بارقههای درک ناشدنی
دوشنبه 95/03/03
همسرش از خانه بیرون رفته بود.
روزی بسیار گرم بود و خورشید در آسمان میدرخشید و بر همهجا میتابید. فاطمه سلام الله علیها در حال رسیدگی به کارهای منزل بود. میخواست مثل هر روز، با آسیاب دستی، آرد آماده کند و نان بپزد. اما آن روز، همچون دیروز و پریروز، گندمی در خانه نبود تا او چیزی بپزد. به انبار خانه هم سرک کشید؛ چیزی برای وعده ظهر پیدا نکرد. علی علیه السلام به خانه بازگشت.
فاطمه سلام الله علیها با خوشحالی به استقبال آمد و کاسه آبی گوارا به دستش سپرد. علی علیه السلام کاسه آب را سر کشید و از او تشکر کرد. آنگاه رو به فاطمه سلام الله علیها گفت: «ای دختر رسول خدا، چیزی در منزل داریم؟»
فاطمه سلام الله علیها سر به پایین انداخت و چیزی نگفت. علی علیه السلام دوباره پرسید: «ای دختر رسول خدا، در خانه چیزی هست؟»
این بار فاطمه سلام الله علیها در همان حال، پاسخ داد: «علی جان! به حق تو سوگند، سه روز است که چیزی در خانه نداریم»
علی علیه السلام تا این را شنید، گفت: «پس چرا زودتر به من نگفتی؟» و فاطمه سلام الله علیها پاسخ داد: «آخر رسول خدا مرا برحذر داشته که از تو چیزی بخواهم».
2
علی علیه السلام از خانه بیرون آمد تا چیزی برای خانه فراهم کند. میدانست که دینار و درهمی ندارد. با خود گفت به نزد دوستی میروم و از او دیناری قرض میگیرم و آرد تهیه میکنم. آنگاه میتوانیم نان مهیا کنیم.
با همین نیت، به سراغ یکی از دوستان مهاجر خود رفت و مسئله را با او در میان گذاشت. دوست مهاجر، تا این را شنید، گفت: «یا امیرالمؤمنین! هر چه دارم فدای شما» علی علیه السلام تشکر کرد و فرمود: «یک دینار کافی است»
دوستِ مهاجر، به سرعت یک دینار به او داد.
علی علیه السلام تشکر کرد و وعده نمود که تا هفت روز دیگر، قرض خود را ادا نماید.
3
با دیناری که قرض گرفته بود، به سوی بازار حرکت میکرد بود که ناگهان متوجه گوشه کوچه شد. مقداد در آنجا نشسته بود.
ـــ او یکی از صحابه رسول خدا بود ـــ چهره رنگپریدهای داشت و آثار ناراحتی در احوالش آشکار بود.
تا علی علیه السلام به سمت او قدم برداشت، مقداد تمام قد بلند شد و با صدایی رسا گفت: «سلام بر شما یا امیرالمؤمنین»
او نیز پاسخ داد و فرمود:
«ای مقداد! این موقع از ظهر در اینجا چه میکنی؟»
مقداد در حالی که حال چندان خوبی نداشت، پاسخ داد:
«یا امیرالمؤمنین! از شدت گرسنگی در اینجا نشستهام»
علی علیه السلام فرمود:
«چه مدت است که گرسنهای؟»
مقداد پاسخ داد: «سه روز است که چیزی برای خوردن ندارم؛ هنوز تا زمان مزدی که باید به من پرداخت کنند، باقی است؛ به همین جهت گرسنه ماندهام»
دیناری را که از دوست مهاجر قرض کرده بود به سمت مقداد گرفت و گفت: «ای مقداد! این دینار را بگیر و برای خود غذا مهیا کن»
با خوشحالی گفت: «اما خودتان نیاز ندارید؟»
علی علیه السلام لبخند زد و فرمود:
«خدا بزرگ است مقداد؛ بیا و این دینار را بگیر».
۴
علی علیه السلام به در خانه رسید.
نگاهی به پایین انداخت. میدانست که فاطمه سلام الله علیها در خانه است و منتظر آمدن اوست اما او با دستهای خالی به خانه بازگشته است.
نگاهش را به آسمان دوخت و در را باز کرد. «فاطمه! فاطمه!»
فاطمه سلام الله علیها را صدا میزد اما پاسخی نمیشنید.
