برگی از دفتر اخلاق تکبر
شناخت رذایل و رفع و دفع آن ها، زمین باطن را برای غرس درخت فضایل مساعد می نماید و زمینه رشد را فراهم می کند و از طرفی ریشه کن کردن رذایل اخلاقی در سرزمین وجودی انسان، طمع شیطان را در انحراف او از بین برده، و کوشش او را بی نتیجه می گذارد.
رذیله ای که خود شیطان را به ورطه هلاکت و سقوط کشاند، تکبر است. در حدیثی از امیرالمؤمنین علیه السلام می خوانیم:
إِیاک وَ الْکبْرَ فَإِنَّهُ أعْظَمُ الذُّنُوبِ وَ ألْأمُ الْعُیوبِ وَ هُوَ حِلْیةُ إِبْلِیس؛ 1
از تکبّر بپرهیز. به درستی که آن، بزرگ ترین گناهان و قابل سرزنش ترین عیب ها و زیور شیطان است.
به اعتقاد بسیاری از علمای اخلاق، تکبر امّ المفاسد و ریشه تمام بدبختی ها و صفات زشت انسانی و سرچشمه گناهان دیگر است. در روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده است:
أَکثَرُ أَهْلِ جَهَنَّمَ الْمُتَکبِّرُون؛ 2
بیشتر دوزخیان، تکبّر ورزان هستند.
این مطلب اهمیت شناخت حقیقت کبر و ریشه ها و درمان آن را بیشتر نمایان می کند. شیطان- همان گونه که مولای متّقیان امیر مؤمنان علی علیه السلام در خطبه قاصعه می فرمایند- پایه استکبار و تعصّب را در زمین گذاشت و با عظمت خداوند به مبارزه برخاست:
این دشمن خدا، پیشوای متعصّبان و سرسلسله مستکبران جهان است که اساس تعصّب را پی ریزی کرد و با خداوند در مقام جبروتی اش به ستیز و نزاع پرداخت. لباس استکبار را بر تن پوشید و پوشش تواضع و فروتنی را فروگذارد.3
و درست به همین دلیل، خدا او را ذلیل و خوار و پست کرد؛ همان گونه که امیرمؤمنان علی علیه السلام در ادامه همان خطبه می فرمایند:
الَا تَرَوْنَ کیفَ صَغَّرَهُ اللهُ بِتَکبُّرِهِ وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ فَجَعَلَهُ فِی الدُّنْیا مَدْحُوراً، وَ أعَدَّ لَهُ فِی الْآخِرَةِ سَعِیراً؟!؛4
آیا نمی بینید چگونه خداوند، او را به سبب تکبُّرش، تحقیر کرد و بر اثر بلندپروازی بی دلیلش، وی را پست و خوار نمود، و از همین رو او را در دنیا مطرود ساخت و آتش برافروخته دوزخ را در آخرت برای او مهیا کرد؟
شخص متکبر -همچون شیطان- با خداوند متعال برای صفتی که لایق آن نیست نزاع می کند و خواستار بزرگی ای است که مخصوص ذات حق تعالی است. امام باقر علیه السلام فرمودند:
الْکبْرُ رِدَاءُ اللهِ وَ الْمُتَکبِّرُ ینَازِعُ اللهَ رِدَاءَهُ؛5
بزرگی، لباسی در شأن خداوند است و متکبر، با خداوند به نزاع برمی خیزد.
پس از این مقدمه، ابتدا به تعریف و شناخت این رذیله و سپس به بیان درمان آن می پردازیم:
تعریف و حقیقت تکبّر
بزرگان اخلاق گفته اند:6 اساس تکبّر، این است که انسان از اینکه خود را برتر از دیگری ببیند، احساس آرامش کند؛ بنابراین تکبّر از سه عنصر تشکیل می شود: نخست اینکه برای خود مقامی قائل شود، دیگر اینکه مقام خود را برتر از دیگران ببیند و سوم، از این برتربینی احساس خوشحالی و آرامش کند.
از همین رو گفته اند: «تکبّر (=خود برتربینی) با عجب (=خود بزرگ بینی) تفاوت دارد». در عجب، هیچ گونه مقایسه ای با دیگری نمی شود؛ بلکه انسان به سبب علم، ثروت، قدرت یا حتّی عبادت، خود را بزرگ می بیند؛ هر چند فرضاً کسی جز او در جهان نباشد؛ ولی در تکبّر، حتماً خود را با دیگری مقایسه می کند و برتر از او می بیند.
