چشمه زلال
یکشنبه 95/03/23
سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری -حفظه الله-
در همایش جایگاه علما و بزرگان مدفون در تخت فولاد در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی
مرحوم طبرسی، در مکارم الاخلاق، روایتی را نقل می کنند که از باب تیمّن و تبرک و به تناسب ایام مبعث رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، این روایت نبوی را مطلع و مدخل بحث قرار می دهم:
قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: إنِّما بُعِثْتُ لاُتَمِّمَ مَکارِمَ الأخْلاقِ.
بعثت، برای تکمیل مکارم اخلاق و اوج فضائل نفسانی بوده است. مکارم اخلاق، نهایت دیدگاه کسی است که اهل تفقّه در دین است. نکتة لطیف، این است که فرمود: «لِاُتمَّمَ»؛ یعنی این بعثت تتمیم و تکمیل سیر اخلاقی انبیای گذشته است.
طبعاً برای رسیدن به مکارم اخلاق، الگو لازم است و پس از حضرات خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام و نیز الگوهای قرآنی، الگویی بالاتر از عالمان وارسته و زاهد و راه رفتة شیعی نیست. در طول هزارة گذشته، نمونه هایی از عالمان شیعی وجود داشتند که گویی نبی ای از انبیای بنی اسرائیل بوده اند. حوزة علمیة نجف اشرف از زمان مؤسس بزرگوار آن، جناب شیخ طوسی رحمه الله و نیز وادی السلام در کنار این حوزه، نمایان گر جواهراتی از نفوس هستند که هر یک همچون نبی ای از انبیای بنی اسرائیل بوده اند.
شاید بتوان گفت در رتبة بعد از نجف اشرف و وادی السلامِ آن، سرزمین تخت فولاد قرار دارد که همچون صدفی این نفوس عالی و قدسی را در خود جای داده است. تخت فولاد اصفهان، کتابی است سترگ با عمری بیش از هزار سال که هر برگ آن، معرَف انسان هایی است منحصر به فرد در علم و عمل؛ انسان هایی که هر یک الگویی ممتازند برای جامعة فعلی و حوزة فعلی.
الآن ارائه الگوهای متقن برای طلاب حوزه های علمیه و نیز برای سایر جوانان طالب معنویت لازم و ضروری است و بسیار جا دارد که در این باره -یعنی دربارة شناسایی، طبقه بندی و معرفی الگوهای مفید- کار و تحقیق جدی انجام شود؛ بزرگانی که یک عمر در اوج گذشت و فداکاری مسیر علم و عمل را دنبال می کردند و در نهایت عزت و نفس و زهد می زیستند و گام به گام زندگی شان الگو بوده است.
تخت فولاد اصفهان از این نظر، زمین مبارکی است و ظرفیتی والا دارد. هر یک از بزرگان آرمیده در این سرزمین، الگویی بزرگ هستند. یکی از این بزرگان، مرحوم آیت الله بیدآبادی است. در خاطرم دارم که آیت الله بهجت رحمه الله در سال های آخر عمر شریفشان، گاهی این جریان را نقل می کردند که سید بحرالعلوم رحمه الله با آن شخصیت علمی و عملی ممتاز، به اصفهان آمد و به خدمت حاجی بیدآبادی رحمه الله رسیدند و گویی برای کسب بعضی از معارف و علوم، به محضر ایشان آمده بودند. این تعبیر از مرحوم آیت الله بهجت بود که: سید بحرالعلوم، ظهر، مهمان مرحوم بیدآبادی شدند و پس از صرف ناهار بنا شد با هم قدم بزنند به سمت تخت فولاد. وقتی به زاینده رود رسیدند، جناب بیدآبادی رو به سید بحرالعلوم کردند و فرمودند: «این آب را می بینی که روان است؟ اگر به جای آب، در این رودخانه، طلا و جواهرات بود، در من هیچ تأثیری نمی کرد؛ به سبب آن سرّ و معرفتی که خداوند متعال به من افاضه کرده است».
در این زمانه، این عالمان صالح و راه رفته، بهترین الگوها هستند برای تشکیل یک ساختار هندسی معنوی و همان طور که عرض شد، این زاویه و این جهت، در حوزه بسیار مورد نیاز است.
کسانی که به حوزة علمیه اصفهان وارد می شدند، با اخلاص وارد می شدند و با خداوند متعال معامله می کردند. علمای مدفون در تخت فولاد شاید فقیر زندگی می کردند؛ اما منیع الطبع و آرام بودند و به معارف بلند مکارم اخلاق دست یافته بودند. یک عمر، گذشت، فداکاری و مجاهدة اینان قابل الگوبرداری است.
جناب والد1 نقل می کردند: من جوان بودم و با پدرم2 که از شاگردان مرحوم آیت الله حاج آقا رحیم ارباب3 بودند به خدمت ایشان رفتیم.مرحوم حاج آقا رحیم اراب در اواخر عمر، نابینا شده بودند. پدرم از وضعیت چشم ایشان پرسید. حاج آقا رحیم فرمودند: «حاجی! بصیرت [=چشم دل] بهتر از بصر [=چشم ظاهر] است».