قدم به اتاق گذاشت و ناگهان همسرش را دید که لبخند میزند. در مقابلش سفرهای نهاده شده بود که غذاها و نوشیدنیهایی از بهشت در آن آماده بود. فاطمه سلام الله علیها در حالی که لبخند میزد، گفت:
«یا علی! اینها رزقی است که خداوند از آسمان برای ما فرستاده است».
۵
آن روز، همسرش در شهر نبود.
زمان جهاد فرا رسیده بود و بسیاری از مردان برای شرکت در جنگ، به همراه رسول خدا به میدان رفته بودند.
فاطمه سلام الله علیها کارهای خانه را انجام میداد و فضه نیز به او کمک میکرد.
طبق آنچه رسول خدا گفته بود، یک روز فاطمه سلام الله علیها و یک روز فضه به کارها رسیدگی میکردند تا در کار خانه با هم برابر باشند.
کارهای آن روز، تمامی نداشت و فاطمه سلام الله علیها بسیار خسته شده بود. حسن و حسین علیهماالسلام هم سعی میکردند در کارهای خانه به مادر خود کمک کنند.
شب که شد، فاطمه سلام الله علیها با علاقه و اشتیاق، دو کودک دلبند خود را در بستر خواباند و خودش به سجاده نماز نشست.
با اینکه خسته بود، دوست میداشت که در تنهایی و تاریکی شب، با خدای خود راز و نیاز کند. به همین خاطر، به نماز ایستاد و تا پاسی از شب را به راز و نیاز گذراند.
هر چند وقت یک بار، سری به کودکان خود میزد تا از آرامش آنان اطمینان پیدا کند.
قدری به چهره زیبای آنان در خواب مینگریست و قدری خدا را شکر میکرد. دوباره به سجادهاش باز میگشت و شروع به نماز و عبادت میکرد.
ساعتها به همین شکل میگذشت.
۶
شب از نیمه گذشته بود.
چشمان حسن علیه السلام به آرامی باز شد.
با آن چشمهای معصوم و زیبا و در تاریکی اتاق که تنها شمعی آن را روشن میکرد، مادرش را میدید که در سجاده نماز نشسته و عبادت میکند.
لبخندی بر روی لبهایش نقش بست؛ به آرامی و طوری که مادرش متوجه نشود و برادرش نیز در خواب بماند، روانداز را کنار زد و نشست. مادرش در حالی که در پیشگاه خدا اشک میریخت، نماز میخواند.
7
همچنان به مادر خود نگاه میکرد و چیزی نمیگفت. همین که از نماز فارغ شد، دستهایش را بلند کرد.
برای همه دعا میکرد؛ برای همسایهها، برای مجاهدانی که به جهاد رفته بودند، برای گرسنگان، تشنگان و بیماران.
دستها را به دعا برداشته بود و از خدا عافیت و سعادت همه را طلب میکرد.
حسن علیه السلام به آرامی از جا بلند شد و در کنار مادرش بر روی زانو نشست. فاطمه سلام الله علیها هنوز در حال دعا بود که متوجه فرزندش شد و همانطور که دعا میکرد، لبخندی بر لبانش نقش بست. او نیز همچون مادرش دعا میکرد؛ برای همه آنهایی که نامشان بر زبان مادر جاری میشد. ساعتی دیگر گذشت. فاطمهسلام الله علیها دستی به سر حسن علیه السلام کشید و بوسهای بر پیشانی او زد.
حسن علیه السلام که به چهره مادرش نگاه میکرد، گفت: «مادر! میخواهم چیزی بپرسم»
مادرش لبخند زد و گفت: «چه سؤالی داری فرزند دلبندم؟».
حسن علیه السلام گفت: «از نیمه شب تا به حال، صدای شما را میشنوم که برای همه دعا میکنید، اما نشنیدم که برای خودمان از خدا چیزی بخواهید؛ چرا برای ما و خودتان دعا نمیکنید؟»
فاطمه سلام الله علیها لبخندی زد و دستی به سر پسرش کشید. آنگاه گفت:
«فرزند عزیزم! اول همسایه، بعد خانه. اول برای همسایگان و دیگر بندگان خدا دعا میکنم و بعد برای خودمان».