علائم و نشانه ها
همان گونه که طبیب با شناخت علائم و نشانه های بیماری، می تواند نسخه شفابخش بنویسد، در بیماری های اخلاقی نیز شناخت علائم، به درمان و ریشه کن کردن رذیله کمک می کند.
بزرگان اخلاق، نشانه هایی را برای این رذیله برشمرده اند؛ نشانه های تکبّر، بسیار زیاد است، از جمله اینکه افراد متکبّر، به گونه خاصی راه می روند؛ گردن و شانه هایشان را بالا می گیرند؛ وقتی می خواهند با کسی صحبت کنند، سرشان را زیر می اندازند و با گوشه چشم، اخم نموده، به او نگاه می کنند، همیشه گویی از بالا به دیگران نگاه می کنند، انتظارات زیادی از مردم دارند؛ از جمله انتظار دارند دیگران به آن ها سلام کنند، کسی پیش از آن ها وارد مجلس نشود و همیشه در صدر مجلس جای گیرند، مردم در برابر آن ها کوچکی کنند، کسی از آنان انتقاد نکند و حتّی پند و اندرز نگوید، همه برای آن ها امتیازی قائل شوند و حریمی نگه دارند، مردم در برابر آن ها دست به سینه باشند و همیشه از عظمت آنان سخن بگویند. برخی دیگر از خصوصیات انسان متکبر، چنین است:
انتقاد کردن دیگران، به ویژه کوچک ترها، کارمندان و شاگردان و کسانی که رتبه اجتماعی پایینی دارند، برای انسان متکبر سخت است؛ هر چند حرفشان حق باشد.
انسان متکبر، اشتباه خود را قبول نمی کند و به آن اقرار نمی نماید. همچنین عذرخواهی کردن برای او بسیار دشوار است.
نشستن با فقرا، بیماران، معلولان و قبول دعوت ایشان، برای او خیلی سخت است.
با کوچک ترین بی احترامی، زود عصبانی می شود.
امثال این کلمات از او زیاد صادر می شود: «با من این طور حرف نزن!» «با من مخالفت نکن»، «اگر من نبودم که تو…». «با من بودی؟!» و….
کارهایی مانند اذان گفتن، کار در مجالس اهل بیت علیهم السلام و پول جمع کردن برای فقرا را پایین تر از شأن خود می بیند و به همین دلیل از انجام چنین کارهایی خوداری می کند.
بدیهی است ظهور و بروز این حالات، تابع درجه شدّت و ضعف تکبّر است؛ در بعضی، همه این نشانه ها ظاهر می شود و در بعضی بخشی از این ها.
گاه آثار این خوی نکوهیده، در سخنان شخص آشکار می شود؛ تعبیرهایی که از خود می کند، مبالغه آمیز است و پیوسته ضمیرهای جمع در باره خود به کار می برد. حتّی تُن صدای او نشان می دهد که آدم مغرور و متکبّری است. گاه در طرز پوشیدن لباس، یا مرکب سواری، خانه و وسایل زندگی، و… آشکار می شود و در همه این موارد، هدفش این است که قارون وار ثروت خود را به رخ دیگران بکشد و به گمان خود، برتری خویش را به دیگران ثابت کند.
تکبر بر خدا
منظور از تکبّر در برابر خداوند -که از نهایت جهل و نادانی سرچشمه می گیرد- این است که انسان ضعیف، ادّعای الوهیت کند. نه تنها خود را بنده خدا نداند؛ بلکه سعی کند مردم را به بندگی خود دعوت نماید. افرادی همچون نمرود که خیال جنگ با خدای آسمان را در سر می پروراند و فرعون که با گفتن: «انَا رَبُّکمُ الْاَعْلی »8 از بندگی خدا تکبر می ورزید، به این نوع از تکبر گرفتار بودند. شکل دیگری از تکبّر در برابر خدا، تکبّر ابلیس و پیروان اوست که از اطاعت خداوند سر باز زدند و تشخیص خود را برتر شمرده، به حکمت پروردگار خرده گرفتند.