با چنین آرامش و اطمینان خاطری برخوردکردن با این قضیه [=نابینایی] کار هر کسی نیست و یک دنیا قدس و تقوا و از خودگذشتگی می خواهد. یک عمر حرکت به سوی اهداف بلند نیاز دارد.
حوزه های علمیه به ویژه حوزة علمیه اصفهان، در طول زمان -چه پیش از صفویه و چه پس از آن- جایگاه تربیت نفوس بوده است. وقتی کسی وارد این حوزه می شد و در مدرسه ای سکنا می گرفت، در هر زاویه و گوشه ای، بزرگان و فحولی از علم و معرفت جای داشتند. طبیعتاً طلبة تازه وارد، این صبغة قدس و تقوا را از آن بزرگان دریافت می کرد و این همان چیزی است که الآن مورد نیاز حوزه هاست.
مقام معظم رهبری اخیراً در صحبت با حوزویان بر توجه به بزرگان نحله اخلاق و معنوی نجف اشرف و الگوبرداری از آنان تأکید کردند که این مطلب واقعاً مطلبی بجا و صحیح و ضروری است. شناخت علمای نجف (از مرحوم ملاحسینقلی همدانی و شاگردان بزرگوارشان تا مرحوم قاضی و علامه طباطبایی و آیت الله بهجت قدس سره) و الگوبرداری از آن بزرگواران و سیرة اخلاقی و معنوی شان واقعاً لازم و ضروری است. تصور من بر این است که این ظرفیت در بزرگان تخت فولاد هم هست. اگر این بزرگان و آثارشان، شناسایی، طبقه بندی و به طور صحیح معرفی می شدند و در زمینة علوم تربیتی و آداب و ادب (به سبک منیة المرید) و در بخش اخلاق و نیز در بخش معرفت و معنویت تفکیک و طبقه بندی می شدند، تأمین کنندة نیاز فعلی حوزه ها بودند.
بسیاری از بزرگانی که در این سرزمین مقدس مدفونند، تألیفات متعدد داشته اند که برخی چاپ و منتشر شده و برخی نیز امکان چاپ نیافته اند؛ لذا گاهی تألیفات، ناشناخته مانده اند و حتی گاهی مؤلفان بزرگوار آثار نیز به خوبی معرفی نشده اند. مجموع این افراد و افکار و آثار، یک مدرسه، و یک مکتب خاصی را می تواند تعریف کند که البته استخراج و معرفی آن، کار و تحقیق فراوان می طلبد.خدا رحمت کند مرحوم آیت الله سید اسماعیل هاشمی را که از عالمان مهذّب شهر اصفهان بودند و ماجرایی را دربارة دو تن از عالمان بزرگ اصفهان نقل می کردند. در شب آخر عمر شریف مرحوم آیت الله هاشمی -که در مشهد رحلت کردند- با جناب آقای فاطمی نیا در مشهد به خدمت ایشان رسیدیم. آیت الله هاشمی ضمن صحبت هایشان فرمودند: داستانی دارم که از اساتیدم، سینه به سینه شنیده ام و آن چنین است:
یکی از رؤسای منحرفان در اصفهان، شرب خمر کرده بود و مرحوم آیت الله کلباسی ایستادگی کردند، تا بر او حد جاری شود. برای اطرافیان آن مرد، شلاق خوردنِ بزرگشان، خیلی گران در آمد و از او خواستند که اجازه دهد این کار مرحوم کلباسی را تلافی کنند و او را مورد ضرب و شتم قرار دهند؛ ولی او نپذیرفت. پس از مدتی دیدند آن شخص شارب الخمر، به مسجد حکیم آمده و در صف جماعت قرار گرفته است. با گذشت ایام، در صف های جلوتر جا گرفت، تا اینکه پس از یک سال، در صف اول جا گرفت و اعتماد همه را جلب کرد.یک روز، آن شخص، حاجی کلباسی را برای ناهار دعوت کرد و ایشان هم پذیرفتند. خادم حاجی عرض کرد: «اجازه دهید من هم همراهتان بیایم»؛ اما جناب حاجی نپذیرفتند و گفتند: «چون شما را دعوت نکرده، خلاف اخلاق است که همراه من بیایی».مرحوم حاجی کلباسی به خانه مرد رفتند؛ اما هنگام ورود، با صحنة عجیبی مواجه شدند؛ دیدند عده ای از الواط، قمه به دست، جمع هستند. آن شخص گفت: «من یک سال به مسجد آمدم، تا انتقام آن شلاق ها را از تو بگیرم». آیت الله کلباسی فرمودند: «مانعی ندارد. من حکم خدا را بر تو اجرا کردم. فقط به من فرصت بدهید دو رکعت نماز بخوانم». گفتند: «برو در آن اتاق بغلی و نماز بخوان» و خودشان مشغول عیش و نوش شدند. ناگهان شنیدند سروصدایی از پشت در خانه می آید. دیدند آیت الله شفتی (معروف به سید شفتی) و اطرافیانشان (که به تعبیر مرحوم آقای هاشمی معروف به «چماق نقره ای» بودند) در را باز کردند و به خانه وارد شدند.
مرحوم آیت الله شفتی سراغ آیت الله کلباسی را گرفتند و وارد اتاق شدند. دیدند ایشان سر سجاده است. سید شفتی پرسیدند: «آقا! شما کجا و اینجا کجا؟» حاجی کلباسی فرمودند: «جریانی دارد که بعداً توضیح می دهم؛ اما شما کجا و اینجا کجا؟». سید فرمودند: «من نماز می خواندم که صدایی به گوشم رسید که گفت: دریاب عبد صالح ما، حاجی کلباسی را». حاجی کلباسی فرمودند: «نشانی اینجا را از کجا به دست آوردید؟». سید فرموده بودند: «آن باشد برای بعد». این ها نمونه هایی از الگوهای عالمان شیعی هستند.
حرکت به سوی مکارم اخلاق، نیازمند الگو است. مکتب و نحلة نجف و بزرگان آن و عظمت آنان به جای خود؛ اما فقط در همین تخت فولاد اصفهان اگر این جریان الگوسازی و معرفی الگوهای ناب، به راه می افتاد و پژوهش های وسیع و جدی در آن انجام می شد، نیاز حوزه ها را برای حرکت به سوی مقاصد عالی و مکارم اخلاق، روشن می کرد. البته در بعد تاریخی و ابعاد دیگر، زحماتی کشیده شده و هم اکنون در حال انجام است؛ چه زحمات مرحوم سید مصلح الدین مهدوی و چه زحماتی که اخیراً در مجموعه فرهنگی تخت فولاد در حال انجام است؛ اما این ها کافی نیست و یک حرکت جدی و گسترده لازم دارد.
عرض کردم زمانی بود که وقتی طلبه وارد مدرسه علمیه می شد، جای جای یک مدرسه، جایگاه فحول علما بود؛ یکی مفسر بود؛ یکی مرجع تقلید بود و… همه در مدارس حجره داشتند و زندگی می کردند. الآن یک جوان، به این نیت طلبه می شود که خودش را پیدا کند، انس و الفتی با معنویت بیابد، مراقبه ای پیدا کند، خداجویی در نهاد او به فعلیت برسد؛ اما مشاغل گوناگون، تحیر بسیار، نداشتن الگویی متقن و مسلم، و نبود سیاستی نهادینه شده برای تربیت عمومی طلبه ها، فضاها و افکار را به یمین و شمال منحرف می نماید و استعدادها را ضایع می کند.
کار فرهنگی در باب مجموعة تخت فولاد کاری ضروی است. علاوه بر شرافت سرزمین تخت فولاد، چون این سرزمین، صدفِ این همه گوهر و دُر قرار گرفته، فضای ناب معنوی ای را القا می کند.
شاید برخی به یاد داشته باشند که در سه چهار دهة پیش، شب ها در تکایای تخته فولاد، پُر بود از زمزمة «العفو». عصرهای پنجشنبه، مردم از هر سو به تخت فولاد رو می آوردند. برخی پیرمردهای اطراف اصفهان نقل می کنند که فاصلة دو سه فرسخی را به هر وسیله ای طی می کردند، تا عصر پنجشنبه خود را به یکی از تکایای تخت فولاد برسانند. در تکایای تخت فولاد، مجلس دعا و موعظه و سخنرانی برپا بود، تا اینکه وقت نماز شب برسد. بنده گاهی خودم می دیدم فضاهای نیمه شب تخت فولاد را که عموم مردم به نماز شب ایستاده بودند. پس از آن در نیمة شب، دعای کمیل با چه روح معنوی ای خوانده می شد و پس از آن، نماز جماعت صبح بود و سپس دعای ندبه. در بعضی از تکایا و مجالس تخت فولاد، غوغایی بود از حس و حال معنوی.
اینها برای شیعه ذخیره است. کافی است انسان در این زمینه فحص و پژوهش کند که این افراد، چقدر متصف به مکارم اخلاق بوده اند، در زندگی شان چه گذشت هایی می کرده اند، در برنامه زندگی شان چه اموری را لازم می دانسته و اجرا می کرده اند. چنین مواردی، سراسر درس است برای فضای رشد اخلاقی و معنویت طلبگی.
به نقل از بعضی بزرگان، پس از وادی السلامِ نجف اشرف، جایگاهی به بلندی تخت فولاد نمی رسد و حیف است که این مجموعة فرهنگی و این محتوا و الگو از دست ما برود. اگر حقیقتی پشت این سرزمین هست که هست، باید بیشتر به این نفوس و شناخت آن ها پرداخت؛ الگوهایی که صاحب همت های بلند و ثبات قدم بوده اند و باید دربارة آن ها پژوهش و طبقه بندی صورت پذیرد و به جامعه معرفی شوند.
از «ذاهب الی ربّی»4 راجع به حضرت ابراهیم علیه السلام تا رسیدن به «قلب سلیم»5راهی طولانی است که شاخصه ها و الگوهای بزرگی لازم دارد و این مجموعه، بهترین الگوها را در خود جای داده است. نیازهای معنوی و دستورات تربیتی حوزه ها را می توان از فضائل نفسانی این بزرگواران، از آثارشان و از شرح حال آنان استخراج کرد و طبقه بندی نمود و ارائه کرد. این بزرگواران، چه چیزهایی می یافته اند که این طور فداکارانه و در نهایت زهد و قناعت زندگی می کرده اند؟ باید آن ها و آثارشان را احیا کنیم که هم باعث نزول رحمت و برکت برای جامعه است و هم ضرورت و نیاز می باشد.
یکی از بزرگان حوزة اصفهان، مرحوم جهانگیرخان قشقایی بوده است که در شرح حال ایشان آمده که در مسجد جارچی اصفهان، سه درس داشته است؛ یک فقه، یک منظومه و یک اخلاق. این توجه هر روزه به اخلاق، فضای اصفهان را متحول کرده بود. در همان زمان، مرحوم آخوند کاشی بوده اند و معاصر ایشان مرحوم علامة فانی زندگی می کردند که قبر ایشان هم نزدیک قبر مرحوم کاشی است.
شرح حال مرحوم فانی هنوز منتشر نشده است. بخشی از زندگی نامه شان را خودشان نوشته اند و نزد برخی نوادگان ایشان موجود است؛ از جمله اینکه:
گاهی نماز ظهر را به جماعت می خواندم و مشغول تلاوت قرآن می شدم، تا مغرب و پس از اقامة نماز مغرب، به منزل می رفتم.
ایشان مردی فاضل و بزرگوار بودند. مشهور است که مدتی بعد از علامه فانی، آخوند کاشی فوت کردند. یکی از شاگردان آخوند که بسیار بکّاء و اهل معنا بوده، خواب آخوند را می بیند و عرض می کند: «آن طرف، وضع شما بهتر است یا علامه فانی یزدی؟» آخوند کاشی می فرمایند: «علامه؛ به سه دلیل: یکی اینکه او ازدواج کرده بود و من نه، دوم اینکه او سید بود و من نه، و سوم اینکه او منبر می رفت و من نه»؛ گرچه انصافاً بلندی روح مرحوم کاشی به حدی است که من هر وقت این ماجرا را نقل می کنم، از روح ایشان عذرخواهی می نمایم.
از مرحوم علامه فانی نقل شده است که می فرماید: «در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان به منبر رفتم و جمعیت زیادی حاضر بودند. قبل از اینکه صحبت کنم، مرا گریه فراگرفت و شروع کردم به گریه. به دنبال من مردم هم بسیار گریه کردند».
این ها چه نفوسی بوده اند و چه داشته اند که این گونه ارتباط با خدا را نگه می داشته اند؟ بی جهت نیست که می گویند: این ها همچون نبی ای از انبیای بنی اسرائیل بوده اند. آنان در طول عمر، فقط طالب علم و فضیلت و در جست وجوی آخرین حد از کمال و مکارم اخلاق بوده اند. این ها خود را وقف خدا و خدمت به دین خدا کرده بودند.
قرآن کریم از قول مادر مریم علیها السلام می فرماید:
إِذْ قالَتِ امْرَأتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَک ما فی بَطْنی مُحَرَّراً؛6
همسر عمران، پیش از تولد فرزندش، با خدا این گونه معامله کرد که فرزند را بگذارد در معبد برای عبادت و دین خدا. بنده گاهی عرض کرده ام که این آیه، نمایان گر و بیان گر فضایی طلبگی است که طلبگی حقیقی هم وقف بودن در راه خدا و دین او است. ما اگر خواستیم فرزندمان را وارد فضای حوزه کنیم، باید با این نیت وارد کنیم که چشم داشتی از او نداشته باشیم و او را وقف دین کنیم. پس از این تعبیر، در سوره آل عمران آمده است که:
فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ کفَّلَها زَکرِیا؛7
وقتی این گونه با خدا معامله می کردند، خدا هم هدیه و نذر آنان را می پذیرفت و خیرشان عالم را می گرفت. وقتی مادر مریم، فرزند خود را وقف خدا و معبد می کند، خدا هم عیسی علیه السلام را به مریم عطا می کند.
این گونه معامله با خدا در زندگی بزرگان حوزه و شیعه هم وجود داشته است. آیت الله بروجردی رحمه الله نقل کرده بودند که مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی فرمودند: «وقتی برای تحصیل به نجف رفتم، دو ریال پول داشتم که با یک ریال آن، یک ظرف خریدم و با یک ریال دیگر، پوستینی گرفتم که روی آن بنشینم. برای مطالعه از روشنای اماکن عمومی استفاده می کردم». خلاصه اینکه این نوع گذشت ها و همت ها و ثبات قدم ها نمونه کاملی است برای الگوبرداری طلبگی.
زمانی طلبه هایی معدود به مدارس پا می گذاشتند؛ اما در همان فضای محدود مدرسه، فحولی از علما را مشاهده می کردند که هر یک الگویی کامل بودند؛ اما الآن در فضای پرجمعیت مدارس از این الگوها کمتر یافت می شود که این کمبود را می توان با معرفی الگوهای ناب گذشته و ارائه روشمند طریق علمی و عملی آنان جبران کرد.
از عزیزان فعال در مجموعه فرهنگی تخت فولاد که این جلسه را ترتیب دادند و فعالیت های مفید دیگری انجام داده اند تشکر می کنم.امیدواریم خداوند متعال، راهی را که بزرگان حوزه طی کرده اند برای ما سهل و آسان کند و ما را تا قله کمال و مکارم اخلاق هدایت فرماید. ان شاءالله عنایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و دعای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف همیشه همراه ما باشد، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
حکیمانه
دعای مهدوی
نمازگزار وقتی رکوع به جا می آورد، پشت به پلیدی ها کرده، گردن خود را متواضعانه مقابل خدا خم می کند، تا به رستگاری برسد.8 چه نیکوست در این هنگام دعا کردن. و چه نیکوتر اینکه دعا، مهدوی باشد. حضرت صاحب الامر علیه السلام بعد از ذکر رکوعشان این چنین دعا می کنند:
اللهّمُ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آل مُحَمَّدٍ وَ تَرَحَّمْ عَلی عَجْزِنا وَ اَغِثْنا بِحَقِّهِمْ؛9
خدایا بر محمد و خاندان محمد درود فرست و بر ناتوانی ما رحم کن و به حق ایشان به فریادمان برس.
پی نوشت ها:
1. حضرت آیت الله حاج شیخ محمد ناصری اصفهانی حفظه الله.
2. مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد باقر ناصری دولت آبادی رحمه الله
3. مرحوم آیت الله حاج آقا رحیم ارباب از عالمان ربانی و از سرآمدان روزگار خود در علم و عمل که از برجسته ترین شاگردان و ملازمان رحوم آیت الله آخوند کاشی بوده و در اصفهان اقامت داشته است. مزار ایشان در تخت فولاد اصفهان، زیارتگاه معنویت جویان است.
4. اشاره به آیه شریف: «وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیهْدینِ»، (سوره صافات: 99).
5. اشاره به آیه شریف: «وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ * إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ»، (سوره صافات: 83-84).
6. سوره آل عمران: 35.
7. همان: 37.
8. برگرفته از سوره حج: 77.
9. صحیفه مهدی، ص62، ش9.
قله نشینان معرفت
یکشنبه 95/03/23
شخصیت اخلاقی
آغاز تهذیب
علاقه آیت الله قوچانی رحمه الله به تهذیب نفس، به همان اوایل شروع تحصیلات برمی گردد. وی پس از ورود به مشهد، به مسائل معنوی و تهذیب نفس علاقه مند می شود و یک سری ریاضت های شرعی را بدون استاد خاصی آغاز می کند. آیت الله قوچانی در این زمینه می فرماید:
بنده در مشهد، به انجام تمام اعمال و برنامه های مستحبی که مرحوم شیخ عباس قمی در مفاتیح الجنان آورده -تا آن جایی که به درس و مطالعه و برنامه های حوزوی ام لطمه نزند- مقید بودم. همچنین سه سال تمام به جز عید فطر و قربان که روزه اش حرام است روزه گرفتم. در این سه سال، روحم آن قدر لطیف شد که یک حال معنوی خاصی برایم حاصل شده بود. اول از یک سری خواب ها شروع شد و بعد تا جایی رسیدم که گاهی احساس می کردم آن قدر سبکم که می خواهم پرواز کنم.
البته از آن جایی که غذای چندانی برای خوردن نداشت، مبتلا به زخم معده شد.1 و این گونه پی برد که بدون مربی و استاد نمی توان این مسیر را طی کرد. این عالم فرزانه می فرماید:
بعد از این ماجرا پی بردم که اشتباه کردم و باید مربی و استاد داشته باشم؛ همان طور که نسخه دوا را هم نمی توان سر خود، اضافه و کم کرد و ضرر می رساند.2
لذا از مربی پرس و جو می کنند تا اینکه او را به یکی از بزرگان اخلاق و سیر و سلوک در مشهد به نام مرحوم آیت الله شیخ علی نخودکی اصفهانی راهنمایی می کنند.
حضرت آیت الله قوچانی نحوة آشنایی خود را با مرحوم نخودکی اصفهانی این طور توصیف می کند:
علاوه برذوق و طبع باطنی که مرا به سوی معرفت الهی می کشاند، دیدن آقا شیخ حسن علی نخودکی اصفهانی تحّولی بزرگ در زندگی من بود. در زمان تحصیل در مشهد، آقای نخودکی را می دیدم که عمدتاً در حال خلصه و مدام مشغول عبادت و ریاضت بود. این حالت ایشان در من تأثیر گذاشت و مرا به این طریق، علاقه مند کرد.3
ملازمت با استاد
بنابر گفتة فرزند آیت الله قاضی، آقای قوچانی حدود چهارده سال یعنی تا آخر عمر مرحوم قاضی بدون هیچ سفر و حرکتی در محضر آن عالم کم نظیر بود.7 آقای قوچانی می فرمود:
سال های اول مصاحبت من با ایشان سپری شد، بدون اینکه چیزی بفهمم. فقط در مجلس ایشان می آمدم و می رفتم و برای جلسه بعد خودم را آماده می کردم. البته به همراه مواظبت به سعی و تلاش در امر سلوک و عزم محکم برای استفاده از ایشان، بدون آنکه در اراده ام خللی وارد شود و کوچک ترین ضعفی در این اخلاص من حاصل آید و اطمینان روحی من نسبت به این مسئله تضعیف شود.8
اما همین استقامت در مسیر و ملازمت با استاد باعث می شود که کم کم برای او راهی باز شود:
[بعد از شش سال حضور در محضر قاضی] ناگهان احساس کردم دیگر امری را نمی توانم از او پنهان کنم و گویی همواره در همه جا با من است یا مرا زیر نظر دارد و از هر کاری که انجام می دهم -چه در حضور ایشان یا در غیاب ایشان- او اطلاع حاصل می کند. خلاصه احساس کردم که من کاملاً زیر سلطه معنوی او هستم و از من انتظار دارد آن گونه باشم که می خواهد؛ لذا شروع کردم به مواظبت از اعمال خود و اینکه کاری از من سر نزند که مورد رضایت او نباشد. البته منظور کارهای مجاز و مباح است مانند نشست و برخاست با افراد بدون آنکه از آن نتیجه مفیدی حاصل شود، یا رفتن نزد دوستی بدون تعیین قصد و نیتی، یا خوردن غذایی یا خوابیدن بدون ضرورتی و خارج از برنامه مقرّر. همین طور درباره آنچه از ذهنم می گذشت. در نهایت دقت رفتار می کردم؛ زیرا اطمینان حاصل کرده بودم که تمام آن ها در برابر او آشکار است؛ لذا خود را مسؤول کارهای خود در برابر او احساس می کردم. چه بسا مسائلی و امر و نهی هایی را به من گوشزد می کرد؛ البته در کمال بزرگواری و لطف و گذشت.9
شیخ عباس هاتف در تمام مدتی که در خدمت آقای قاضی بود در تمام جلسات اخلاق او حاضر می شد و تمام تلاش خود را می کرد که هر آنچه استاد می گوید، فرا گیرد و به کار بندد. وی در این زمینه می گوید:
من مراقب سخنان و کلمات آقای قاضی بودم، تا مبادا چیزی از فرمایشات خاص ایشان را در مسائل عرفانی فروگذار شوم یا جمله ای و یا استثنایی و یا استشهادی بفرماید که غرض و هدف خاصی از آن داشته باشد و من متوجه آن نشوم و به این بی توجهی و بی دقتی خود حسرت بخورم.10
سید حسین قاضی چنین نقل کرده است:
اکثر آثاری که از آقای قاضی نقل می شود از طریق آقای قوچانی عالم و عابد می باشد؛ به ویژه در سال های آخر زندگی قاضی. در این سال ها، این شیخ عباس بود که آمد، تا یگانه همنشین او و تنها یار و یاور او باشد و به دنبال سال هایی که در جمع دوستان و یاران بر شیخ گذشته است، حالات شیخ از نزدیک، توسط استاد، مورد دقت و مراقبه قرار گیرد.11
همچنین شیخ محمود قوچانی، از قول پدر نقل می¬کند:
مرحوم آقای قاضی دو جلسه داشتند؛ یک جلسه قبل از ظهر و یک جلسه یک ساعت مانده به غروب. در طول این چهارده سال هر دو جلسه را ملتزم بودم. جلسه عصر، بسیار پربار بود.12 در این جلسه، روش این بود که [ابتدا] مرحوم آقای قاضی صحبت می فرمودند و بعد ملحق می شد به نماز مغرب و عشا. نماز را در خدمتشان می خواندیم و بعد متفرق می شدیم. صحبت های ایشان در این جلسه آن قدر در ما اثر می گذاشت که از آنجا که بلند می شدیم، منگ بودیم و این حالت منگی و جذبه در ما حاکم بود، تا فردا که این جلسه شروع می شد. این جلسه، برای تمام کسانی که آنجا بودند فوق العاده قوی و گیرا و مؤثر بود.13
آیت الله قوچانی به قدری همراه و ملازم استاد خود بود که دیگران معنای بعضی عبارات استاد را از وی جویا می شدند؛ از جمله این فرمایش آیت الله قاضی که: «وعده ما ربیع است» تا بعد از وفات مرحوم قاضی در ماه ربیع الاول سال 1366ق به خوبی روشن نبود؛ لذا یکی از شاگردان با توجه به میزان نزدیکی شیخ عباس هاتف به استاد، درباره این جمله از آقای قوچانی می پرسد و از او می خواهد که دربارة مراد استاد، توضیح بیشتری بدهد.
خود آقای قوچانی می گفت:
مرحوم قاضی بدون سؤال، جواب مرا می داد و در موارد ضروری، او خود ابتدا به سخن می کرد و سؤال می نمود تا اینکه به هدف اصلی از صحبت می رسید.14
در جای دیگر بیانی دارد که شدت ملازمت با استاد و نزدیکی وی با استاد را می رساند:
آقای قاضی در دو سال آخر، مطالبی را برای من گفتند و من نمی توانستم آن ها را برای کس دیگری نقل کنم. همین قدر متوجه شدیم که ایشان از تمام حرکات و سکنات 24 ساعته ما آگاه بودند و کنترل می کردند.15
منزلت حاج شیخ هاتف قوچانی نزد مرحوم قاضی
مرحوم آیت الله قوچانی نزد استاد خود، دارای مقام و منزلتی خاص بود. مرحوم سید حسن قاضی، فرزند آیت الله قاضی در این باره می نویسد:
[آیت الله] قاضی در وجود [آیت الله] قوچانی عالمی بزرگوار را مشاهده می کرد؛ به اضافه که او همنشین و رفیق صمیمی قاضی بود…وقتی [آیت الله قوچانی] به محضر [استاد]ش وارد می شد، برای استقبال او از جای خود بلند می شد… و اواخر عمر که برخاستن و ایستادن برایش مشکل بود به خود آقای قوچانی متوسل می شد و دستش را دراز می کرد که کمک کند تا بایستد.. و این امر برای قوچانی سخت بود. ..؛ ولی دستور استاد بود و انجام آن واجب.16
این منزلت والای او نزد استاد بود که باعث می شد آیت الله قاضی آثار خود و بسیاری از نامه های خود را نزد او باقی گذارد.17
حاج شیخ عباس قوچانی از خواص آیت الله قاضی بود. شاهد این مطلب، ماجرایی است که فرزند آیت الله قاضی در کتاب خود از قول ایشان نقل می کند:
مرحوم قوچانی برای من نقل کرده که آقای قاضی در سخنان خود برای خواص می فرمود: «حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام کعبه اولیاست» و برای این تعبیر، سبب مخصوصی ذکر می کرد. مرحوم قاضی می فرمود: «حصول جذبه توحیدی خاص برای من به تأخیر افتاد… و زمان طولانی بر من گذشت و من در انتظار وصول به این مرتبه… بودم. تا آنکه روزی بر حسب اتفاق در اول ورودم به شهر کربلای معلی به زیارت حرم حضرت عباس علیه السلام رفتم. همین که به حرم شریف عباسی رسیدم، به شبکه های ضریح مقدس چنگ زدم؛ ناگهان خود را در انوار توحید دیدم… و این جذبه دقایقی چند با من بود…. سپس به خود آمدم و برای تشرف به زیارت مرقد امام حسین علیه السلام به راه افتادم. در نزدیکی مرقد آن حضرت، دوباره همان حالت برگشت و ساعتی دوام یافت و بعد ها به طور مستمر همراه من گردید». به این دلیل بود که از حضرت ابوالفضل علیه السلام به کعبه اولیا و صلحا تعبیر می کرد.
مرحوم سید حسن قاضی ادامه می دهد:
از نقل این حالت ها برای شاگرد خود معلوم می شود که آن شاگرد از تقرّب بیشتری نزد او برخوردار بوده است؛ زیرا [مرحوم قاضی] عادتشان این نبود که امثال این حالت های خاص را برای اطرافیان خود -از دوستان با وفا و اصحاب صالح خویش- نقل کند، مگر آنکه قرب منزلت این شیخ سبب شده است که این حالت خاص را برای او شرح و بیان نماید. و شاید هم می خواسته با نقل این حکایت و امثال آن برای آقای قوچانی، او را از لحاظ نفسی و روحی برای پیمودن امثال این مراحل و تجلّی انوار قدسی الهی بر وجودش مستعد و مهیا گرداند.18
حکیمانه
همچون اسم اعظم
آیت الله ناصری: اسم حضرت بقیة الله [عجل الله تعالی فرجه الشریف]، اسم اعظم حضرت حق است. در مواقع گرفتاری های روحی، معنوی، جسمی و مادی، توجه و توسلتان به این اسم شریف باشد. خدا شاهد است که بنده مکرر، گرفتاری های مختلفی داشته ام- مخصوصاً در فشارها و ناراحتی های خارجی- و با این ذکر نتیجه قطعی گرفته ام. ذکر «یا صاحِبَ الزَّمانِ اَغِثْنی، یا صاحِبَ الزَّمانِ اَدْرِکْنی» را یادداشت کنید و در مواقع گرفتاری متوسل و متوجه به حضرت بقیة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف بشوید. ان شاءالله نتیجه قطعی خواهید گرفت. این ذکر، عدد هم ندارد، لازم است مرتب آن را تکرار کنید.24
پی نوشت ها:
1. حجت الاسلام و المسلمین سید علی میلانی، نقل در: حدیث سرو (نگاهی به زندگی و آثار آیت الله شیخ عباس قوچانی)[مستند تلویزیونی]، (برنامه هشتم: وصی در طریقت)، عبدالرسول گلبن(کارگردان)، تولید:1385-1388، پخش شبکه یک سیما،زمستان88 (با اندکی تصرف).
2. همان.
3. همان.
4. مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمین شیخ محمود قوچانی، نقل در: صلح کل: (مجموعه ای از ناگفته ها در مورد زندگی آیت الله قاضی در مصاحبه با فرزندان ایشان) جمعی از مؤلفان، تهران: شمس الشموس، ص181و182.
5. حدیث سرو، برنامه هشتم: وصی در طریقت.
6. مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمین شیخ محمود قوچانی، نقل در صلح کل، ص 182.