فاطمه بخشایش ـ دوماهنامه امان شماره 51
شعر
شنبه 95/03/01
شعر مقام معظم رهبری در وصف شلمچه
ز آه سینه سوزان ترانه میسازم
چونی زمایه ی جان این فسانه میسازم
به غم گساری یاران چو شمع میسوزم
برای اشک دمادم بهانه میسازم
پرنسیم به خوناب اشک میشویم
پیامی از دل خونین روانه میسازم
نمی کنم دل از این عرصه ی شقایق فام
کنار لاله رخان آشیانه میسازم
در آستان به خون خفتگان وادی عشق
برون ز عالم اسباب خانه میسازم
چوشمع بر سر هر کشته می گذارم جان
ز یک شراره هزاران زبانه میسازم
ز پاره های دل من شلمچه رنگین است
سخن چو بلبل از آن عاشقانه می سازم
سر و تن و دل و جان را به خاک می فکنم
برای قبر تو چندین نشانه می سازم
کشم به لجه شوریدگی بساط (امین )
کنون که رخت سفر چون کرانه میساز
شعر معروف حضرت اما م خمینی و پاسخ مقام معظم رهبری
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
همچو منصور خریدار سردار شدم
غم دلدار فکنده است به جانم شرری
که به جان آمدم و شهره بازار شدم
درمیخانه گشایید به رویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
جامه زهد و ریا کندم و بر تن کردم
خرقه پیر خراباتی و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند می آلوده مددکار شدم
بگذارید که از میکده یادی بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم
روح الله الموسوی الخمینی (ره)
و جواب معشوق :
تو كه خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی
تو كه فارق شده بودی ز همه كان و مكان
دار منصور بریدی همه تن دار شدی
عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر
ای كه در قول و عمل شهره بازار شدی
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی
وه كه بر مسجدیان نقطه پرگار شدی
خرقه پیر خراباتی ما سیره توست
امت از گفته در بار تو هشیار شدی
واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی
دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی
یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم
ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی
مقام معظم رهبری(مدظله العالی)
مقام معظم رهبری سابقه طولانی در شعر و متون ادبی دارند و سخنرانی معظم له در مورد حافظ به عنوان متن برگزیده ادبی یونسکو شناخته شد . حتی قبل از انقلاب و خصوصا از زمان ریاست جمهوری تا کنون، جلسات مشاعره و نقد شعر با اساتید فن داشته اند .
یک نمونه از اشعار معظمله:
سرخوش زسبوی غم پنهانی خویشم
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش
چو آینه خو کرده حیرانی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم
از شوق شکرخند لبش جان نسپردم
شرمنده جانان زگران جانی خویشم
بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
هرچند «امین» بسته دنیا نیم اما
دلبسته یاران خراسانی خویشم
پاسخ حمید رضا فاطمی به شعر یاران خراسانی رهبر :
من عاشـق آن رهبــر نورانــی خـویشم
آن دلبــر وارستــه عـرفـانـی خــویشم
عمـری است غمیـنم ز پریشانـی آن یار
هـر چنـد که محزون ز پریشانی خویشم
در دام بـلایت شـده ام سخـت گرفتـار
امـواج بـلای دل طوفــانــی خـویشم
چون نقـش نگـارین تو بر دیـده در افتــد
گمگشتــه این دیـده بـارانــی خـویشم
زان لحظه که مجنون شدم از زلف سیاهت
در کوهم و در دشـت و بیـابـانی خـویشم
از شـوق وصال تو چه ویرانـه شد این دل
چندی است که شاد ازدل ویـرانی خویشم
یک لحظه پشیمان نشدم از غم آن دوست
عمری است که مشغول نگهبـانی خـویشم
دل کنـده ام از عـالـم دنیــایـی و لیکـن
دلـبستــه آن یـار خـراسـانــی خـویشم
تـوفیـق زیـارت بـه جمـالـش نـدهنــدم
این غــم به که گویم غم پنهانـی خـویشم
زان روز که در بنـد نگـاه تـو اسیـرم
افسـرده دیـدارم و زنـدانــی خـویشم
سرباز و نگهبـانـم و هم حامـی جـان از
جـمهـوری اسـلامـی ایـرانــی خـویشـم
من گـرچـه در ایـن دایـره شاعـر نیم امـا
تضمیـن گـر شعریش به نـادانـی خویشم
تقدیم به رهبرعزیز و فرزانه ام حمیدرضا فاطمی – سحرسوم ماه مبارک رمضان –۸۶/۶/۲۴
فارس: شعری از مقام معظم رهبری با عنوان مناجات ناشنوایان، که برای اولین بار توسط رئیس سازمان بهزیستی در مراسم روز جهانی ناشنوایان قرائت شد.
ما خیل بندگانیم ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
ویرانهئیم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنكه بینشانیم، ما را تو میشناسی
با هر كسی نگوئیم راز خموشی خویش
بیگانه با كسانیم ما را تو میشناسی
آئینهایم و هر چند لب بستهایم از خلق
بس رازها كه دانیم ما را تو میشناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو میشناسی
از ظن خویش هر كس، از ما فسانهها گفت
چون نای بیزبانیم ما را تو میشناسی
در ما صفای طفلی، نفسرد از هیاهو
گلزار بیخزانیم ما را تو میشناسی
آئینهسان برابر گوئیم هر چه گوئیم
یكرو و یك زبانیم ما را تو میشناسی
خطّ نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو میشناسی
لب بسته چون حكیمان، سر خوش چو كودكانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو میشناسی
با دُرد و صاف گیتی، گه سرخوش است گه غم
ما دُرد غم كشانیم ما را تو میشناسی
از وادی خموشی راهی به نیكروزی است
ما روز به، از آنیم ما را تو میشناسی
كس راز غیر، از ما نشنید بس «امینیم»
بهر كسان امانیم ما را تو میشناسی
مهر فروزان
از سر جان بهر پيوند كسان برخاستم
چون الف در وصل دلها از ميان برخاستم
واژگون هرچند جام روزيم چون لاله بود
از كنار خان قسمت شادمان برخاستم
بزم هستي را فرض مهرفروزان تو بود
همچو شبنم چهره چون كردي عيان برخاستم
همچو بلبل با گران جانان ندارم الفتي
طوطيان چون لب گشودند از ميان برخاستم
از لگد كوب حوادث عمر ديگر يافتم
چون غبار از زير پاي كاروان برخاستم
طاقت دم سردي دوران ندارم همچو گل
در بهار افكنده رخت و در خزان برخاستم
آزمودم عيش راحت را به كنج دام تو
از سر جولانگه كون و مكان برخاستم
صحبت شوريده حالان مايه شوريدگي است
با امين هر گه نشستم بي امان برخاستم
یار جمارانی
عمریست که در بندم و زندانی خویشم
دلبسته راز دل توفانی خویشم
چون زلف شکن در شکن یار
در پیچ و خم غصه پنهانی خویشم
از بخت بدم نیست دگر سوز و گدازی
من سردتر از بخت زمستانی خویشم
مجروحم و دل خسته به پرواز شب تار
در حیرت کوچ از دل ظلمانی خویشم
آرام دل و مطمئنم از سفر خویش
تا در ره آن یار جمارانی خویشم
مقام معظم رهبری
شعری از آیت الله خامنه ای با عنوان بوی گلی ،مشام مرا تازه می کند
حرفی بگوی و از لب خود کام ده مرا
ساقی ! ز پا فتاده شدم ، جام ده مرا
فرسوده، دل ز مشغله جسم و جان ، بیا
بستان زخود ، فراغت ایام ده مرا
رزق مرا ، حواله به نامحرم مکن
از دست خویش ، باده گلفام ده مرا
بوی گلی ، مشام مرا تازه می کند
ای گلعذار ! بوسه به پیغام ده مرا
عمرم برفت و حسرت مستی زدل نرفت
عمری دگر ز معجزه جام ده مرا
ای عشق ! شعله بر دل پُر آرزو بزن
چندی رهایی از هوس فام ده مرا
جانم بگیر و جام می از دست من مگیر
ای مدعی هر آنچه دهی ، نام ده مرا
مرغ دلم به یاد رفیقان به خون تپید
یا رب ! امید رستن از این دام ده مرا
بشکفت غنچه ی دلم ای باد نو بهار
خندان دلی بسان (امین) وام ده مرا
شعری از آيت الله سيد علی حسينی خامنه ای با عنوان محراب جمكران
دلم قرار ندارد از فغان ، بی تو
سپندوار ز کف داده ام عنان ، بی تو
ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ
ز جام عیش لبی تر نکرد جان ، بی تو
چون آسمان مه آلوده ام ز تنگدلی
پر است سينه ام از اندوه گران ، بي تو
نسيم صبح نمي آورد ترانه شوق
سر بهار ندارند بلبلان ، بي تو
لب از حكايت شبهاي تار مي بندم
اگر امان دهدم چشم خونفشان ، بي تو
چو شمع كشته ندارم شراره اي به زبان
نمي زند سخنم آتشي به جان ، بي تو
از آن زمان كه فروزان شدم ز پرتو عشق
چو ذرّه ام به تكاپوي جاودان ، بي تو
عقيق صبر به زير زبان تشنه نهم
چو يادم آيد از آن شكّرين دهان ، بي تو
گزاره غم دل را مگر كنم چو «امين»
جدا ز خلق به محراب جمكران ، بي تو
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
شنبه 95/03/01
شعری از مقام معظم رهبری در فراق امام زمان (عجل الله تعالی) با عنوان
خورشید من بر آی
دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است
جان را هوای از قفس تن پریدن است
از بیم مرگ نیست که سرداده ام فغان
بانگ جرس زشوق به منزل رسیدن است
دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم
باری علاج شکر گریبان دریدن است
شامم سیه تر است ز گیسوی سرکشت
خورشید من برآی که وقت دمیدن است
سوی تو این خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پر کشیدن است
بگرفت آب و رنگ زفیض حضور تو
هرگل دراین چمن که سزاوار دیدن است
با اهل درد شرح غم خود نمی کنم
تقدیر قصه دل من ناشنیدن است
آن را که لب به دام هوس گشت آشنا
روزی (امین) سزا لب حسرت گزیدن است
تخلص مقام معظم رهبری در سروده هایشان (امین) است
بهار انسان ها و حکایت بشر امروز
شنبه 95/03/01
ماهی تمثیل ها، تا در اقیانوس است آب را نمی یابد زمانی که بر ساحل افتاد و تنش خاک را لمس کند آب را می یابد. این همان حکایت بشر امروز است، تا زمانی که در اقیانوس ولایت و امامت غرق بود قدر ندانست حال که تن و روحش به خاک غیبت خورده، تازه فهمیده چه بر سرش آمده و چه قحطی او را فرا گرفته، دائم دهانش را باز و بسته می کند تا این آب از دست رفته را باز یابد.
آیا این جهان بر عدل است؟ یعنی او عادلانه غایب است؟ مگر عدل نه این است که هر چیز در جای خود قرار بگیرد؟ یعنی ما هنوز سرگردان نشده ایم؟ (مرتضی مطهری، عدل الهی، صص 60-54)
چه خوش است زمانی که پدر پسرش را توصیف می کند و به آمدن او مباهات ورزد که البته به حق است که پدر و مادرش را فدای او کند،( نهج البلاغه، ترجمه علی شیروانی، خ 187) چرا که او تنها و تنها او می تواند عدل را برقرار کند. فاتح خیبر، امیرالمومنین علی علیه السلام جهان را سرشار از نور ستارگانی می داند که همواره جهان را با نورشان روشن می سازند.
اگر این چنین نباشد بشر در تاریکی جهلی که ابلیس برای او فراهم نموده غرق خواهد شد: «بدانید خاندان محمد صلی الله علیه و آله همچون ستارگان آسمان هستند که هرگاه ستاره ای غروب کند ستاره ای دیگر طلوع نماید.»( همان، خ 150)
دریای قدرت حق فرزند برومندش را اینگونه می نمایاند: «او زره ای از حکمت به تن دارد که آن را با همه ی آدابش از توجه و معرفت و اشتغال به آن فراگرفته، گمشده ی جگر گوشه اش را حکمت می داند (نوری که آدمی امروزه از آن فاصله گرفت)، او در پی آن است، زمانی که اسلام غریب و تنها بماند او پنهان می شود_ و لابد زمانی که این غربت برداشته شود باز می گردد این راهکاری روشن برای بشریت است _ او باقی مانده حجت های خدا و جانشینی از جانشینان پیامبر خداست.» (همان، خ 182)
اوست نهالی از قریش، جهالت و خودخواهی آدمی دیگر درختان را از بین برد او باقی مانده درختی است که در بنی هاشم کاشته شده است.( همان، خ 150) پس بکوشید برای آبیاری آن!