امام خمینی قدس سره در این قسم، تکبر به اوامر الهی را نیز مطرح فرموده و چنین می نویسد:
و اما کبر به اوامر خدا در بعض اهل معصیت پیدا می شود، چنان که ترک حج می کند برای آنکه اعمال آن -از قبیل لباس احرام و غیره - را بر خود روا نمی دارد، و ترک نماز می کند؛ زیرا وضع سجده را با مقام خود مناسب نمی داند. و گاهی در بعض اهل مناسک و عبادات و اهل علم و دیانت پیدا شود؛ مثلاً ترک اذان کند تکبّراً، و قبول قول حق نکند، اگر از مثل خود یا پایین تر از خود بشنود.. .. و از همین تکبر است ترک تدریس علمی یا کتابی که با شأن خود مناسب نداند و ترک تدریس برای اشخاص بی عنوان ظاهری، یا برای عده قلیله، و ترک جماعت در مسجد کوچک و قناعت به عده کم؛ گرچه بداند که رضای حق تعالی در آن است. و گاهی از بس مطلب دقیق می شود، صاحب این خلق نمی فهمد که عملش مستند به خلق کبر است، مگر آنکه در صدد اصلاح نفس برآید و در مکاید آن دقیق شود.9
تکبّر بر خلق
این قسم تکبر، دو شعبه دارد:
الف: تکبر بر پیامبران و امامان علیهم السلام
در این قسم، شخص متکبر نفس خود را بزرگ تر و بالاتر از آن می داند که در برابر بشری چون دیگر انسان ها اطاعت کند. چنین تکبّری گاه شخص را از اندیشیدن باز می دارد و او در تاریکی جهل می ماند و از اطاعت خودداری می کند؛ به این گمان که خود بر حق است. گاه با اینکه نبی و ولی را می شناسد، اطاعت نمی کند؛ زیرا نفسش او را برای اطاعت از حق و تواضع در برابر آن همراهی نمی کند: در قرآن کریم می خوانیم که قوم نوح، خطاب به پیامبر خود می گفتند:
فَقالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراک إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراک اتَّبَعَک إِلاَّ الَّذینَ هُمْ أراذِلُنا بادِی الرَّأْی وَ ما نَری لَکمْ عَلَینا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکمْ کاذِبینَ؛10
بزرگان کفار قومش گفتند ما تو را جز بشری مثل خود نمی بینیم و ما نمی بینیم که تو را پیروی کرده باشند مگر افراد اراذل و فرومایه ای از ما که رأیی نپخته دارند و اصلاً ما هیچ برتری در شما نسبت به خود نمی بینیم بلکه بر عکس، شما [مسلمانان] را مردمی دروغ گو می پنداریم.
ب: تکبر بر سایر مردم
رایج ترین مورد تکبّر، اظهار بزرگی در برابر مردم است؛ یعنی شخص، خود را از دیگران بهتر بداند و آن ها را تحقیر کند. هنگامی که حق را از یکی از بندگان خدا بشنود، زیر بار نرود و آن را انکار کند. این قسم نیز در آموزه های دینی به شدت نکوهش شده است. از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمودند:
الْکبْرُ أَنْ تَغْمِصَ النَّاسَ وَ تَسْفَهَ الْحَق؛ 11
تکبر آن است که مردم را کوچک بدانی و حق را مسخره کنی؛
خلاصه اینکه روحیه زشت «خود بزرگ بینی» گاه انسان را در برابر خدا و پیامبر به تمرّد و سرکشی می کشاند وگاه او را در میان هم نوعان به برتری جویی واستکبار وا می دارد.
ریشه های تکّبر
رذیله تکبّر مانند سایر رذایل اخلاقی، دارای ریشه ها و زمینه هایی است که باید آن ها را جست وجو کرد و دقیقاً شناخت. در زیر به برخی از این زمینه ها اشاره می کنیم:
الف. حقارت نفس
افراد متکبر، چون در خود کمبودی احساس می کنند و از بی توجهی دیگران به خود رنج می برند، در صدد جبران این نقیصه هستند و با خودبرتربینی می کوشند لذتی کاذب برای خود فراهم کنند و خود را بالاتر بدانند. این حقیقتی است که امروزه در پرتو تحقیقات روان شناسی و روان کاوی ثابت شده است. در سخنی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمودند:
کسی تکبر و گردن کشی نمی کند، مگر به سبب ذلتی که در خود می بیند.12
امام خمینی قدس سره در این باره به حدیثی از حضرت امام صادق علیه السلام اشاره می کند و چنین تحلیل می فرماید:
در کافی شریف، از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «متکبّران، به صورت مورچگان ضعیفی شوند و مردم آنان را پایمال کنند، تا خداوند از حساب فارغ شود».13
صورت غیبیه تکبّر، صورت مورچه ضعیف است و شاید این صورت برزخیه قیامتیه، برای کوچک و صغیر بودن نفس شخص متکبّر باشد؛ چنان که معلوم شد تکبّر، از کوچکی حوصله و ضعف نفس و ضیق صدر است و چون باطن و لُبّ متکبّر، کوچک است، و صور غیبی ملکوتی، تابع ملکات نفسانیّ است و بدن، ظلّ روح است در عالم ملکوت وکاملاً تابع آن است؛ پس کوچکی و حقارت روح به بدن سرایت کند و آن را به صورت حیوان کوچک بی مقداری در آورد که در زیر پای مخلوق پایمال شود، تا مردم از حساب فارغ شوند. محتمل است آن صورت غیبی ملکوتی، عکس العمل حالات دنیایی باشد و چون این جا خود را بزرگ جلوه داده است، حق تعالی او را در آن عالم، کوچک و حقیر کند«کما تدینُ تُدانُ».14
ب. حُبّ نفس
انسان، چون خود را دوست دارد، اجازه نمی دهد به ساحت شخصیت او توهینی شود. گاهی از تحقیر دیگران، پلکانی برای بازسازی شخصیت خود می سازد. امام خمینی قدس سره یکی از ریشه های تکبر را بیماری عُجب و حب نفس می داند و می فرماید:
انسان چون خودبین و خودخواه است، این خودخواهی و محبت مفرط [=زیاد] به نفس، سبب می شود که از نقایص و عیوب خود محجوب شود و بدی های خود را نبیند؛ بلکه گاهی بدی های خود در نظرش خوبی جلوه کند و فضایل و خوبی هایی که دارد، در نظرش مضاعف گردد. به همین نسبت، بسیار شود که از خوبی دیگران محجوب شود و بدی های آن ها در نظرش مضاعف گردد. پس چون کمال خود و نقص دیگران را دید و محبت مفرط به نفس نیز کمک کرد، در نفس، یک حالت اعجابی پیدا شود نسبت به خودش. پس از این حالت، در باطن نفس، خود را بر دیگران ترفیع دهد و حالت سربلندی و بزرگی برای او دست دهد و خود را بزرگ تر از دیگری ببیند و این حالت،کبر است. چون این حالتِ قلبی در مُلک بدن ظاهر شود، سرکشی و سرفرازی کند و بر دیگران در ظاهر نیز بزرگی فروشد و این، تکبر است.15
ج. برخی رذائل
فیض کاشانی رحمه الله در المحجّة البیضاء چهار ریشه برای تکبّر ذکر کرده است؛ عجب، کینه، حسد و ریا. وی می نویسد:تکبّر، خلقی است باطنی؛ اما اخلاق و کارهایی که آشکار می شود، نتیجه تکبّر است،. .. این خلق باطنی یک عامل دارد و آن، خودپسندی فرد متکبّر است…؛ زیرا شخص هر گاه به علم و عمل خود یا به چیزی از انگیزه های آن عجب کند، خود را بزرگ شمرده، تکبّر ورزد.
اما تکبّر ظاهری سه عامل دارد: عاملی در متکبّر، عاملی در کسی که بر او تکبّر می شود و عاملی که به غیر از آن دو مربوط است. اما عامل موجود در شخص متکبّر، خودپسندی است و عامل مربوط به شخص مورد تکبّر، کینه و حسد است و آنچه به غیر آن دو مربوط می شود، ریاکاری است. به این اعتبار، چهار عامل وجود خواهد داشت؛ خودپسندی، کینه، حسد، ریاکاری.16
مرحوم فیض تکبر را به هفت عاملی که کمال محسوب می شوند مرتبط دانسته، درمان هر یک را به صورت مختصر بیان می نماید. این بحث با درمان رذیله تناسب دارد؛ ولی چون این موارد به عنوان اسباب و منشأ تکبر بیان شده، به بیان نظر فیض کاشانی در این باره می پردازیم:
وی معتقد است که خودبزرگ بینی، همیشه از اعتقاد به وجود یکی از صفات کمال در خود سرچشمه می گیرد و صفات کمال، یا مربوط به دین هستند یا دنیا. کمال دینی، عبارت از علم و عمل است و کمال دنیوی، عبارت است از اصل و نسب، جمال، قوت، مال و کثرت یاران.
در ادامه، مرحوم فیض به بیان اجمالی درمان برای هر یک از انواع تکبر می پردازد که ما - به لطف و یاری خدا- در شمارة بعد آن را در ضمن راهکارهای درمان کبر خواهیم آورد.
