دلنوشته

در انتهای اقیانوس مواج خیالم سراغی از تو می‌گیرم . شاید از غفلت من بود که یادت را در میان هیاهوی بازار دنیا به دست فراموشی سپردم .

 ای روشنی چشمان منتظر حال و هوای شهر دگرگون است . گویا نسیمی تب دار و نگران در کوچه پس کوچه های شهر می‌گذرد .

 پرچم های سیاه و سبز از خانه‌ها سر بر می‌آورند تا بگویند که محرم فرا می‌رسد و باز بوی عطر چای روضه و علم و دسته های عزاداری…

مولای من امسال هم محرم، تنها روضه گرفتی
تنها گوشه ی خرابه ی شام نوحه ی عمه سه ساله ات را سردادی …
تو بودی و تنهایی ویرانه
تو بودی و ناله های مادر شش ماهه
تو بودی و اشک های عمه جانت زینب
و تو بودی و عطش صحرای کرب و بلا …
                                             آجرک الله یا صاحب الزمان

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.