آخرالزمان یعنی عصر کنونی جهل و ظاهربینی، جای عقل و علم را گرفته و فتنه آشکار شده است. اوست که زمان غیبتش پر از فتنه هاست، امید که ظهورش نزدیک است و این رایحه شامه نواز را مولای کونین به شیعیان نه بلکه تمام بشریت مژده داده است:
«ای مردم زمان وقوع آنچه وعده داده شده فرارسیده است و آنچه از آن بی خبرید به تحقق نزدیک است. او خواهد آمد! در زمان فتنه! و بندها ی که از فتنه بر گردن بشر افتاده باز خواهد کرد، گمراهان را متفرق می کند و دیده ها را به نور قرآن جلا و سینه ها را با تفسیر آن صفا می دهد و این بشریت است که در زمان ظهورش پیوسته جام های حکمت را سر می کشند.(همان) و نفوس به هدایت معطوف می شوند آنگاه که با هوای خود شکل گرفته و سازگار شده اند، در آن زمان جنگی عظیم رخ می دهد و شاید این همان آرماگدون باشد که حضرت، هزار سال قبل به آن اشاره کرده است. او برترین و متفاوت ترین حاکم است. می آید حکومتش بر قلب ها را با حکومت جسم ها جمع می کند. زمین پاره های جگرش و گنجینه های خود را بیرون ریخته و نثار قدومش می کند.»(همان)
خورشید به خلف صالحش مباهات نموده و او را بر سیره ی صالحان می داند که غیر از این نمی تواند باشد سلاله پاک را! وی به فرزندش سید شباب فردوس حسین بن علی علیهماالسلام فرمود: «نهمین فرزند از فرزندان تو قیام کننده بر حق است که دین را آشکار کرده و عدالت را گسترش خواهد داد.» در جهالتی که جهان را فراگرفته تعجبی نیست که قرة العین رسول صلی الله علیه و آله شگفت زده بپرسد: «یا ابتاه! إن ذلک لکائن؟ آیا واقعا اینگونه خواهد شد؟!» حضرت می فرمایند: «آری، به خدایی که محمد صلی الله علیه و آله را به رسالت بر انگیخت این اتفاق خواهد افتاد.»( محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 51، ص 110)
پس ای مردم! فَبِأَیِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ؟( الرحمن/ 13) دوستش داریم؟ منتظر عدل محتوم هستیم؟ نشانه دارد! آری می داند شما نیز دلاتان را مانند زمین پیشکش قدومش خواهید نمود ولی آیا شما که از شدت شوق در جوش و خروش نیستید و در ظاهر بیمار نیستید به باطن بیمارید؟! آیا در ندبه های خود مانند زن جوان از دست داده اید؟! مولایمان محب را اینگونه توصیف نموده؛ آیا به وافع ما اینگونه ایم؟!
وَ مِنَ الدلائل اَن یُری مِن شُوقِه مَثَل السَقیّم و فِی الفؤاد غَلائِلُ
و مِنَ الدلائلِ ضِحکُهُ بَینَ الوَرَی و القَلبُ مَحزوُن کَقَلبِ الثاکِلِ
از نشانه های انسان محب، این است که از شدت شوقش، مانند بیمار به نظر می آید و در همان حال، در دلش جوش و خروش ها یی است.
و از نشانه های دیگر آنکه در میان مردم می خندد در حالی که دلش غمگین است؛ آن هم مانند غم مادر جوان از دست داده!( محمد تقی موسوی اصفهانی، مکیال المکارم، ج 2، ص 251)
زمان ظهور
شنبه 95/03/01
آنچه از روايات بر مي آيد اين است که زمان ظهور وجود مقدس امام زمان (ع) بنا به بعضي از روايات ، غروب تاسوعا و شب عاشورا است و شب جمعه ، در کنار خانه ي کعبه ظاهر مي شود .
ابو بصير از امام صادق (ع) نقل مي کند : « ينادي باسم القائم في يوم ست و عشرين من شهر رمضان ويقوم في يوم عاشورا و هو يوم الذي قتل فيه الحسين (ع) لکاني به في يوم العاشر من المحرم قائما بين الرکن و المقام جبرئيل بن يديه ينادي بالبيعه له فتصير شيعته من اطراف الأرض تطوي لهم طيا يبايعوه فيملاء به الله الأرض عدلا کما ملئت جورا و ظلما ؛ (1) روز بيست و ششم ماه رمضان ندايي به نام امام قائم ما بلند مي شود ، در روز عاشورا ؛ يعني همان روزي که حسين در آن به شهادت رسيد ، گو اين که مي بينم در روز دهم محرم ، امام زمان بين رکن و مقام ايستاده و جبرئيل در مقابل اوست و صداي بلند براي بيعت با او را سر مي دهد ، سپس شيعيان اواز اطراف عالم به سوي او حرکت کرده و با او بيعت مي کنند ، آن گاه خداوند زمين را پر از عدل و داد مي کند ».