حکیمانه
بهتر از تشرف
حضرت آیت الله بهجت رحمه الله: لازم نیست انسان در پی این باشد که به خدمت حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه الشریف- تشرف حاصل کند؛ بلکه شاید خواندن دو رکعت نماز و سپس توسل به ائمه علیهم السلام بهتر از تشرف باشد؛ زیرا هر جا که باشیم، آن حضرت می بیند و می شنود، و عبادت در زمان غیبت، افضل از عبادت در زمان حضور است، و زیارت هر کدام از ائمه اطهار علیهم السلام مانند زیارت خود حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف است.17
حکیمانه
شما را فراموش نمی کنیم
مکاتبه یکی از راه های ارتباط شیعیان با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بوده است. بی شک یکی از شامخ ترین این مکاتبات، نامه هایی است که از سوی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به شیخ مفید، این عالم جلیل القدر قرن پنجم رسیده و در کتب متعددی نقل شده است. در قسمتی از نامه اول چنین آمده است:
ما از تمام حوادث و ماجراهایی که بر شما می گذرد، کاملاً مطلع هستیم و هیچ چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست. از خطاها و گناهانی که بندگان صالح خداوند از آن ها دوری می کردند، ولی اکثر شما مرتکب شدید، باخبریم. اگر عنایات و توجهات ما نبود، مصائب و حوادث، زندگی شما را در بر می گرفت و دشمنان، شما را از بین می بردند.
از عهدشکنیها و پشت سر گذاشتن عهد و پیمانها با اطلاعیم [که همین عوامل موجب بدبختی و دوری شما از حریم ولایت شده است]. گویی این ها از لغزشهای خود خبر ندارند. با همه گناهان، ما هرگز امور شما را مهمل نگذاشته، شما را فراموش نمی کنیم. اگر عنایات و توجهات ما نبود، مصائب و حوادث، زندگی شما را در بر می گرفت و دشمنان، شما را از بین می بردند.
پس، از خداوند بترسید و تقوا پیشه کنید و به خاندان رسالت مدد رسانید.18
پی نوشت ها:
1. غررالحکم، ص 167 (باب الخامس، ح 22).
2. ثواب الأعمال و عقاب الاعمال، محمد بن علی بابویه، دارالشریف الرضی، قم، دوم، 1406ق، ص222.
3. «فَعَدُوُّ اللهِ امَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَکبِرِینَ الَّذِی وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِیةِ وَ نَازَعَ اللهَ رِدَاءَ الْجَبْرِیةِ وَادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ، وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ» (نهج البلاغه، خطبه 192).
4. همان.
5. بحار الأنوار، ج 70، ص214.
6. ر.ک اخلاق در قرآن، آیت الله مکارم ج 2، ص 44؛ علم اخلاق اسلامی(ترجمه جامع السعادات)، ج 1، ص 417؛ معراج السعادة، ص 287.
7. ر.ک: المحجة البیضاء، ج 6، ص 231؛ جامع السعادات، ج1، ص 385؛ ترجمه اخلاق ص288؛ اخلاق در قرآن، ج 2، ص 46؛ اخلاق اسلامی ج 2، ص 44.
8. سوره نازعات: 24.
9. چهل حدیث، نرم افزار مجموعه آثار امام خمینی (مرکز تنظیم و نشر آثار امام و مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور)، ص81 (با اندکی تصرف).
10. سوره هود: 27.
11. بحارالأنوار، ج 70، ص217.
12. مَا مِنْ أَحَدٍ یتِیهُ إِلَّا مِنْ ذِلَّةٍ یجِدُهَا فِی نَفْسِهِ وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ علیه السلام قَالَ مَا مِنْ رَجُلٍ تَکبَّرَ أَوْ تَجَبَّرَ إِلَّا لِذِلَّةٍ وَجَدَهَا فِی نَفْسِه (کافی، ج 2، ص 311).
13. إِنَّ الْمُتَکبِّرِینَ یجْعَلُونَ فِی صُوَرِ الذَّرِّ یتَوَطَّأُهُمُ النَّاسُ حَتَّی یفْرُغَ اللهُ مِنَ الْحِسَاب (کافی، ج 2، ص 311).
14. شرح حدیث جنود عقل و جهل، نرم افزار مجموعه آثار امام خمینی (مرکز تنظیم و نشر آثار امام و مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور)، ص350 (با اندکی تصرف).
15. همان، ص333.
16. گزیدة راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیا)، ملا محسن فیض کاشانی، ترجمه محمد صادق عارف و…[و دیگران]، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی، 1389، ص 420و421.
17. در محضر آیت الله بهجت، ج1، 277.
18. بحارالانوار، ج 53، ص 175.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط مريم رجبيكلاشمي در 1395/03/23 ساعت 08:49:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |