوحهای ترکی بوده است عدهای از زنها و مردهای فارسی زبان که در گوشهای از بازار به تماشای او ایستاده بوده اند به قدری منقلب و محزون میشوند که صدای گریه و ناله آنها نیز در فضای بازار میپیچد.
در ای هنگام رسول ترک روی به آنها میکند و از آنها میپرسد: مگر شماها متوجه معنای حرفهای من میشوید؟
بعضی از آنها جواب داده بودهاند: ما ترکی نمیفهمیم ولی از حالتهای تو به خوبی متوجه میشویم که الان از چه داری میخوانی و ما از حالتهای تو عمق مصیبت را احساس میکنیم!
رسول ترک آنچنان در عشق و محبت و ارادت به مولایش آقا ابا عبدالله الحسین (ع) ذوب شده بود که گاهی در جلسه روضه به خصوص در روزهای تاسوعا و عاشورا به اندازهای منقلب و بیتاب میشده که همچون مادرهای جوان مرده یا مجنونین میشده است. به همین دلیل او در میان بسیاری از دوستان و ارادتمندانش به خصوص در بین بسیاری از آذربایجانیها به « حاج رسول دیوانه» نیز معروف میباشد.
میگویند حاج رسول دادخواه خیابانی تبریزی معروف به رسول ترک در بسیاری از مواقعی که از خود بیخود میشده و گاهی نیز قبل از اینکه شروع به خواندن نوحه یا روضهای بنماید با صدایی بسیار حزین و جاسوز و با همان لهجه زیبای ترکی اش این بیت را میخوانده است:
گویند خلایق که به دیوانه قلم نیست
من گشتم و دیوانه توکلت علی الله
حاج حمید واحدی یکی از بازاریهای تهران با یک صفا و حزن و اندوهی خاص میگفت: «حاج رسول یکی از عاشقها وشيفتگان حسینی بود؛ واقعاً دیوانه امام حسین (ع) بود. وقتی او مشغول گریه و زاری میشد انگار قیافه او را، شکل و نقشه صورت او را، به دیوانگی و عاشقی امام حسین (ع) نقش بسته بودند.
یعنی اگر گاهی کسی او را به طور مثال در روزهای تاسوعا و عاشورا می دیدی که با مشت بر سرش میزد برایش جلف و زننده نبود.
همه او را عاشق و دیوانه حسین (ع) میدیدند.
او در عزاداریها هر کاری که میکرد برای کوچک و بزرگ و زن و مرد و پیر و جوان گریه آور بود حتی اگر کسی تا آنموقع برای امام حسین (ع) اشکی نریخته بود، زمانی که حاج رسول را در حال گریه و ناله میدید او هم به گریه میافتاد.
به راستی که معلوم نیست رسول ترک چگونه مینالیده است و چگونه با ضجه های جانسوزش میسوخته است که همه آنهاییکه ضجه ها و حالتهای عاشقانه او را دیده اند به محض ذکر نام و یاد رسول ترک بلافاصله به یاد آقا و مولای رسول ترک حضرت اباعبدالله الحسین (ع) میافتند.
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجودم همگی دوست گرفت
نامی است ز من بر من و باقی همه اوست
حاج سید احمد حسینی تقویان میگفت:
«حاج رسول یک حسینی واقعی بود، خدا رحمتش کند. او به اندازهای پاک و با تقوا شده بود که ما نمیتوانستیم باور کنیم که او در جوانی و در سالهایی از عمرش آدمی غافل و جاهل بوده باشد.
او در عین اینکه مردی خشن به نظر میرسید ولی آدمی بسیار پاک و وارسته بود. زمانی که ماه مبارک رمضان از راه میرسید او به کلی مشغول عبادت میشد و خیلی از کارهایش را تعطیل میکرد و کمتر به بازار و به حجره و مغازه اش میرفت.»
آخرین نکته ای که در این قسمت باید به آن اشاره شود مربوط به روضه خوانیهای رسول میباشد.
رسول ترک به هیچوجه به طور رسمی نوحه خوان و یا مداح نبوده است، بلکه او گاهی در وسط جلسه های روضه ها زمانی که اشعار و نوحه های خوب و پرمحتوایی خوانده میشده و یک لطایف و نکت ههای تکاندهنده و آتش افکنی بر قلبش جاری میشده بر میخاسته و آن نکات را با زبان و بیانی بسیار مؤثر و منقلب کننده بیان میکرده است که البته گاهی شرح و تفسیرهای رسول تا ساعتها به درازا میکشیده است و همه نوحه خوانیها و مرثیه سراییهای دیگر را تحت الشعاع قرار میداده است!
ماجرای توبه رسول
در محرم آن سال در یکی از این شبهای دهه اول محرم رسول ترک به سوی هیئت و جلسه روضه ای میرفت که مسئولین و بعضی از شرکت کننده های در آن هیئت از اینکه رسول ترک به هیئت و جلسه آنها میآمد بسیار ناراحت و ناخشنود بودند.
در این چند شبی که از محرم گذشته بود رسول ترک هر شب در آن هیئت حاضر شده بود. او در این چند شب به همه نشان داده بود که نمیتواند مانند بسیاری از شرکت کنندگان و عزاداران در گوشهای از مجلس آرام و ساکت بنشیند.
او فکر میکرد میتواند در آن جلسات هر کاری که هر یک از اعضای هیئت میکند او نیز انجام دهد. او حتی بدش نمیآمد تا در نظم و ترتیب بخشیدن به مراسم عزاداری نیز دخالت کند.
هر چند که همه حرکتها و کارهای رسول با نوعی شلوغکاری همراه بود اما به وجه اساس و ریشه این نارضایتیها و دلخوریهای اهل هیئت بخاطر این شلوغکاریها نبود.
آنها از مرام و شخصیت رسول ناراحت بودند. آنها فکر میکردند که وجود و حضور چنین آدمی هیئت و جلسه عزاداری و توسل را از شور و اخلاص و صفا باز میدارد و حق هم در ظاهر با آنها بود، زیرا رسول آدمی قلدر و لات و لاابالی بود. او مردی بود که به فسق و زورگویی شهرت داشت. او یکی از قلدرهای شروری بود که مأمورهای کلانتریهای تهران از اینکه بخواهند با او برخوردی جدی داشته باشند بیم و هراس داشتند.
اما رسول ترک با تمام این گمراهیهایی که داشت یک صفت و خصلت نیکو وعجیبی نیز داشت. او دوست داشت در ماههای محرم در هر شکل و حالتی که هست در جلسه های سوگواری و روضه سرور آزادگان عالم حضرت حسین بن علی (ع) شرکت کند.
گاهی قبل از اینکه بخواهد به سوی جلسه روضها ی حرکت کند ابتدا دهانش را برای لحظاتی کوتاه زیر شیر آب میگرفت و به خیال خودش دهانش را به این شکل آب میکشید تا دیگر نجس نباشد و آنگاه به سوی هیئت و جلسه روضه ای به راه میافتاد.
رسول ترک آن شب نیز وارد هیئت شد. بسیاری از نگاههایی که به او میافتاد محترمانه و مهربانانه نبود. مسئول هیئت هم که آدمی خوش سیما و با صفا بود با دیدن و مشاهده رسول ناراحت به نظر میرسید.
دقایق زیادی از آمدن و حضور رسول نگذشته بود که جوانی از میان مسئولین هیئت قد راست کرد و یک راست به سوی رسول رفت و مشغول صحبت با رسول شد .
کم کم آثار ناراحتی و غضب در صورت و چهره رسول ظاهر گشت. رسول ساکت بود و فقط با ناراحتی به حرفها و صحبتهای آن جوان گوش میداد.
آن جوان که خود فرستاده مسئول هیئت معرفی کرده بود با صراحت و بدون هیچ ملاحظه و ترس و واهمه ای به رسول حالی کرده بود که باید از مجلس بیرون برود و دیگر حق ندارد در هیئت و جلسه آنها شرکت کنند.
معلوم بود که رسول ترک از اینکه او را از جلسه امام حسین (ع) بیرون میکنند به خشم آمده است. او از روی ناراحتی نمیتوانست حرفی و سخنی بگوید. او در حالی که خودش را کنترل میکرد به حرفی و سختی از جایش بلند شد. برای لحظاتی سکوت و خاموشی بر مجلس سایه افکنده بود. در آن لحظات بعضیها گمان میکردند که او الان دعوا و جنجالی به راه خواهد انداخت.
ارادت و اعتقادش به امام حسین (ع) به اندازهای بود که به او اجازه نمیداد تا از خادمان و ارادتمندان به ا مام حسین (ع) کینه و عقدهای به دل بگیرد و دعوا و زد و خوردی به راه بیاندازد.
آن شب نیز مثل همه شبهای خدا به پایان رسید هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که دری باز شد و مردی از خانه اش بیرون آمد.
او به جلوی خانه رسول رسید و شروع به در زدن نمود.
رسول در را باز کرد.
مردی که پشت در ایستاده بود همان مسئول هیئت بود .
مسئول هیئت در حالی که بر روی پنجه های پایش ایستاده بود هیکل و جثه قوی و بزرگ رسول را در آغوش گرفته بود .
مسئول هیئت بعد از معذرت خواهی ها و دلجوییهای فراوان از رسول خواست تا او حتماً در شبهای آینده در جلسه های آنها شرکت کند و تمام اتفاقات و حرفهای شب گذشته را فراموش کند.
مسئول هیئت نمیخواست بیش از این توضیحی بدهد و دلیل و علت این تغییر نظر و رفتارش را بیان بنماید.
