سفر اسرار آمیز

چرا زندگی ما پر از غفلت است؟ چرا رنج می بریم؟ از تکرار خسته می شویم؟ و دنیا با این گستردگی و زیبایی به نظرمان، گاهی تنگ و تاریک می رسد؟ چرا بی حوصلگی به سراغ ما می آید؟ و احساس می کنیم آنچه باید باشیم، یا آنچه می توانیم باشیم، نیستیم؟
از این چراها در زندگی ما زیاد پیش می آید، اما پاسخ آن کجاست؟ و راه درمان این زندگی بیمار چیست؟
این ابهام ها و رنج ها همۀ زندگی و تنها تجربۀ ما در زندگی نیست؛ گاهی زندگی از شور و نشاط لبریز می شود و آکنده از عشق و روشنایی، پر از شادی و شکرگزاری، سرشار از حضور خداوند و لطف بی پایان و دلربای اوست.
زندگی خالی نیست…
اما چرا این لحظه های روشنایی پایدار نمی ماند؟ چرا مثل برق می آید و می گذرد؟ چطور است که آنچه را می خواهیم ماندگار نیست و آنچه را نمی خواهیم بیشتر وقت ها با ماست؟
برای کشف این معماها و یافتن پاسخ این پرسش ها باید یک سفر را آغاز کنی، سفری به …
حالا نمی خواهم درباره ی مقصد این سفر چیزی بگویم، بگذار یک راز باشد، تا خودت آن را دریابی. این سفر برای یافتن راز لحظه های روشنایی است. لحظاتی که در آن اوج شور و شعف و شادمانی را تجربه می کنی و با تمام وجود از او که این همه را به تو بخشیده است، شکرگذار می شوی. پی بردن به علت پدید آمدن لحظات روشنایی ما را توانمند می سازد، تا آن را در زندگی مان پایدار کنیم اینکه حقیقت لحظه های روشنایی را کجا خواهی یافت و در پایان این سفر به کجا خواهی رسید با تو، و اینکه چگونه و از کجا آغازش کنی با من؛ اما پیش از این باید در یک موضوع به نتیجه برسیم. چیزی که اکنون باید روشن شود این است :
آیا آمادگی این سفر را داری یا خیر؟
بی شک این سفر، سفری بی نظیر خواهد بود، سفری شگفت انگیز به اعماق دانایی، سفری تحول آفرین، که تو و زندگی ات را از نو می سازد. هر کس در جست وجوی یک زندگی ایده آل و کامیابی ابدی است، چاره ای ندارد غیر از اینکه روزی پا به این راه بگذارد، اما زمانی که آمادگی لازم و کافی را داشت؛ در غیر این صورت سفری بسیار مخاطره آمیز خواهد بود .
این سفر به همان اندازه که شورانگیز و جذاب است، خطیر و هولناک هم هست، بهره ها و خطرهای آن به شما بستگی دارد و من ترجیح می دهم در همین ابتدای آشنایی و پیش از آغاز راه همه چیز را شفاف و روشن بگویم، تا انتخابی آگاهانه و درست داشته باشی.
نتیجۀ این سفر «تحول» است، تحولی به سوی روشنایی پایدار، شادمانی عمیق، آرامش بی کران و نوشیدن از شهد گوارا و سرمست کنندۀ یاد خداوند، و یا تحولی به سوی ….
و صد البته بهره های این سفر را به شرطی خواهی یافت که از دستاوردهای آن استفاده کنی؛ در غیر این صورت شاید پس از مدتی شور و شگفتی یافته های این سفر فرو نشیند و از این که هدایای آن را نگشوده ای و از آن استفاده نکرده ای، بیش از پیش رنج ببری .
انتخاب با توست، که از آغاز، پا در این راه بگذاری، یا قدم از قدم برنداری. حالت سوم بدترین حالت است؛ اینکه تا لب چشمه بیایی و از آن ننوشی ، اینکه برسی و برنداری !
ممکن است فکر کنی چطور می شود که کسی برسد و برندارد، بیابد و نخواهد؛ به این ترتیب همه ی خطرهای این سفر به حماقت مسافر مربوط می شود! آری همین طور است. بسیاری چنین اند و اگر تا پایان راه بیایی فاجعه های باور نکردنی را خواهی دید .
واقعیت این است که اگر اطمینان ندارید، بهتر است که آغاز نکنید. پیشنهاد من این نیست که از این راه صرف نظر کنید، اما اگر تشنه ی تحول نیستید، بهتر است همین الآن این نوشته را زمین بگذارید و ادامه ندهید!
اگر مشتاق تحول هستید، اگر می خواهید زندگی سرشار از برکت و شادمانی داشته باشید، اگر برای زیستن در نور بی کران خداوند بی تاب شده اید، پس آماده اید و می توانید برنامه ها، رفتارها، ذهنیت ها، عادت ها و ارزش های پوچی را که به زندگی تان شکل داده را تغییر دهید و کنار بگذارید. بی تردید این کار بسیار دشوار است، اما اگر آماده اید، دشواری در کار نیست .
راهی چنین ناشناخته و اسرار آمیز بدون همراهی دانا و دلسوز پیمودنی نیست. هر کس پا در این راه می گذارد تنها نخواهد بود و همراهی خواهد داشت . توهم اگر تصمیمت را گرفتی و راه افتادی، همراه و راهنمایت را پیدا می کنی او به تو بسیار نزدیک است، اما خدا نیست. پس دست در دست این نوشته بیا، تا به زودی با او آشنا شوی. اما پیش از آن باید تصمیم بزرگی بگیری و تکلیفت را روشن کنی، هستی یا نه؟
برای رسیدن به لحظه های روشنایی و پایداری آن در زندگی یک تصمیم محکم لازم است. تصمیمی شکست ناپذیر، که نیروی رفتن تا انتهای راه را به تو بدهد ، نیرویی که پایان راه با تحولی بزرگ آشکار می شود، در تصمیم آغاز راه نهفته است .
پس نتیجه این شد: من تو را به سفری دعوت می کنم که در صورت استفاده از هدیه های این سفر نتیجه اش تحول و پایداری لحظه های روشنایی در زندگی است و مقصد آن هم سرّی است. در این مسیر همراهی خواهی داشت که به زودی او را به تو معرفی می کنم؛ اما تو با نیروی یک تصمیم شکست ناپذیر پیش بیا تا «آنچه اندر وهم ناید آن شوی


گفتم اگر آماده هستید و تصمیم تان را گرفته اید که به سفری تحول آفرین بیایید، همراهی را به شما معرفی می‌کنم.
تحول حرکتی است از نقطه کنونی شما، با تمام ویژگی‌هایی که دارید، به سوی نقطه ایده‌آلی که پیش روی شماست با تمام ویژگی‌هایی که می‌توانید داشته باشید. مطمئنم آن نقطه ایده‌‌آل را الان نمی‌توانید ببینید؛ زیرا سیر تحول از اکنون به نقطه اوج، یک سیر درونی است؛ یک سفر معنوی به سرزمین ناشناخته درون و ما تا پیش از این که پا به این راه بگذاریم هیچ‌چیز از آن نمی‌دانیم. برای همین، حکیمان بزرگ با داستان‌ها و تمثیل‌های گوناگون راز هستی و خودشناسی را پیچانده‌اند، تا ما به تدریج و با تفکر عمیق و طولانی آن را دریابیم و باورش کنیم. فقط باید بدانید که یکی از ضروریات رفتن به سفر خودشناسی، شناختن همراه است.
همراهی از عالم غیب
همراه شما یک انسان نیست؛ زیرا همراه این سفر باید کسی باشد که با عالم غیب و حقایق و اسرار نهفتۀ هستی آشنا باشد؛ البته انسان‌هایی هستند که با این اسرار آشنا شده‌اند و این راه را رفته‌اند. اما سراغ آنها رفتن، هم برای شما مشکل است و هم برای آنها؛ چون همراه شما باید همیشه با شما باشد و هر وقت خواستید از او بپرسید، تا او راهنمایی‌تان کند.
این همراه و راهنمای شما، خدا هم نیست؛ او همه چیز است، همیشه، هرجا، بی‌جا و بی‌گاه با شماست. او آشکارترین راز نهفته و پنهان‌ترین جلوۀ آشکاری است که می‌شناسید. این خود رازی است که هرچه از آن بگویی بیشتر گم می‌شود، پیداتر و شیواتر از آن است که سروده شود.
راهنمای تو از جنس عالم غیب است؛ او آشنا با اسراری است که تو باید به آنها پی ببری. همواره با توست و می‌توانی روی کمک‌هایش حساب کنی. تو را دوست دارد و برای پیچ و خم‌های وجود تو ساخته شده است. او یک فرشته است، فرشته‌ای که همیشه با توست و می‌توانی او را بشناسی.
او را رقیب می‌گویند. این نامی است که خدا به او داده است. سخنی از دهان تو بیرون نمی‌آید مگر این‌که رقیب تو آن را می‌داند. از کوتاه‌ترین خیالات پنهان و رویاهای فراموش شده‌ات، از استعدادها و دلبستگی‌هایت، از کارهایی که می‌کنی و نمی‌کنی و از آنچه بودی و خواهی بود، به اذن خدا خبر دارد. راهنمایی بهتر از او برای یک سفر معنوی به اعماق ناشناخته وجودت پیدا نمی‌کنی. او با تو سخن می‌گوید و همیشه این کار را کرده است، اگرچه تا کنون نمی‌شناختی‌اش. پیش از آنکه او را بشناسی، تو را می‌شناخته، به تو عشق می‌ورزیده و مشتاق دیدارت بوده است.
ما با قلبمان می‌توانیم فرشته راهنمایمان را ببینیم درست همان طور که صدایش را می‌شنویم.
شنیده ای، اما نشناختی!
شاید با خود فکر کنید که من تاکنون صدای فرشته‌ام را نشنیده‌ام. این یک اشتباه بزرگ است. شنیده‌ای، اما نشناخته‌ای! باور نمی‌کنی؟
تاکنون شده که اشتیاق زیادی به یک کار خوب پیدا کنی، به یک بخشش بزرگ، به یک نیایش و عبادت شورانگیز، یا رفتن به زیارتی سرشار از عشق و شیدایی. حتماً این تجربه‌ها را داشته‌ای، ولی از خودت نپرسیده ای که این چه انگیزه و اشتیاقی است که تا این حد مرا بی تاب کرده است؟ پاسخ این است که فرشته ات در حال گفتگو با قلب توست، او تو را برانگیخته و هدایت می‌کند. امام صادق فرموده‌اند: «قلب انسان دو گوش دارد. درگوش سمت چپ شیطانی است که به کارهای بد دعوت می‌کند و در گوش سمت راست فرشته‌ای که به کارهای خوب دعوت می‌کند.»
آیا تا کنون شده‌ای بعد از یک عبادت و نیایش دلپذیر، پس از یک توسل شورانگیز یا حضور در اجتماعی معنوی، سرور و سبکی با شکوهی را در خود احساس کنی؟ گویی روی زمین راه نمی‌روی، قلبت فراتر از سینه‌ات می‌تپد، پرواز می‌کند، زمزمه می‌کند، می‌سراید و شادمان است.
معنای این تجربه چیست؟ چرا چنین احساسی پدید می‌آید؟ در حقیقت این احساس شادمانی و سبکی باشکوه، اثر حضور فرشتگان است. حضور هرچه نزدیک‌تر و بیشتر آنها در قلب تو، این تجربه جذاب را پدید آورده است. آنها بعد از یک کار خوب از تو قدردانی می‌کنند و نتیجه‌اش احساس سرور و عشق و آرامش عمیق است. اگرچه تو آنها را نمی‌بینی، نمی‌شنوی و هیچ توجهی به آنها نداری، اما حضورشان و کلامشان اثر خودش را می‌گذارد و تو را به سوی خدا و خوبی‌ها پیش می‌برد و مشتاق می‌سازد.
پس دلت صدای فرشته را می‌شنود و تو اثر آن را احساس می‌کنی، اما او را نمی‌شناسی و به خاطر ناآگاهی متوجه صدایی که می‌شنوی، نیستی فقط اثرش را در خودت احساس می‌کنی؛ یک تجربه شیرین و خوشایند معنوی و گامی به سوی خداوند. این اثر کلام فرشتۀ درون توست.
فرشته‌ات را بشناس
فرشته ات را بشناس. اگر می‌خواهی راه معنوی و سفر اسرار آمیز را تا رسیدن به اوج آغاز کنی، باید او را بشناسی، صدایش را به خوبی تشخیص دهی و بتوانی بین دعوت او و دعوت‌های شیطانی که به قلبت می‌آید فرق بگذاری. اگر فرشته‌ات را بشناسی، می‌توانی به راحتی وعده‌ها و هیجانات شیطانی را که در قلبت وسوسه می‌کنند، تشخیص دهی و آنها را کنار بگذاری. فرشته‌ات تو را یاری خواهد کرد.
معیارهای شناختن آنچه شیطان می‌گوید با آنچه فرشته در دلت نجوا می‌کند، بسیار روشن است. شیطان به سوی زشتی ها و پلیدی‌ها فرا می‌خواند و فرشته به سوی خیر و پاکی. به راحتی می‌توانی این دو صدای متضاد را در قلبت بشنوی و راه را از بی راهه تشخیص دهی؛ البته آموزش‌های پیامبر و شریعت او نیز راهنما و هدایت گر توست تا اگر در غوغای درونت تردیدی پیدا کردی، آن تعالیم مانند معیاری روشن و مشعلی فروزان راه را روشن کند. مهم این است که بخواهی و صادق باشی. با آنچه تا کنون شنیدی، تنها کسی که می‌تواند تو را بفریبد و از سفر اسرار آمیز به دنیای معنویت منحرفت کند، خودت هستی.
بنابراین با خودت، با فرشته‌ات، با خدا روراست باش. هیچ چیز را توجیه نکن تا خطایت را خوب ببینی و انجامش دهی و اگر خطایی کردی توجیه نکن به خیال اینکه با این شیوه خود را پاک کنی. با این کار، پس از مدتی شاید دیگر نتوانی صدای شیطان را هم از صدای فرشته درونت، تشخیص دهی. اگر خودت را فریب دهی، درها بسته می‌شود، راه‌ها به بن بست تبدیل می‌شود. هر کس ممکن است اشتباه کند. اگر خطایی پیش آمد، توبه کن، برگرد، توجیه نکن. آنچه میان تو و همراهت فاصله می‌اندازد، خطایی نیست که به اشتباه از تو سر می‌زند. بلکه انکار خطا، خود فریب و بی‌صداقتی است. در صورتی که صداقت داشته باشی، اگر هم خطا کنی، همراهت را از دست نخواهی داد و او به تو کمک می‌کند که بازگردی و جبران کنی.

معرفی کتاب راز فرشتگان
احساس می‌کردم سخنانی در سینه دارم، واژه‌هایی از قلبم می‌جوشید که باید جاری می‌شد، تا همۀ مردم آن را ببینند و بشنوند و بخوانند. نوشتن رمان انتخاب من نبود. حقیقت این است که خود این معانی و واژه‌ها دست به انتخاب زدند و به صورت رمان درآمدند. در ابتدا که دستم به کار رفت و شروع به نوشتن کردم گمانم این بود که یک داستان کوتاه در حدود ده یا بیست صفحه‌ای در دلم نهفته که می‌خواهد متولد شود؛ اما همین‌طورکه پیش رفتم دیدم این قصه سر دراز دارد.