به هنگامي که مخالفين از حضور آن حضرت باخبر مي شوند ، سوء قصد و تعرض به وجود مقدس مي نمايند اما با حفاظت الهي و حمايت ياران مخصوصش محافظت مي شود ، صبح روز جمعه از کنار بيت الله الحرام پيام خود را به زبان هاي مختلف به دنيا ابلاغ مي کند و همه ي دنيا را به حکومت الهي خود مي خواند و دعوت به پذيرش حق مي نمايد « اذا ظهر القائم (ع) بين الرکن و المقام و ينادي بنداء خمسه ، الاول ؛ ألا يا اهل العالم انا الامام القائم ، الثاني ؛ ألا يا اهل العالم أنا الصمصام المنتقم ، الثالث؛ألا يا اهل العالم ان جدي الحسين قتلوه عطشانا ،الرابع؛ألا يا اهل العالم ان جدي الحسين طرحوه عريانا، الخامس ؛ ألا يا اهل العالم ان جدي الحسين سحقوه عدوانا ؛ (2) هنگامي که قائم ما قيام کند ميان رکن و مقام ابراهيم در مسجد الحرام پنج نکته را با صداي بلند فرياد مي زند ، اول : اي جهانيان من همان امام قائم هستم . دوم : اي اهل عالم من همان شمشير انتقام هستم . سوم : اي جهانيان همانا جد من حسين (ع) را تشنه کام به شهادت رساندند .و چهارم : اي جهانيان بدن جد من حسين را بعد از کشتن در بيابان رها کردند ، پنجک : اي جهانيان همانا جدم حسين را کينه توزانه از بين بردند ».
همين زمان است که سپاهيان سفياني که عليه حق و حقيقت قيام مي کنند بخشي از آنان براي حمله به مکه به سمت مکه حرکت مي نمايند اما چون به سرزمين بيداء که نزديک مکه است مي رسند به قدرت الهي در زمين فرو مي روند . وقتي اين پيشگويي پيغمبر خدا (ص) تحقق پيدا کرد ، امام زمان (ع) با تعداد دوازده هزار نفر از نيروهاي خود از مکه خارج مي شود و به سمت مدينه حرکت مي کند و از بعضي از روايات بر مي آيد که امام زمان (ع) وقتي از مکه خارج مي شود فردي را به عنوان جانشين و وکيل خود در مکه منصوب مي کند ، اما اهل نفاق و و شقاق عليه او قيام و او را به قتل مي رسانند . وامام زمان (ع) مجددا به مکه بر مي گردد و شخص ديگري را به جاي خود تعيين و سپس به سمت مدينه حرکت مي کنند .
حاکمان مدينه و اطراف آن وقتي خبر ظهور امام را مي شنوند ، براي اين که تسليم او نشوند به جمع آوري عده و عده مي پردازند و از سپاهيان سفياني و با قيمانده آن ها که در عراق هستند کمک مي گيرند اما امام زمان (ع) با قدرت الهي ، مدينه را آرام مي کند و در زير پوشش حکومت عدل الهي در مي آورد . هنگامي که حرمين شريفين يعني مسجد الحرام و مسجد النبي (ص) و دو شهر ام القراي مکه و مدينه النبي و اطراف آن ها امن و امان شد ، به سمت جنوب ايران حرکت مي کند و در ايران و بين مرز ايران و عراق فعلي يعني همان حول و حوش کوفه و شهرهاي اطراف و شهرهاي ايران قيام حق طلبانه خود را به سمت عراق و کوفه نزديک مي کند . قيام حق طلبانه ديگري که قبلا درباره ي علائم ظهور به شرح آن پرداختم و آن هم قيام « يماني » است که شخص حق طلب و شيعي از صنعاي يمن حرکت مي کند و پرچم عدالت را برمي افرازد و او هم خود را به سمت عراق نزديک مي کند . پس به سپاه حق طلب خراساني به رهبري شعيب بن صالح و سپاه يماني ، و سادات حسني که از شمال ايران و مناطق ديلم است ، قيامشان آغاز مي شود و در اطراف کوفه ، به امام زمان (ع) مي پيوندند و اعلام وفاداري مي کنند و سپاهيان آن ها تحت فرمان امام زمان (ع) در مي آيند .
پي نوشت ها:
1. اعلام الوري ، ص 459.
2. الزام الناصب : 282/2.