زمانی که مسئول هیئت میخواست خداحافظی کند و برود رسول مانع از رفتنش شد. رسول میدانست که مسئول هیئت بدون علت و بیخودی عقیدهاش تغییر پیدا نکرده است. او پافشاری و اصرار داشت تا علت این تغییر را بداند.
مشاهده یک خواب و رؤیایی عجیب باعث شده بود تا مسئول هیئت از اینکه در شب گذشته رسول را از جلسه امام حسین (ع) بیرون کرده است به شدت پشیمان و نادم بشود.
تقدیر و اراده خداوند بر این تعلق گرفته بود تا مسئول هیئت دراولین دقیقه های صبح و در همان جلوی خانه رسول همه رویا و خوابش را برای رسول بازگو کند و واسطه و رساننده یک پیام و دعوتی رمزدار از جانب امام حسین (ع)برای رسول ترک باشد .
مسئول هیئت در شب گذشته در عالم خواب دیده بود در شبی تاریک در صحرای کربلا قرار دارد. او در خواب دیده بود که خیمه ها و یاران و اصحاب امام حسین (ع) در یک طرف میباشند و یاران و خیمه های لشکریان یزید (لعنت الله علیهم اجمعین) در سویی دیگر. مسئول هیئت تصمیم می گیرد برای مشاهده اوضاع و احوال خیمه های اما حسین (ع) به سوی خیمه های آن حضرت حرکت کند.
هنوز بیشتر از چند قدم بر نداشته بود که ناگاه متوجه میشود سگی در حال پاسبانی و نگهبانی از خیمه های امام حسین (ع) است. آن سگ با پارسها و حمله های جسورانه اش به هیچ غریبهای اجازه نمیداد به خیمه های امام حسین (ع) نزدیک شود.
مسئول هیئت قدم بر میدارد و با احتیاط به سوی خیمه های سیدالشهداء حرکت میکند ولی آن سگ به سوی او نیز حمله ور میشود و با سماجت مانع از نزدیک شدن وی به خیمه های حسینی میگردد.
مسئول هیئت در آن تاریکی و ظلمت شب با آن سگ درگیر میشود و میخواهد خودش را به خیمه ها برساند. او به سختی و با کوشش و تلاشی زیاد در حال رها شدن از آن سگ بوده است که ناگهان با نگاه به سر و کله آن سگ متوجه یک منظره بسیار عجیب و غریبی میگردد.
مسئول هیئت با گریه و اشک به رسول ترک میگوید:
«… رسول! من در حالیکه با آن سگ رو در رو شده بودم یکدفعه متوجه مسئله عجیبی شدم، من ناگهان متوجه شدم که سرو صورت آن سگ سر و صورت توست، این سر و کله تو بود که بر روی هیکل و بدن آن سگ قرار داشت؛ رسول! در واقع این تو بودی که در حال پاسداری از خیمه های امام حسین (ع) بودی…»
رسول ترک بعد از شنیدن رویای مسئول هیئت شروع به گریه و زاری میکند، او ناله کنان، تند تند از مسئول هیئت میپرسیده است: «… راست میگویی یعنی واقعاً من سگ نگهبان خیمه های اما حسین (ع) بودم؟… » و سپس بعد از درآوردن صدای سگها با شور و وجدی آمیخته به گریه و اشک فریاد میکشیده است:«از این لحظه به بعد من سگ حسینم… خودشان مرا به سگی قبول کرده اند…»
رحلت
شب نهم دی ماه 1339 هجری شمسی مطابق با شب پانزدهم رجب 1380 هجری قمری از راه رسید.
آن شب یکی از شبهای جمعه بود.
همه دوستان و رفقای رسول ترک هنوز امیدوار بودند که که حاج رسول همچنان در میان آنها باقی خواهد ماند و همچون گذشته چشمه های اشک را از چشمهای آنان سرازیر خواهد کرد .
حاج احمد ناظم آن شب بر بالین حاج رسول بود و آمده بود تا همچون دوستی با وفا همه آن شب را در کنار رسول بیدار و حاضر باشد.
آن شب هر از چند گاهی رسول ترک روی به حاج احمد آقای ناظم میکرده و با همان لهجه غلیظ و زیبای ترکی میگفته است:
«قبرستان منتظر من است و من منتظر آقامم»
و باز بعد از لحظاتی دوباره همان جمله را همراه با قطره هایی از اشک تکرار میکرده است:
«قبرستان منتظر من است و من منتظر آقامم»
حاج احمد آقای ناظم با توجه به شناختی که از رسول ترک داشت شاید دیگر با شنیدن این جمله های رسول یقین پیدا کرده بود که رسول رفتنی شده است.
در آن آخرین لحظات حاج احمد آقای ناظم شاهد و ناظر بوده است که یکدفعه یک وجد و خوشحالی برای رسول ترک حاصل میشود و او با یک شور و حالی زائدالوصف صدایش را بلند میکند و به زبان ترکی میگوید:
«آقام گلدی آقام گلدی (آقایم آمد آقایم آمد) آقام گلدی آقام گلدی…»
و سپس بلافاصله و با آغوشی باز جان را به جان آفرین تسلیم میکند…
همان شب در نجف اشرف !
یکی از دوستان و رفقای رسول ترک، مرحوم سید محمد زعفرانچی نیز همچون بسیاری از ترکها و آذربایجانیهای عاشق ولایت دارای گریه های شدیدی بود. مرحوم زعفرانچی و رسول ترک با دو سه نفری دیگر علاوه بر گریه های داخل جلسات بعد از اینکه جلسه های روضه تمام میشده و مردم متفرق میشده اند تازه در بسیاری از موقعها گریه های آنها شروع میشده است.
حاج سید محمد زعفرانچی و رسول ترک یک روز بعد از جلسه با یکدیگر عهد و پیمان میبندند که هر کدام از آنها که زودتر از دنیا رفت به خواب و رؤیای دیگری بیابد و به دیگری بگوید که این گریه ها و اشکها تا چه اندازه مفید و مقبول واقع شده است؟ و آیا حضرات المعصومین (ع) این گریه ها را از آنها قبول کرده اند یا نه؟
مرحوم حاج سید محمد زعفرانچی و رسول ترک این عهد و پیمان را با هم میبندند و سالها از این قصه و قضیه میگذرد تا اینکه حاج سید محمد زعفرانچی در یک شبی که در نجف اشرف مشرف بوده است رؤیای شگفتی را مشاهده میکند و نقل می کرد که :
آن شب در نجف اشرف در عالم خواب و رؤیا دیدم که به تنهای در داخل خیمه ای نشسته ام. سپس نگاهم از لای پردههای خیمه به بیرون افتاد و دیدم که یک ماشینی روباز با سرعت به سوی خیمه در حرکت است.
زمانی که آن ماشین به نزدیکیهای خیمه رسید دیدم که مردی با لباس و تن پو ش عربی راننده آن ماشین میباشد و حاج رسول نیز در کنار راننده شادمان و مسرورنشسته است.
وقتی آن ماشین به جلوی خیمه رسید یک نیم چرخی زد و حاج رسول با عجله از آن ماشین به بیرون پرید و به جلوی خیمه من آمد و به من گفت:
«آنان زهرای آند اولسون حاج سید محمد اوزلری گلدیلر بیلمی آپار دیلاز»
(یعنی: ای حاج سید محمد سوگند و قسم به جده ات حضرت زهرا (س) خودشان آمدند مرا بردند!)
و بعد حاج رسول دوباره با عجله رفت و سوار بر آن ماشین شد و آن ماشین در میان گرد و غبار از جلوی چشمهای من دور شد و من در همین لحظه در حالی که عرق کرده بودم و خوف و ترسی بر جانم افتاده بود از خواب بیدار شدم.
هنوز صبح نشده بود و من درفکر فرو رفته بودم که خدایااین چه خوابی بودکه من دیدم. به هر حال دوباره کم کم خواب مرا فرا گرفت و من فردای آن شب در حالی که چندان توجهی نیز به آن خوابم نداشتم به دفتر و بیت آیت الله العظمی خویی رفتم که ناگاه در آنجا شنیدم از تهران خبر رسیده است که حاج رسول دیوانه از دنیا رفته است!
تشییع جنازه
حاج رسول دادخواه خیابانی تبریزی در تاریخ نهم دی ماه 1339 هجری شمسی مطابق با پانزدهم رجب 1380 قمری در سن 55 سالگی به سرای باقی شتافت و خبر وفاتش همان روز سینه به سینه و کوچه به کوچه و محله به محله در شهر پیچید و همه کسانی را که با او آشنایی و رفاقت و برخوردی داشتند غمگین و متأثر کرد.
ابتدا جنازه او را به مسجد شیخ عبدالحسین معروف به مسجد آذربایجانیها بردند و کم کم انبوهی از جمعیت به سوی آن مسجد سرازیر شدند.
همه محزون و اندوهگین بودند و هرکدام به شکلی ابراز تأسف و اندوه مینمودند. حتی پیرمردها و بزرگترهای هیئت نیز نمیتوانستند بی صبری و بی تابیهای خودشان را ظاهر نسازند.
همچنانکه جنازه رسول در طول مسیر به پیش میرفت لحظه به لحظه بر تعداد جمعیت افزوده میشد. تشییع جنازه رسول ترک به اندازه ای با شکوه شده بوده است که همه کسانی که آنرا دیده اند تعبیر شان این بود که انگار یک مجتهد بزرگ ازدنیا رفته است.
حاج احمد فرشی میگفت:
«من در زمان تشییع جنازه حاج رسول ده دوازده سال من داشتم و در جلوی پرچمی که جلوتر از جنازه در حرکت بود حرکت میکردم.
من هنوز به خوبی در ذهن و خاطرم مانده است که آن روز تشییع حاج رسول به اندازهای شلوغ شده بود که بعضی از این خانمهای چادری و متدین تندتند از من که در آن زمان در حدود دوازده سال داشتم میپرسیدند: آقا پسر! کدام آقا و مجتهدی از دنیا رفته است؟ من هم جواب میدادم حاج رسول از دنیا رفته است.»
آن روز در همان اولین دقیقه های تشییع جنازه رسول در ابتدا سر و کله یکی از مشتیها و گردن کلفتهای تهران معروف به مصطفی دیوانه پیدا شده بود.
مصطفی دیوانه با عدهای از دوستان و هم مرامهای خود به سوی تابوت رسول هجوم برده بودند تابوت را از دست آذربایجانیها و بازاریها تهران بیرون آورده و بر بالای دستهای خویش گرفتند و همچنین زمانی که تابوت حامل جنازه پاک و نظر شده رسول ترک به نزدیکیهای چهار راه مولوی رسیده بود مرحوم طیب نیز با جمعی از میدانها و با دار و دستهاس به جمعیت پیوسته بودند و خود را به زیر تابوت رسول رسانیده بودند.
از دور به نظر میرسیده است که برای حمل و گرفتن جنازه رسول دعوایی بر پا شده است، اما این دعواها به هیچ وجه زننده و غیر طبیعی نبوده و بلکه بسیار هم گریه آور و منقلب کننده بوده است.
آن روز در هنگام تشییع جنازه رسول ترک مرحوم حاج حسین فرشی به یاد یکی از حرفهای رسول افتاده بود و حالا در گوشهای ایستاده بود و زار زار گریه میکرد. چند روز پیش از این یعنی در روزهای مریضی و بیماری رسول، بسیاری از دوستان و آشناهای رسول آنچنان که شایسته بوده است به ملاقات و عیادتش نرفته بودند.
به همین دلیل رسول ترک در چند روز پیش از این در بستر بیماری به حاج حسین فرشی گفته بود: من میترسم شماها این جنازه مرا بسیار غریبانه و بی سر وصدا تشییع و تدفین کنید که در اینصورت من فقط ترسم از این است که خدای ناکرده بعضی از این هم مرامها و رفقای دوره قدیم و دوره قبل از توبه در پیش خودشان به ارباب و مولای من طعنه بزنند که رسول به سوی امام حسین (ع) رفت و حالا ببین جنازه اش را چه غریبانه و خاموش به خاک می سپارند.
به هر حال جنازه مرحوم حاج رسول دادخواه خیابانی تبریزی در میان انبوهی از جمعیت با آن شکوه و عظمت در تهران تشییع شد و سپس عده زیادی از دوستان و رفقای رسول جنازه او را به شهر مقدس قم منتقل کردند و پس از طواف به دور حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه (ع) در قبرستان مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری معروف به قبرستان نو در همان قبری که رسول ترک را در چندی روز پیش از این به خود جلب و خیره کرده بود به خاک سپردند.
قصه قبر رسول ترک
در یکی از روزهای سرد پاییز مادر یکی از نوحه خوانهای تهران به نام حاج حسین فرشی از دنیا رفته بود و رسول ترک با جمعی از دوستانش به همراه حاج حسین به شهر مقدس قم رفته بودند تا جنازه آن مادر را به خاک بسپارند.
آنها بعد از اینکه تابوت را به دور حرم مطهر حضرت معصومه(ع) طواف میدهند به سوی یکی از قبرستانهای نزدیک حرم به راه میافتند. یکی از کارگرها و قبرکنهای قبرستان از قبل قبری را مهیا و آماده کرده بود.
او تشییع کنندگان را به سوی قبری آماده هدایت میکند. تشییع کنندگان به بالای آن قبر میرسند و رسول ترک با مشاهده آن قبر به یکباره حالش منقلب و متغیر میشود.
لحظاتی نمیگذرد حاج حسین فرشی با دفن مادرش در آن قبر مخالفت میکند او میگوید: چون این قبر در زیر ناودان قرار دارد به هیچ وجه راضی نیستم مادرم در اینجا دفن شود.
عاقبت قبر کن شروع به آماده سازی قبری دیگر در گوشه دیگری از قبرستان میکند و تشییع کنندگان مشغول دفن کردن آن مادر در قبر دوم میشوند.
با آنکه رسول ترک بر بالای قبر دوم ایستاده بود ولی به خوبی پیدا بود که او همچنان همه حواسش پیش قبر اول میباشد.
حاج سید احمد تقویان که یکی از کسانی است که آنروز در آنجا حضور داشته است میگفت:
«آن روز من و همه کسانیکه در آنجا حضور داشتیم متوجه شده بودیم که حاج رسول حالت عادی ندارد. او در حالی که تندتند به همان قبر اول نگاه میانداخت به شدت به فکر فرو رفته بود. من خودم که در کنار حاج رسول ایستاده بودم میدیدم که او هر چند لحظه یکبار به سوی آن قبر خیره میشد و زیر لب و با یک حالتی خاص میگفت: لا اله الا الله، لا اله الا الله… با آنکه آن روز برای من بسیار عجیب و غیر عادی بود که چرا حاج رسول به این اندازه نسبت به آن قبر حساسیت پیدا کرده است ولی به هیچ وجه نمیتوانستم فلسفه آن را حدس بزنم تا اینکه هفته ها و روزهای زیادی نگذشت که حاج رسول بیمار شد و از دنیا رفت و جنازه او درست در همان قبری که او را به خود خیره و جلب کرده بود به خاک سپرده شد!!
خواب مرحوم خطایی
حاج حسین نوتاش تعریف میکرد:
بعد از تشییع جنازه حاج رسول در تهران که بسیار پرجمعیت و با عزت برگزار شد ما با عده زیادی از دوستان و آشنایان به شهر قم رفتیم و جنازه حاج رسول را در یکی از قبرستانهای نزدیک حرم حضرت معصومه (ع) دفن کردیم و بعد از مراسم تدفین با چند نفر از دوستان با عجله و با شتاب سوار بر ماشین مرحوم آقا اسلام خطایی شدیم تا هر چه زودتر به تهران برسیم و در مراسمی که برای حاج رسول در تهران گرفته میشد حاضر شویم.
آن روز که ما در مسیر راه قم به تهران در حرکت بودیم از حالات و کارهای راننده ماشین آقای خطایی پیدا بود که بسیار منقلب و محزون است .
عاقبت او خودش لب به سخن گشود و در حالی که قطرههای اشک از چشمانش سرازیر شده بود رازی را که در دل داشت برای ما بازگو کرد و گفت:
راستش یک مدتی میشد که من با حاج رسول یک اختلاف و کدورتی پیدا کرده بودم و به دیدنش نمیرفتم.
تا اینکه حاج رسول به بستر بیماری افتاد و من شنیدم که حال حاج رسول بسیار وخیم و بد شده است. به همین خاطر من تصمیم گرفته بودم در اولین فرصت به عیادتش بروم و او را از خودم راضی و خشنود کنم.
اما متأسفانه مشکلات و گرفتاریهای روزمره زندگی این فرصت را به من نمیداد. تا اینکه دیشب زمانی که باماشینم به خارج از تهران رفته بودم و در حال بازگشتن به تهران بودم با خودم اندیشیدم که چرا من به این اندازه امروز و فردا میکنم و به عیادت و ملاقات حاج رسول نمیروم؟
پس همان موقع تصمیم گرفتم تا هر طوری که شده است یکسره به سوی خانه حاج رسول حرکت کنم اما باز متأسفانه زمانی که من به تهران و به نزدیکیهای خانه حاج حاج رسول رسیدم ساعت از دوازده شب گذشته بود.
با این حال خودم را به جلوی خانه حاج رسول رساندم و با خودم گفتم اگر از داخل خانه سر و صدایی بیاید در میزنم و به داخل میروم اما وقتی گوشهایم را در جلوی خانه حاج رسول خوب تیز کردم احساس نمودم که خانه حاج رسول بسیار ساکت و خاموش است و بهتر است تا در این موقع از شب مزاحم نشوم.
من دیشب خسته و ناامید به خانه ام رفتم و خوابیدم ولی در دنیای خواب شاهد یک رؤیای بسیار شگفت و منقلب کننده ای شدم.
من در خواب دیدم که حاج رسول از دنیا رفته است و جمعیت بسیار زیادی در حال تشییع جنازه حاج رسول هستند. در همین هنگام من نگاهم به وسط جمعیت افتاد و دیدم که در جلوی جمعیت یک خانمی نیز در حال حرکت است. وقتی آن زن را در میان جمعیت و مردها دیدم بسیار ناراحت و عصبانی شدم و با خودم گفتم چرا این زن به وسط جمعیت و به میان مردها آمده است؟! حتی با خودم فکر میکردم شاید این خانم یکی از خواهرهای حاج رسول باشد.
خلاصه اینکه خودم را به نزدیکیهای آن خانم رساندم و به بعضی از پیردها اشاره کردم تا به این زن بگویند که از بین مردها بیرون برود، اما هیچکس توجهی به حرفهای من نمیکرد. به هیمن خاطر خوم به کنار آن خانم رفتم و گفتم: ببخشید خانم، اگر شما از خواهرهای حاج رسول هم که باشید بهتر است که هر چه زودتر از وسط جمعیت بیرون بروید، درست نیست شما در اینجا باشید.
زمانی که من داشتم این حرفها را به آن خانم میگفتم یکدفعه او روی به من کرد و گفت: آیا شما میدانی من که هستم؟
من هنوز جوابی نداده بودم که آن خانم خودش با یک حزن و اندوهی خاص ادامه داد وگفت: من زینب هستم، این جنازه هم متعلق به ماست. ما خودمان باید او را تشییع کنیم!
مرحوم آقای خطایی در حالیکه به شدت گریه میکرد میگفت: در همان لحظهای که خانم حضرت زینب (ع) خودش را به من معرفی کرد من به اندازهای منقلب شدم که ناخودآگاه فریاد بسیار بلندی کشیدم و از خواب بیدار شدم و دیدم اعضای خانواده نیز با صدای فریاد و ناله من از خواب پریده اند و در بالای سرم جمع شده اند.
من در همان اولین دقیقه های صبح خودم را با عجله و شتاب به جلوی خانه حاج رسول رساندم اما متأسفانه مشاهده کردم صدای گریه و ناله بلند است و حاج رسول از دنیا رفته است.
اما یک نکته و مسئله بسیار شگفت و جالبی که فکرم را به خود مشغول کرده است این است که من امروز در تشییع جنازه حاج رسول درست همان صحنه هایی را دیدم که دیشب در خواب دیده بودم. به همین دلیل من مطمئن هستم اگر من چشمهای بینا و با بصیرتی داشتم خانم حضرت زینب (ع) را در تشییع جنازه حاج رسول در بیداری نیز میدیدم.
منابع : کتاب رسول ترک
حاج ملا آقا جان زنجانی
سه شنبه 95/03/25
مرحوم حاج ملا آقا جان در سال 1252 شمسی در روستای « آق کند» از توابع زنجان متولد شد و در سال 1335 در شهر زنجان وفات یافته است .
دوران تحصیلات علوم دینیه را در زنجان مدرسه « سید» در محضر علمای بزرگ مانند آیة الله فیاض دیزجی که از مراجع تقلید بوده و آقای آخوند ملا قربانعلی و سائر علمای بزرگ به پایان رسانده و انصافا” از فقه و اصول و علوم فلسفه و عرفان و علوم غریبه اطلاع کافی داشت .
شاید به دلیل شیوه خاص زندگی ایشان ، اطلاعات جامعی از مراحل مختلف تحصیل و تهذیب ایشان موجود نباشد ، اما همین مقداری هم که باقی است از عمق اخلاص و ارادت ایشان به اهل بیت - ع - حکایت می کند .
حکایات زیادی از شیفتگی و ارادت ایشان به اهل بیت در منابع مختلف نقل شده است از جمله به نقل بزرگانی چون آیت الله محمد جواد انصاری همدانی و جناب شیخ جعفر مجتهدی که شرح حالشان پیشتر از نظرتان گذشت ، دیدار با جناب حاج ملا آقا جان برای آنان از نقاط مهم و تاثیر گذار زندگی بوده است .
توسل مثال زدنی ایشان به اهل بیت - ع - از جمله ویژگی های بارز و شاخص ایشان است که در جای جای این سطور ملاحظه میشود .
جمعی از علمای بزرگ معاصر ایشان مانند آیة الله مصطفوی ،علامه طباطبائی و آقای حاج شیخ موسی زنجانی به علم و دانش وی اعتراف نموده و ایشان را از نوابغ عصر خود دانسته اند.
حکایاتی که در ذیل از ایشان مطالعه خواهید فرمود ، از زبان و قلم یکی از آخرین شاگردان ایشان ، آیت الله سید حسن ابطحی نقل شده است .
اگر چه این سطور به هیچ رو نمی تواند این انسان وارسته معرفی نمایند ، اما حداقل ادای دین و احترامی است ، نسبت به دوستان و ارادتمندان اهل بیت - ع - که خداوند همه ما را از آن جمله قرار دهد .
انسان واقعی
یک روز از او سؤال شد :
شما از علم کیمیا و علوم غریبه هم اطلاع دارید؟
دیدم با یک نگاه تأسف آوری گفت:
اگر انسان برای این گونه از امور خلق شده بود،خیلی کم بود،انسان بیشتر از این ارزش دارد که حتی درباره این گونه از مطالب فکر کند. اگر انسان،انسان بشود همه این علوم و فضائل خود به خود به سراغش می آید و او به آنها اعتنائی نمی کند.
مرشد واقعی
از ایشان نقل شده که مکرر توضیح می داد و سفارش می کرد و می گفت:
از هرگونه بت پرستی و قطب پرستی و عقب مرشدهائی رفتن که از جانب خود به آن سمت رسیده اند دوری کنید.
ائمه معصومین ما ( علیهم السلام) زنده اند، خودشان واسطه بین خدا و خلق اند،آنها دیگر واسطه نمی خواهند؛ زیرا هر قطب و مرشدی را که شما تصور کنید دور از خطا و اشتباه نیست، در حالی که ائمه اطهار ( صلوات الله علیهم اجمعین)،اشتباه و خطا ندارند، آنها واسطه وحی اند،آنها واسطه فیض اند.
یکبار یکی از همراهان، وسط کلام ایشان می دود و گوید :
اگر این چنین است پس جمله :
« هلک من لیس له حکیم یرشده» ( هلاک است کسی که برای او حکیمی، مرد داشنمندی نباشد که او را ارشاد کند)
چیست؟
ایشان در پاسخ فرمودند:
اگر حدیث صحیحی باشد و از امام ( علیه السلام) رسیده باشد، منظور خود امام بوده است؛ زیرا در آن زمانها مردم با بی اطلاعی کامل خودسرانه به برنامه های اسلامی عمل می کردند، حتی در آن زمان مرجع تقلید هم نداشتند، چون خود ائمه ( علیهم السلام) بودند.
و شاید هم درا ین روایت راهنمائیهای معمولی منظور باشد که البته در این صورت چنان که من الان با شما صحبت می کنم برای هر فردی مذکر و رفیق و استاد و مرشدی در راه رسیدن به کمالات لازم است اما اگر من گفتم: فلان عمل را با تأثیر نفس من انجام دهید که مؤثر خواهد بود غلط است. بیائید خود را به من بسپارید و با من بیعت کنید و من بر شما با آنکه معصوم نیستم و یا نائب معصوم نیستم ولایت داشته باشم غلط است.
بهره مندی از فیض حضرت علی ( ع )
یکی ازهمراهان در جلسه ای به ایشان گفت:
شنیده ایم که روزی ملای رومی با شمس تبریزی در بیابانی می رفتند به شط آبی رسیدند شمس گفت: « یا علی» و از آب گذشت ولی ملای رومی در آب فرو رفت، شمس از او سؤال کرد: مگر تو چه گفتی؟
گفت: همان که تو گفتی.
شمس گفت: نه تو هنوز به آن مقام نرسیده ای که علی دستت را بگیرد، تو باید بگوئی « یا شمس» و من باید بگویم « یا علی».
ایشان از نقل این قصه ناراحت شد به دوست ما گفت:
من برای شما حدیث و روایت می خوانم،شما برای من قصه می گوئید.
از خصوصیات علی ( علیه السلام) این بود، در زمان حیات دنیائیش که امام همه بود دربان و حاجب نداشت، حالا که از دنیا رفته و دستش بهتر باز است، واسطه لازم دارد؟!
آنها نه این را بگویند و نه در کلماتشان تصریح کنند که انسان به مقامی می رسد که مستقلا” از جلال و جمال الهی استفاده می کند و به وساطت انبیاء و ائمه ( علیهم السلام) کاری ندارد.
خود در عرض پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) واقع می شود و آنچنان که پیامبر و امام ( علیهم السلام) در احکام و شریعت و طریقت و حقیقت و فیوضات ظاهری و معنوی از خدا استفاده می کنند،او هم استفاده می کند.
روش و سلیقه معنوی
روش حاج آقا جان این بود که تنها وسیله ای که انسان را سریعتر به مقاصد معنوی و ترقیات روحی می رساند توسل به خاندان عصمت ( علیهم السلام) به معنی عام آن و تکمیل محبت و ولایت آنها در دل است.
او می گفت:
بعد از واجبات، بهتر از هر چیز، زیارت امامان و بلکه امامزاده ها و احترام به سادات و اظهار عشق و علاقه به آنها است.
شغل خودش روضه خوانی بود ولی نه به عنوان آنکه آن را به عنوان شغل مادی انتخاب کرده باشد، بلکه حتی اگر چند نفر در یک محل جمع می شدند او یک مقدار از فضائل اهل بیت ( علیهم السلام) سخن می گفت و بعد روضه می خواند و اشکی می گرفت.
هیچ کجا برای روضه خواندن،از کسی تقاضای پول نمی کرد مگر جائی که مصالح اهمی را در نظر گرفته بود.
اخلاص در ماموریت
آیت الله ابطحی نقل می کند ، یک روز ایشان در مشهد به من گفت:
در صحن نو مردی هست که اشتباهی دارد، بیا برویم اشتباه او را رفع کنیم. وقتی نزدیک یکی از حجرات فوقانی صحن رسیدیم، دیدم به طرف اتاق یکی از علمائی که من او را می شناختم رفت.
گفتم: این آقا از علمای محترم است.
گفت: اگر نبود که ما مأموریت برای رفع اشتباه او نمی داشتیم.
من گمان می کردم که حاج ملا آقا جان با او سابقه دارد و یکدیگر را می شناسند. دیدم وقتی به در اتاق رسید مرا وادار کرد که بر او مقدم شوم؛ ( زیرا هیچگاه بر سادات مقدم نمی شد). طبعا” ناشناس وارد اتاق شد، آن عالم به خاطر آنکه حاج ملا آقا جان لباس خوبی نداشت و اساسا” ظاهر جالبی از نظر لباس به خود نمی گرفت، زیاد او را مورد توجه قرار نداد و فقط به احوالپرسی از من اکتفا کرد و با یکی از علما و اهل منبر معروف مشهد که قبل از ما در اتاق نشسته بود، گرم صحبت بود.
حاج ملا آقا جان سرش را بلند کرد و گفت:
« مثل اینکه شما درباره فلان حدیث که در علائم ظهور وارد شده، تردید دارید و حال آنکه معنی حدیث این است و شرح آن این چنین است و مفصل مطالب را برای آن عالم شرح داد».
من در چهره آن عالم نگاه می کردم اول اعتنائی نمی کرد ولی کم کم سرش را بالا آورد. یک مرتبه گفت: تو کی هستی؟ جانم به قربانت از کجا مشکل مرا دانستی؟! و چه خوب این مشکلی که کسی از آن اطلاع نداشت حل کردی!
از جا بلند شد و حاج ملا آقا جان را در بغل گرفت، او را می بوسید و می گفت: از تو بوی بهشت را استشمام می کنم.
زیارت ائمه - ع
یکی از شاگردان مرحوم حاج ملا آقا جان نقل می کند :
در مسافرتی که با ایشان به زیارت ائمه عراق ( علیهم السلام) مشرف شده بودم یک روز در نجف به من گفت:
بیا برویم بصره که در آنجا مسجدی است باید در آن دو رکعت نماز بخوانیم.
من چون در آن روز نمی دانستم بصره با نجف چقدر فاصله دارد، فکر می کردم بصره هم مانند کوفه است که نهایت یک فرسخ بیشتر فاصله ندارد، لذا گفتم: برویم.
با هم حرکت کردیم چند قدمی از شهر نجف بیشتر بیرون نرفته بودیم که وارد بصره شدیم در آنجا به مسجدی رفتیم و دو رکعت نماز خواندیم و بیرون آمدیم باز به همان ترتیب چند قدمی که از بصره بیرون آمدیم وارد نجف شدیم.
من بعدها که فهمیدم بصره با نجف فاصله زیادی دارد به بصره رفتم تا ببینم آن مسجد در بصره است و آیا آن شهری که دیده ام حقیقتا” بصره بوده است،یا خیر؟ با کمال تعجب دیدم بدون کم و زیاد و با جمیع خصوصیات، بصره همان بصره و مسجد هم همان مسجد است….
توصیه به میزبان
مرحوم حاج ملا آقا جان سفارش می کرد :
در زندگی طوری رفتار کن که میهمان، خودش بدون دعوت به منزلت بیاید.
هدایت اهل بیت - ع
یکی دیگر از شاگردان نقل می کند :
روزی در حرم حضرت عبدالعظیم ( علیه السلام) جمعی بودیم که در خدمت مرحوم حاج ملا آقا جان قصد داشتیم گوشه خلوتی را انتخاب کنیم و از محضر او استفاده نمائیم .
پس از تحقیق، حرم حضرت امامزاده طاهر که در گوشه صحن حضرت عبدالعظیم ( علیه السلام) است انتخاب نمودیم، او نشسته بود و ما هم دور او نشسته بودیم، برای ما از کلمات حضرت موسی بن جعفر ( علیه السلام) درباره کیفیت ترقیات روح و عقل سخن می گفت،من حالم منقلب شده بود سرم را روی زانویم گذاشته بودم و قطعا” به خواب نرفته بودم ولی در عین حال دیدم حضرت موسی بن جعفر ( علیه السلام) در کنار حرم ایستاده اند و آنچه حاج ملا آقا جان برای ما می گوید آن حضرت به او تلقین می فرماید.
وقتی سرم را برداشتم حضرت موسی بن جعفر ( علیه السلام) را ندیدم ولی می دیدم که حاج ملا آقا جان به همان محلی که امام ایستاده بودند نگاه می کند و برای ما حرف می زند.
دوباره سرم را روی زانویم گذاشتم باز هم امام ( علیه السلام) را دیدم که به حاج ملا آقا جان مطالب را تلقین می کنند و او همان کلمات را می گوید.
این موضوع چند مرتبه تکرار شد وقتی مجلس تمام شد و از حرم امامزاده بیرون رفتیم خواستم مشاهده خود را به حاج ملا آقا جان بگویم دیدم قبل از آنکه من حرف بزنم این شعر را خواند:
در پس آینه طوطی صفتم داشته است
آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم
پاسخ به نیت قلبی
آیت الله ابطحی نقل می کند :
یک شب تابستان، روی بام منزل، من و شهید « هاشمی نژاد» و پدرم در خدمت ایشان نشسته بودیم و او درباره مطالب معنوی و ترقیات روحی با ما سخن می گفت.
ناگهان کلامش را قطع کرد و رو به آقای هاشمی نژاد کرد و گفت: فلان روایت در فلان کتاب است البته هم روایت را خواند و هم نام کتاب را برد ، ما از موضوع اطلاعی نداشتیم فکر می کردیم که با سابقه قبلی بوده ولی چون در آقای هاشمی نژاد تغییر حالی پیدا شد و گفت: حاج آقا شما از کجا می دانستید که من می خواهم این حدیث را سؤال کنم؟!
دانستیم که آن مرحوم از اراده و قلب آقای هاشمی نژاد خبر داده است.
مخالفت با کشیدن سیگار
ایشان هیچ وقت دوست نداشت در مجلسی که منبر می رود کسی سیگار بکشد. روزی در مجلس با عظمتی که درمنزل مرحوم « آیة الله میلانی» در مشهد برقرار بود،از ایشان تقاضای منبر شد، ایشان به درخواست آیه الله میلانی منبر رفت.
در وسط منبر که تمام علما مبهوت سخنان علمی او بودند، ناگهان سخنش را قطع کرد و به گوشه ای نگاه کرد، معلوم شد یکی از علما سیگار می کشید که ایشان به او نگاه می کند. سپس گفت:
اگر انسان بتواند تمام حواسش را به جنبه های روحی بدهد بیشتر استفاده می کند.
پرهیز از غلوّ در مورد اهل بیت - ع
ایشان می گفت:
درباره ائمه اطهار ( علیهم السلام) تنها اعتقاد به چهار چیزنه بیشتر و نه کمتر غلو است.
« یعنی نباید درباره ائمه اطهار ( علیهم السلام) غلو کنیم ، و منظور از غلو این است که معتقد به آنچه در آنها نیست ( یعنی زیاده روی است و غلط است) و خود آنها آن را نهی کرده اند باشیم. و این غلو که نباید به آن معتقد بود در اعتقاد به چهار چیز درباره آنها است. »
اول آنکه: معتقد شویم یکی از آنها و یا روح آنها خدا است و خدای دیگری جز آنها وجود ندارد،این غلو است و غلط است.
دوم آنکه: معتقد باشیم که آنها را خدا خلق نکرده و همیشه بوده اند و اعتقاد به ازلی بودن آنها را داشته باشیم. این هم غلو است.
سوم آنکه: معتقد باشیم که خدا تمام کارها را به آنها واگذاشته و خود کناری نشسته است. این هم غلو است و معنی تفویض همین است و غلط است.
چهارم آنکه: مقام نبوت را به آنها نسبت دهیم و آنها را هم پیغمبرانی مانند خاتم الانبیاء ( صلی الله علیه و آله) بدانیم. این هم غلو و غلط است.
از این چهار موضوع که بگذریم می توانیم آنچه از فضائل و مقامات کمالیه که عقلمان محال نداند و می پذیرد در حق آنها بگوئیم.
دست خدا !
روزی حاج ملا آقا جان عرق چهل گیاه را که شاید بدمزه ترین داروها باشد، می خورد و مثل کسی که عسل می خورد، لذت می برد. از او سؤال کردند:
این چه حالت است؟
فرمود: این چیزی است که خدای محبوبم خواسته ایجاد شود و به وسیله دستش آن را ایجاد کرده پس هر چه باشد لذت بخش و شیرین است.
او می گفت:
دست خدا به تصریح روایاتی که در تفسیر آیه: « ید الله فوق ایدیهم» آمده نور مقدس چهارده معصوم ( علیهم السلام) است، یعنی همچنان که ما هر اظهار قدرتی را به وسیله دستمان انجام می دهیم، خدا هم هر کاری را تشریعا” و تکوینا” به وسیله این انوار مقدسه انجام می دهد.
زیارت امامزاده ها
او می گفت :
هر کجا امامزاده ای باشد ولو اصل و نسبش را ندانی و یا اصلا” کسی از سادات هم در آن مکان دفن نشده باشد،زیارت کن؛ زیرا آن محل به نام فرزند پیغمبر ( صلی الله علیه و آله) ساخته و معرفی شده است.
اساسا” ما روح امامزاده را زیارت می کنیم حال می خواهد بدنش آنجا دفن شده و از بین رفته باشد یا به کلی دفن نشده باشد چه فرقی می کند؟
آیت الله ابطحی نقل می کند :
من خودم با مرحوم حاج ملا آقا جان، حضرت امامزاده حمزه بن موسی بن جعفر ( علیه السلام) را در شهر ری زیارت کردیم و تصادفا” در همان سفر به قم مشرف شدیم و باز مرقد مطهر این امامزاده را در خیابان چهارمردان قم که به همین نام معروف است زیارت نمودیم، وقتی از ایشان سؤال کردم که آیا حضرت حمزه بن موسی بن جعفر ( علیه السلام) اینجا دفن است یا در شهر ری؟
فرمود:
چه فرقی می کند ما که نمی خواهیم جسد او را زیارت کنیم و از جسدش حاجت بخواهیم، بلکه منظور استمداد از روح مقدس آن بزرگوار است. که ممکن است در هر دو جا در یک زمان حاضر باشد.
حتی فرمود:
بعضی می گویند: حضرت حمزه بن موسی بن جعفر ( علیه السلام ) در کاشمر مدفون است، اگر برای من میسر می شد آنجا هم می رفتم و ایشان را در آنجا هم زیارت می کردم.
گریه نکردن روضه خوانها
آیت الله ابطحی نقل می کند :
ایشان می گفت:
اینکه اکثر روضه خوانها وقتی مصیبت می خوانند، گریه نمی کنند، حتی وقتی فرد دیگری هم روضه می خواند می بینیم آنها کمتر گریه می کنند، آیا می دانید علتش چیست؟
عرض کردم: نه بفرمائید استفاده کنم.
فرمود: علتش این است که آنها وقتی « مقتل» را مطالعه می کنند فقط برای آنکه آن را نقل کنند می خوانند. توجه به معنی و اصل مصیبت نمی کنند؛ در آن موقع اشک بر مصائب سیدالشهداء ( علیه السلام) نمی ریزند.
این حالت قساوت می آورد. لذا من خودم هر وقت مقتل را مطالعه می کنم به نکات زیر عمل می کنم و لذا آن قساوت را ندارم و می بینی که خودم در منبر بیشتر گریه می کنم و تو نیز به همین دستورات عمل کن.
اول آنکه: در وقت مطالعه کتاب مقتل با وضو باش و آن را عبادتی تصور کن.
دوم آنکه: خود را در محیطی که مقتل بیان می کند قرار بده و مصیبت را لمس و احساس کن.
سوم آنکه: کوشش کن به هر نحوی که ممکن است اشک از دیدگانت بیرون بیاید که علاوه بر ثوابهای عظیمی که دارد مانع از قساوت هم خواهد شد.
ملاقات با اولیا خدا
یکی ازعلمای بزرگ از مرحوم حاج ملا آقا جان نقل می کند و می گوید:
ایشان ر.زی در تشییع شخصی شرکت کرده و بی تابی زیادی می کردند ، و از آنجا که به ظاهر شخص فوت شده را نمی شناخت باعث تعجب همگان گردید .
مرحوم حاج ملا آقا جان در این مورد به من فرمود:
در سفر کربلا وارد شهر کرمانشاه شدم، دستور رسید با آقائی ملاقات کنم، رفتم بازار، سراغ آن آقا را گرفتم، در بازار گفتند: آن آقا دیوانه است و قابل اعتنا نیست .
گفتم: شما آدرس ایشان را بدهید،آدرس را گرفته رفتم و پیدا کردم.
وقتی که وارد حجره محقرش شدم گفت:
« سرزده داخل مشو، میکده حمام نیست»
اجازه خواستم ، اجازه ورود داد و گفت: بایست. ایستادم. گفت: من مأمورم به تو چهار چیز را بگویم:
1- طوری زندگی کن که کسی شما را نشناسد.
2- از این تاریخ دیگر اینجا نیائی.
3- سلام مرا به اولیائی که می شناسی برسان.
4 - بلند شو یکی از اصحاب امام زمان ( علیه السلام) که فوت کرده تشییع می شود، در تشییع او شرکت کن.
از حجره بیرون آمدم و به سراغ تشییع رفتم، وقتی که به قبرستان رسیدم موقع دفن بود. به خاطر گفته آن ولی خدا که گفته بود: فوت شده از اصحاب امام زمان ( علیه السلام) است گریه می کردم و از گریه من اولیاء میت تعجب می کردند.
تشرف به خدمت حضرت ولی عصر - عج
حاج آقای مظفری نقل می کنند :
روزی من از مرحوم حاج ملا آقا جان سؤال کردم که آیا شما در این تازگی
خدمت حضرت بقیه الله ( روحی و ارواح العالمین له الفداء ) رسیده اید؟
گفت: بله، چند روز قبل که خدمت آن حضرت رسیدم دیدم با روی بشاشی این جمله را می گویند:
« منم که شرق دو عالم و غرب دست من است»
و به روی من تبسم می کنند.
من هم در جواب، در حالی که اشک شوق می ریختم و به پای مقدسش برای بوسه زدن می افتادم گفتم:
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کار ساز بنده نواز
روضه سید الشهداء -ع
مرحوم حاج ملا آقا جان می گفت:
روزی دیدم دو نفر پیرزن در مسجد کنار یکدیگر نشسته و با هم صحبت
می کنند یکی از آنها می گوید: پا و کمرم درد می کند. دومی با کمال اخلاص و جدی به او گفت: مگر تو روضه نمی روی؟
گفت: چراگاهی می روم.
گفت: خوب آسان است از اشک چشمت بگیر به محل درد بمال خوب می شود. مگر نمی دانی که شفای تمام دردها به دست خدا است و وقتی تو برای سید الشهداء حسین بن علی ( علیه السلام) که ولی خدا است گریه کردی خدا تو را دوست خواهد داشت و هیچ وقت نمی خواهد که دوستش از درد بنالد.
عنایت اهل بیت -ع - ونهی از منکر
آقای سید محمد موسوی واعظ مکرر برای همه نقل کرده بود روزی در خدمت مرحوم حاج ملا آقا جان با آیت الله مصطفوی به امامزاده « داوود» رفتیم شب رسیدیم و چون آقای مصطفوی و حاج ملا آقا جان خسته بودند استراحت کردند و من چون جوان بودم با توجه به پریشانی ام منقلب شدم و حالی پیدا کردم و در حرم امامزاده کنار قبر نشستم و گریه و زاری می نمودم و سه حاجت از آن حضرت خواستم .
وقتی به حجره ای که آنها در آنجا بودند رفتم حاج ملا آقا جان وقتی مرا دید همان گونه که به پشت خوابیده بود دست مرا گرفت و روی سینه اش گذاشت و گفت: نشد که شما فرزندان فاطمه زهرا ( سلام الله علیها) چیزی بخواهید و به شما داده نشود.
سید جان تو که سه حاجت برای خود خواستی می خواست لااقل برای من هم یک حاجت می خواستی سپس گفت: تو سه حاجت که یکی وضع مالی خوبی داشته باشی و دوم از آینده خوبی برخوردار شوی و سوم لکنت زبانت برطرف شود .
همه اش را به تو دادند ولی من در سیمای تو یک خطر احساس می کنم و آن این است که تو شاه ظالم را دعا می کنی.
حکایاتی از عنایت سید الشهدا ء -ع - و حضرت ابوالفضل - ع
مرحوم حاج ملا آقا جان می فرمود:
در سفر کربلائی که چند سال قبل مشرف بودم و شبها در ایوان حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) می خوابیدم و معمولا” اول شب به زیارت حضرت اباالفضل ( علیه السلام) می رفتم، در یکی از شبها وقتی وارد صحن حضرت ابا الفضل ( علیه السلام) شدم، دیدم دو نفر جوان مثل اینکه با هم نزاعی دارند و در مقابل حرم به طوری که ضریح دیده می شد ایستاده اند، یکی از آنها خواست کلامی بگوید که به زمین خورد و بیهوش شد. دومی هم فرار کرد.
مردم دور او که به زمین خورده بود جمع شدند و او را شناسائی کردند و گفتند: از فلان قبیله است، رئیس آن قبیله را خبر کردند آمد پیرمردی بود.
به او گفتم: او اشاره به قبر حضرت اباالفضل ( علیه السلام) نمود و می خواست چیزی بگوید که دیگر نتوانست و به زمین افتاد.
رئیس قبیله گفت: او مورد غضب حضرت اباالفضل ( علیه السلام) واقع شده؛ زیرا بدنش کبود شده و استخوانهایش خرد گردیده است. او را ببرید به صحن حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) که اگر راه نجاتی داشته باشد از آنجا خواهد بود.
دوستانش او را به دوش کشیدند و به صحن حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) بردند.
دو شبانه روز در کنار یکی از غرفه ها به حال اغما افتاده بود، شب سوم که من هم نزدیک او می خوابیدم و منتظر بودم که امشب یا باید او از دنیا برود و یا از این وضع نجات پیدا کند؛ زیرا شخصی که مورد غضب واقع شده،بیشتر از سه شبانه روز زنده نمی ماند.
ناگاه دیدم به خود تکانی داد و برخاست و نشست. افرادی که محافظ او بودند، از او پرسیدند: چه می خواهی؟
گفت: ریسمانی بیاورید و به پاهای من ببندید و مرا به طرف حرم حضرت اباالفضل ( علیه السلام) بکشید.
این کار را کردند در بین راه نزدیک صحن حضرت اباالفضل ( علیه السلام) درخواست کرد که فلان مبلغ را به فلانی بدهید. و همان مقدار هم تصدق از طرف من به فقراء اتفاق کنید.
دوستانش این عمل را تعهد کردند که انجام دهند سپس از در صحن دستور داد ریسمان را به گردنش ببندند و با حال تذلل عجیبی او را وارد حرم کردند.
وقتی مقابل ضریح حضرت اباالفضل ( علیه السلام) رسید، کلماتی به زبان عربی گفت که خلاصه اش این است:
آقا از تو توقع نبود که این گونه آبروی مرا ببری و مرا بین مردم مفتضح نمائی.
مضمون این شعر را می گفت:
من بد کنم و تو بد مکافات کنی پس فرق میان من و تو چیست بگو
در این موقع رئیس قبیله رسید و او را بوسید و ابراز خوشحالی کرد. مردم از اطرافش پراکنده نمی شدند و نسبت به او که دوباره مورد لطف حضرت اباالفضل ( علیه السلام) واقع شده بود،ابراز علاقه می نمودند.
من صبر کردم تا کاملا” دورش خلوت شود،به او گفتم: من از اول جریان تا پایان آن با تو بوده ام بعضی از قسمتهای سرگذشت تو را نفهمیده ام، مایلم برایم تعریف کنی.
گفت: آن جوان که با من وارد صحن شد مدتی بود از من مبلغی پول طلب داشت، آن شب زیاد اصرار می کرد که باید طلب مرا همین الآن بپردازی، من ناراحت شدم به او گفتم: از من طلبی نداری.
گفت: به جان اباالفضل ( علیه السلام) قسم بخور، من بی حیائی کردم خواستم قسم بخورم که دیگر نفهمیدم چه شد تا امشب که درد و ناراحتی و فشار فوق العاده ای داشتم.
درهمان عالم بیهوشی می دیدم که برای تشریفات عبور شخصی به حرم حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) مراسمی قایل می شوند ، سئوال کردم چه خبر است ؟ یکی از آنها گفت حضرت ابالفضل ( علیه السلام) به زیارت برادرش حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) می آید.
من برای عذرخواهی خود را آماده می کردم که دیدم حضرت اباالفضل ( علیه السلام) بالای سر من ایستاده و با نُک پا به من می زند و می فرمایند :
برخیز، به در خانه ای آمده ای که اگر جن و انس به آن متوسل شوند، محروم بر نمی گردند.
از همان جا حالم خوب شد و امیدوارم دیگر این گونه جسارت به مقام مقدس حضرت اباالفضل ( علیه السلام) نکنم.
****
همچنین از مرحوم حاج ملاآقاجان نقل شده :
وقتی در حرم مقدس حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) مشغول زیارت بودم، زن عربی که بلند بلند با حضرت صحبت می کرد، توجه مرا به خود جلب نمود، می گفت: من پسرم را الان از تو می خواهم. سپس به نزدیک ضریح رفت و مثل آنکه کلامی شنید، گفت: چَشم؛ و به طرف صحن حرکت کرد.
وقتی به در حرم رسید برگشت و رو به ضریح کرد و گفت: بعد نگوئی که من نگفتم! و از حرم بیرون شد.
من گوشه ای نشسته بودم و درباره اخلاص آن زن فکر می کردم، توجهی به حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) کردم و از آن حضرت خواستم که حاجتش داده شود ساعتی نگذشت که آن زن با جوانی وارد حرم شد و به او گفت: برو از حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) تشکر کن.
او هم به نزدیک ضریح رفت و از حضرت حسین بن علی ( علیه السلام) تشکر کرد. من به نزد آن جوان رفتم و از او سؤال کردم: جریان شما چیست؟
گفت: دو شب قبل دشمنانی که داشتم مرا به گروگان گرفته بودند و از قریه ای که دوازده کیلومتر تا کربلا راه است مرا به کربلا آوردند.
در میان منزلی محبوسم کرده بودند و مرتب تهدید به قتلم می نمودند تا یک ساعت قبل که ناگاه نگهبان منزل فوق العاده متوحش شد و نمی دانم چه دید که در خانه را باز کرده و فرار نمود.
من هم بدون ترس از منزل بیرون آمدم و تقریبا” بی اختیار به طرف صحن حضرت سیدالشداء ( علیه السلام) آمدم که دیدم مادرم در این گوشه صحن منتظر من است.
در این بین، آن پیرزن جلو آمد و گفت: وقتی پسرم را سارقین بردند، من از قریه حرکت کردم و یک ساعت قبل به حرم مطهر حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) رسیدم و به نزد ضریح که ایستاده بودم و عرض حال می کردم، حضرت در جوابم فرمودند: بیرون از حرم در صحن می روی، فرزندات می آید.
من برگشتم و به حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) گفتم: بعد نگوئی که من نگفتم!
وقتی وارد صحن شدم، چند دقیقه ای بیشتر نگذشت که دیدم پسرم آمد، از او سؤالی نکردم و بلافاصله او را به حرم مطهر حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) آوردم و به او گفتم: اول از حضرت حسین بن علی ( علیه السلام) تشکر کن و بعد تصمیم داشتم از او موضوع را سؤال کنم که شما پرسیدید. و وقتی که او برای شما نقل کرد،من هم متوجه جریان شدم.
پس از نقل این قضیه مرحوم حاج ملا آقا جان به من گفت:
هر چه می توانی روحت را ( با توسل به اهل بیت - ع ) تقویت کن و صفای دل برای خود به وجود بیاور که کلید سعادت جز این چیزی نیست.
خاک مرقد مطهر امام رضا - ع - و شفای بیمار
آیت الله ابطحی نقل می کند :
یک روز مرحوم آقا جان فرمود : یکی از جوانان خوب زنجان مریض شده و پدرش توقع دارد من از او عیادت کنم، اگر مایلی با هم به عیادت او برویم؟
گفتم: مانعی ندارد .
به اتفاق به عیادت آن جوان رفتیم، حال او خیلی بد بود حاج ملا آقا جان را نشناخت و تقریبا” در حال احتضار و جان کندن بود، حاج ملا آقا جان مقداری پدر و مادرش را تسلی داد و او را دعا کرد، وقتی از منزل آنها بیرون آمدیم فوق العاده متأثر شده بودم.
گاهی هم با خودم فکر می کردم که لابد فردا صبح هم باید به تشییع جنازه او برویم.
در این بین مادر آن جوان هم از منزل بیرون آمد و گفت: حاج آقا، دکترها بچه ام را جواب کرده اند، دستم به دامنتان.
حاج ملا آقا جان رو به مادر آن جوان کرد و گفت: خوب می شود. من ابتدا فکر کردم برای تسلی دل مادرش این جمله را می گوید، ولی بعد به من رو کرد و گفت: علاوه بر آنکه ما جنازه او را تشییع نمی کنیم، فردا این جوان با پای خود به اتفاق مادرش به منزل ما می آیند.
صبح فردای آن شب تقریبا” ساعت 8 بود که در زدند، من رفتم در را باز کردم،اول آنها را نشناختم از من سؤال کردند، حاج ملا آقا جان منزل هست؟ دیدم خود او صدا زد بفرمائید منتظر شما بودم.
آن جوان و مادرش وارد منزل شدند وقتی در کنار اتاق نشستند حاج ملا آقا جان به من رو کرد و گفت: اینها را می شناسی؟
گفتم: نه.
گفت: این همان جوان مریض دیشبی است، من از تعجب مبهوت شدم.
حاج ملا آقا جان به مادر آن جوان گفت: قضیه را نقل کن .
مادر آن جوان گفت: دیشب بعد از رفتن شما حال فرزندم خیلی بدتر شد، دیگر محتضر بود، حتی پاهایش حس نداشت نفسهای آخرش را می کشید، من بالای سر او نشسته بودم و گریه می کردم ناگهان چشمش را باز کرد و گفت:
مادر! امام رضا ( علیه السلام) می گویند: ار خاک قبر ما نزد شما هست، چرا به آن استشفاء نمی کنی؟
و باز بیهوش افتاد. من یک مرتبه متوجه شدم که چند سال قبل که به مشهد مشرف بودم، مقداری خاک از جلو جاروی خدام برداشته و در کاغذی پیچیده و به زنجان آورده و پشت آینه گذاشته ام، فورا” آن را برداشتم و بر بدن جوانم مالیدم، بحمدالله چنانکه می بینید شفا یافته است.
مجالس عنایتی
آیت الله ابطحی می گوید :
ایشان شبها معمولا” نماز مغرب و عشا را در یکی از مساجد زنجان پشت سر یکی از ائمه جماعت می خواند و به بقیه سفارش می کردند تا می توانید نماز را اول وقت و با جماعت بخوانید.
پس از نماز به روضه هایش که قبلا” از او دعوت کرده بودند می رفت.
شاید در آن مدتی که من در زنجان بودم، ماه محرم به طور متوسط هر شبی یک جلسه را به این گونه می گذراند که می گفت: یک مجلس در فلان محل الان دعوت شدم باید بروم وقتی دو نفری به آن مجلس می رفتیم می دیدیم صاحب مجلس با یک اخلاصی مجلس را ترتیب داده و مردم هم جمع شده اند. اما منبریشان نیامده یک مرتبه می دیدند که حاج ملا آقا جان وارد شد و اجازه گرفت و به منبر رفت.
صاحب مجلس مبهوت می شد که او از کجا متوجه شده که من الآن از امام زمان ( علیه السلام) روضه خوانی طلب کردم و این موضوعی بود که خواص از مردم زنجان اطلاع داشتند و همه بر آن گواهند.
خوب یادم می آید که یک شب وارد این چنین مجلسی شدیم وقتی صاحب مجلس حاج ملا آقا جان را دید، قسم خورد همین چند دقیقه قبل به امام زمان ( علیه السلام) متوسل شده بودم و گفتم: آقا یک روضه خوان برای من بفرست؛ که شما آمدید.
احترام به سادات
از قول شاگردان ایشان نقل شده است :
ایشان می گفت: روایت است که بر سادات نباید در راه رفتن مقدم شد.
وقتی سادات ( ولو از نظر سن، خردسال بودند) وارد مجلسی می شدند ایشان به تمام قد در مقابلشان می ایستاد و می گفت:
در حدیث است که اگر کسی یکی از سادات را ببیند و در مقابل او نایستد و قیام تام نکند، خدا به دردی او را مبتلا می کند که دوا نداشته باشد.
او همیشه دو زانو می نشست و همیشه حتی در مسافرت و بین دوستان،آداب معاشرت را ترک نمی کرد.
گاهی که ما به او می گفتیم: شنیده ایم که گفته اند: بین دوستان آداب ساقط می شود. می فرمود:
من از این افراد که این مطالب را می گویند سؤالی دارم و آن این است که آیا ادب، خوب است یا نه؟
حتما” می گویند: ادب،چیز خوبی است. من در جواب می گویم: انسان چرا چیز خوبی را که دارد به دوستانش تقدیم نکند؟
زیارت ائمه معصومین - ع
حاج ملا آقا جان در تمام مشاهد مشرفه به ما توصیه می کرد که معتقد باشیم ائمه اطهار( علیهم السلام) زنده اند و سخنان ما را می شنوند و مبادا کوچکترین غفلتی از این موضوع بشود.