در این رمان رویدادهای عالم فرشتگان و عالم انسانی به موازات هم پیش می رود و از این رهگذر، اسرار آسمانی و ریشه‌های معنوی ماجراهای دنیوی آشکار می‌شود. به این ترتیب تخیل همچون آیینه‌ای در برابر واقعیت قرار گرفته و همین ویژگی «راز فرشتگان» را به یک رمان عرفانی و معنوی تبدیل کرده است. متن زیر، بخشی کوتاه از این کتاب است:

… آدم گفته حوا را تأیید کرد و گفت: «تو هدیه خداوند به من هستی و من با دیدن تو به یاد خدا می‌افتم و شکرگزاری می‌کنم.»فرشته‌های نگهبان از این که توانستند به آدم و حوا کمک کنند تا بر وسوسه شیطان غلبه یابند، شادمان شدند. اما شیطان هم خوشحال بود، چون توانسته بود چند لحظه آدم و حوا را از یاد خدا غافل کند و به جای شادی و شهامتی که نتیجه یاد خداست، هراس و اندوهی موهوم که نشانه وسوسه‌های شیطان است، بر دل آنها اندازد.
مدت‌ها گذشت. روز دیگری آدم برای گشت و گذار در بهشت رفته بود و مدت زیادی طول کشید تا بر گردد. شیطان نیز همواره آماده بود، پیش از بازگشت آدم، ترس از جدایی را دوباره در دل حوا انداخت. باز حوا نگران شد که مبادا آدم را از دست بدهد. در همین هنگام آدم به حوا رسید و نگرانی را در چشمان او دید. نگرانی حوا به آدم منتقل شد و باز آن دو لحظه‌ای از یاد خدا غافل شدند. فرشته‌های نگهبان با سرعت دست به کار شدند و یاد خدا را بر دل آنها الهام کردند. آرامش به قلبشان بازگشت، اما شیطان خوشحال بود.
شیطان چند بار دیگر نیز ترس و اندوه از جدایی را در دل آدم و حوا انداخت. گاه موفق می‌شد و گاهی ناکام می‌ماند. پس از مدتی یک بار که شیطان باز موفق شد لحظاتی یاد خدا را از دل‌هایشان ببرد و ترس و اندوه را بر جانشان بیندازد با خود گفت حالا وقت اجرای نقشه اصلی فرار رسیده است.
روز بعد شیطان آمد و به آدم و حوا گفت: «از این درخت بخورید تا برای همیشه در کنار هم بمانید و در بهشت زندگی کنید. این درخت جاودانگی است.»
آدم و حوا با خود اندیشیدند که اگر در آن درخت خیری می‌بود، خداوند ما را از آن محروم نمی‌کرد. آنان می‌دانستند که بهشت جای آنها نیست و باید در زمین با رنج و تلاش زندگی کنند.
شیطان به قلب آنها گفت: «اگر از بهشت بروید و زمینی زندگی کنید، رنج‌ها و مشکلات زمین شما جدایی می‌اندازد. باید راهی پیدا کنید که مثل فرشته‌ها در بهشت بمانید و هیچ‌گاه به زمین نروید».
آدم با خود گفت: «بی‌شک زندگی زمینی به نفع ماست که خداوند خواسته است آنجا زندگی کنیم و فقط مدتی کوتاه در زندگی بهشتی باشیم.»
شیطان: «خدا نمی‌خواهد شما مثل او شوید و در بهشت بمانید».
آدم که فهمید این افکار را شیطان بر دل او می‌اندازد با خشم و تندی گفت: «ما بندگان ضعیف و مخلوقات کوچک خداوند بزرگ و بخشنده‌ایم و هیچ شباهتی میان ما و او نیست. او خداست و ما بنده‌ایم، خواستِ او تمام زندگی ماست و عشق او ما را در انجام وظایفی که بر عهده‌مان گذاشته، تسلیم می‌کند.»
شیطان دید که زیاده روی کرده و دیگر نمی‌تواند به وسوسه‌هایش ادامه دهد. پس دست برداشت و تصمیم گرفت بار دیگر با دقت بیشتری عمل کند…
حمیدرضا مظاهری سیف ـ دوماهنامه امان شماره 42

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.