او بهترین زیارتها را « زیارت جامعه» و « زیارت امین الله» می دانست و می فرمود که اگر در حرمها وقت بیشتری دارید زیارت جامعه را بخوانید و اگر فرصت زیادی ندارید زیارت امین الله را بخوانید.
همه روزه توصیه می کرد که زیارت حضرت صاحب الامر ( علیه السلام) را بخوانیم، بخصوص در حرمهای مقدسه؛ زیرا معتقد بود که آن حضرت بیشتر از همه جا در حرمها احتمال دارد باشند.
بهترین زیارتهای آن حضرت را « زیارت آل یاسین» می دانست.
زیارت کربلای معلی
آیت الله ابطحی شرح سفر زیارتی خود همراه حاج ملا آقا جان را اینگونه بیان می کند :
قبل از رسیدن به کربلا ایشان از راننده درخواست کرد که ماشین را نگه دارد ، راننده، ماشین را نگه داشت، ایشان پیاده شدند و به ما هم گفتند: پیاده شوید،ما هم پیاده شدیم.
گفت:
از اینجا حرم کربلا است؛ زیرا چهار فرسخ در چهار فرسخ، مربوط به کربلا و حسین بن علی ( علیه السلام) است. یعنی مِلک آن حضرت است، حائر حسینی است.
سپس سجده شکر کرد و خاک آن زمین را بوسید و سوار ماشین شد. ما هم سوار شدیم. و دیگر حاج ملا آقا جان را از آنجا تا وقتی که در کربلا بود متبسم ندیدیم، یا محزون می نشست و یا گریه می کرد.
یک روز به ایشان گفتم: امروز رفتم کنار گودی قتلگاه خیلی متأثر شدم.
گفت:
در مدتی که در گذشته ساکن کربلا بودم و هر چند دفعه ای که به زیارت آمده ام، نتوانستم؛ یعنی دلم نیامده،حالم ایجاب نکرده که کنار گودی قتلگاه بروم، تو که فرزند آنهائی چگونه توانستی این کار را بکنی؟
فضایل مسجد کوفه
در روایات وارد شده که مسجد کوفه محل نماز پیامبران خدا است و محل نماز امام عصر ( روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) خواهد شد.
در سفر عتبات که در خدمت ایشان بودیم ، قبل از آنکه ما به اعمال مسجد کوفه بپردازیم حاج ملا آقا جان ما را در گوشه ای طرف راست مسجد نشاند و گفت: این مسجد برای نشستن افضل است و سپس مطالبی را برای آگاهی ما بیان کرد.
او می گفت:
در این مسجد هزار پیغمبر و هزار وصی پیغمبر نماز خوانده اند.
و مسجد کوفه از مسجد الاقصی در بیت المقدس با فضلیت تر است.
او می گفت:
خواندن نماز در این مسجد، ثواب حج و عمره ای را دارد که با رسول خدا ( صلی الله علیه و آله) رفته باشید.
او می گفت:
امام باقر ( علیه السلام) فرموده :
« اگر مردم بدانند که مسجد کوفه چقدر ارزش دارد از شهرهای دور زاد و توشه برمی دارند و به زیارت این مسجد می آیند».
او می گفت:
اگر چشم برزخی شما باز می بود می دیدید که طرف چپ و راست این مسجد باغهائی است از باغهای بهشت و جلو و عقب آن، باغهائی است از باغهای بهشت و خود آن هم باغی است از باغهای بهشت.
و می دیدید که وقتی نماز در آن می خوانید در نامه اعمالتان به جای یک رکعت که خوانده اید اگر نماز واجب باشد هزار رکعت نوشته می شود و اگر نماز مستحبی باشد پانصد رکعت نوشته خواهد شد و می دیدید که ملائکه موظفند که اگر حتی شما عبادت و یا ذکر و یا تلاوت قرآن هم نکنید فقط به خاطر آنکه در آن نشسته اید برای شما در نامه اعمالتان عبادت بنویسند.
پس قدر بدانید و ضمنا” متوجه باشید که امام زمانتان بیشتر اوقات در این مسجد بوده اند و جای پاهای مبارکشان در تمام مقامات این مسجد احساس می شود. و بکوشید با عشق و محبت به آن حضرت قدم در این مقامات بگذارید.
سپس از جا برخاست و در و دیوار و زمین مقامات مسجد کوفه را می بوسید و اشک می ریخت را می بوسید و اشک می ریخت و می گفت:
آقا جان … قربان جای پایت، تو عزیز، اینجا قدم گذاشته ای، تو محبوب، اینجا نماز خوانده ای، قربانت گردم، فدایت شوم ،صدای مناجاتت در این فضا طنین انداخته ای و به این سرزمین و مسجد آبرو داده.
دور او در کنار آن مقام مقدس ایستادیم قبل از آنکه آن مرحوم اعمال را شروع کند به ما گفت:
مسجد کوفه انسان ساز است، روزی این مسجد مقر زندگی و حکومت انسان کاملی چون علی بن ابیطالب ( علیه السلام) بوده است. و روز دیگری هم مقر حکومت انسان دیگری به نام حجة بن الحسن ( علیه السلام) خواهد بود.
اینجا را نگاه کنید حضرت ابراهیم ( علیه السلام) با آن همه عظمتش برای خود جا گرفته و محلی را به عنوان مقام خود رحل اقامت انداخته. و هر شیعه ای که به اینجا می آید مستحب است در اینجا به یاد حضرت ابراهیم ( علیه السلام) و عشقش و گذشتش و اطاعتش و عبادتش اعمالی انجام دهد و به این وسیله از خواب غفلت بیدار شود و مرحله یقظه را بگذراند.
آن محل دیگر را ملاحظه کنید مقام حضرت آدم ( علیه السلام) است گفته اند که خدای تعالی در اینجا توبه حضرت آدم ( علیه السلام) را قبول کرد.
در آنجا مرحله توبه را باید گذراند و به وسیله محمد و آل محمد ( علیهم السلام) درِ خانه خدا باید توبه کند.
مقبره مختار ثقفی
در سفر عتبات ، ایشان فرمودند:
فاتحه ای هم برای « مختار بن ابی عبیده ثقفی» بخوانیم، ما دانستیم که آن قبر مختار ثقفی است.
من از ایشان سؤال کردم که مختار چطور آدمی بود؟
فرمود که چون در دل محبت بعضی از دشمنان فاطمه زهراء ( علیها السلام) را داشت، طبق امر الهی روز قیامت او را به جهنم می برند ولی حضرت سیدالشهداء ( علیهم السلام) به منظور قدردانی از خدماتش او را شفاعت می کند.
ملائک روز و شب
خطیبی که در مراسم ترحیم ایشان سخنرانی می کرد بعد از اینکه دید اطرافیان می خواهند حاج ملاآقا جان را به او معرفی کنند در منبر گفت :
از شما تعجب است که می خواهید او را به من معرفی کنید، من خودم یک کرامت از او دیده ام که نقل آن شما را هم به عظمت روحی این مرد بزرگ بیشتر آشنا می کند.
شب جمعه ای که من و او در حرم حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) بیتوته کرده بودیم ،من منتظر اذان صبح بودم و ساعت دقیقی هم نداشتیم، از حاج ملا آقا جان سؤال کردم: صبح شده یا نه؟
اشاره ای کرد و گفت: ببین ملائکه صبح پائین می آیند و ملائکه شب بالا می روند.
آن واعظ در منبر نگفت که من در آن موقع چه دیدم ولی قسم خورد و گفت: به خدا قسم می دید و می گفت: و وقتی دقت کردیم و تفحص نمودیم متوجه شدیم که همان لحظه اذان صبح و طلوع فجر بوده است.
آخرین نامه
فرازی از آخرین نامه حاج ملا آقا جان خطاب به شاگردشان :
تو تنها فردی بودی که مرا تا حدی شناختی،اسرار مرا به نااهل نگو و فکر کن که « محمود» در دنیا نبوده است؛ مگر آنکه مصلحتی در نقل آنها به نظرت برسد.
تا می توانی دست توسل از دامن مقدس حضرت بقیه الله ( عجل الله تعالی فرجه) برندار؛ زیرا تمام سعادت در همین موضوع خلاصه می شود.
به معلمین و اساتید و علما بالأخص مراجع تقلید احترام بگذار؛ زیرا علی بن ابی طالب ( علیه السلام) فرمود:
« من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا” »
یعنی: کسی که یک جمله از علم را به من تعلیم دهد مرا بنده خود کرده است.
به دروایش و متصوفه اعتماد نکن و حتی از علما و مراجعی که با آنها هم مذاق هستند بپرهیز.
و فراموش نکن که امام عسکری ( علیه السلام) فرمود:
« علمائهم شرار خلق الله علی وجه الارض لأنهم یمیلون الی الفلسفه و التصوف».
فلسفه قدیم آفت دین و دنیای تو است، اگر خواستی اطلاعاتی از فلسفه داشته باشی بیشتر از فلسفه جدید استفاده کن.
روش وهابیت را اگر چه به اسم تشییع جلوه کرده باشد،بزرگترین مخرب اعتقادات تو است از دوستی با معتمدین به مبانی آن بپرهیز.
و مرا از دعا فراموش نکن و برای من طلب مغفرت کن.
مقبره مرحوم حاج ملا آقا جان - قبرستان عمومی زنجان
منابع : کتاب پرواز روح