7. آیت الحق، سید محمد حسن قاضی، ترجمه سید محمد علی قاضی نیا، تهران، حکمت،1383، ج 1، ص 376.
8. همان.
9. همان، ج2، ص142.
10. همان،ج1،ص371.
11. همان،ص369.
12. مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمین شیخ محمود قوچانی، نقل در: صلح کل، ص186.
13. حجت الاسلام و المسلمین شیخ محمود قوچانی؛ نقل در: حدیث سرو، برنامه هشتم: وصی در طریقت.
14. همان.
15. عطش، تهران شمس الشموس،1385ش، ص119.
16. آیت الحق،ج1ص367.
17. همان،ج2،ص29.
18. همان،ج1،ص371.
19. حجت الاسلام و المسلمین شیخ محمود قوچانی، حدیث سرو، برنامه هشتم: وصی در طریقت.
20. آیت الحق،ج2،ص25.
21. سید قریش قزوینی، استاد سلوکی حاجی امام قلی نخجوانی و او هم استاد سید حسین قاضی طباطبایی پدر آیت الله قاضی است. نقل است که آیت الله قاضی به وی ارادت ویژه داشته. ر.ک: آیت الحق، ج2، ص29.
22. همان.
23. حدیث سرو، برنامه هشتم: وصی در طریقت.
24. در امتداد نور، ص263.
25. در امتداد نور، ص194.
تحفه قدسی
یکشنبه 95/03/23
طبق فرمودة امام صادق علیه السلام روز ه دار، دو شادی و سرور دارد؛ شادی ای هنگام افطار و شادی ای هنگام لقاء پروردگارش.1
در توضیح این روایت باید گفت: روزه دار، هنگامی که به لقاء الهی می رسد و پاداش عظیم و بی مانند روزة خود را از خدا دریافت می کند - که خداوند فرمود: روزه برای من است و من خود جزا [دهنده] ی آن هستم- غرق در سرور و نشاط می شود. اما علاوه بر آن، روزه دار یک سرور دنیایی هم دارد که در پایان هر روز، روزه داری رخ می دهد؛ هنگامی که می بینید توفیق یافته چند ساعتِ محدود، خویشتن داری کند و صبر نماید و درازای آن، پاداشی بی نهایت دریافت کند. نقل است که نبی مکرم صلی الله علیه و آله و سلم هنگام افطار می فرمودند:
ذَهَبَ الظَّمَاُ وَ ابْتَلَّتْ الْعُرُوقُ وَ بَقِی الأجْرُ؛2
تشنگی برطرف شد و رگ ها پرآب شدند و [در مقابل،] پاداش الهی باقی ماند.
مؤمن روز ه دار، هنگام افطار، شاد است که به وظیفه ای الهی عمل کرده و اکنون بر سر سفرة اجابت الهی نشسته و میوه های گوناگون دعا و نیاز را بر می چیند. دعای پیش از افطار، برای اهل مراقبه، بسیار مغتنم است. آنان به دعای مختصرِ معمول اکتفا نمی کنند؛ بلکه پیوسته از سفرة دعا و نیاز، و از خوان اجابت الهی، لقمه لقمه بر می گیرند و سپس از سر ضرورت به غذای ظاهری دست می گشایند.
از جمله دعاهایی که پیش از افطار دستور داده شده، دعای «اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ» است که حاج شیخ عباس قمی رحمه الله، در مفاتیح الجنان به آن اشاره نموده، اما خود دعا را ذکر نکرده است. ظاهراً از این رو که آغاز این دعا (اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ) شبیه دعای عهد است، برخی به اشتباه، گمان کرده اند خواندن دعای عهد پیش از افطار، مستحب است؛ در حالی دعایی که دستور داده شده، چنین است:
[امام] صادق علیه السلام فرمودند:
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به امیر مؤمنان علیه السلام فرمودند: ای اباالحسن! این، ماه رمضان است که فرا رسیده؛ پس دعایت را پیش از افطارت قرار ده. همانا جبرائیل علیه السلام نزد من آمد و گفت:
«ای محمد! هر کس در ماه رمضان قبل از افطار، این گونه دعا کند، خدای متعال دعای او را مستجاب و روزه و نمازش را قبول می کند، و برای او ده دعا [ی دیگر نیز] مستجاب می کند، و گناه او را می آمرزد، و نگرانی هایش را بر طرف می کند، و غمش را می زداید، و نیازهایش را برآورده می سازد، و او را به خواسته هایش می رساند، و عملش را همراه با اعمال پیامبران و صدّیقان، بالا می برد.و روز قیامت در حالی می آید که رویش از ماه شب چهارده، نورانی تر است». گفتم: «ای جبرائیل! آن دعا کدام است؟» گفت: بگو:
اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ، وَ رَبَّ الْکرْسِی الرَّفِیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ رَبَ الشَّفْعِ الْکبِیرِ، وَ النُّورِ الْعَزِیزِ، وَ رَبَّ التَّوْراةِ وَ الْإنْجِیلِ وَ الزَّبُورِ، وَ الْفُرْقانِ الْعَظِیمِ.
أنْتَ إِلهُ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ إِلهُ مَنْ فِی الْأرْضِ لا إِلهَ فِیهِما غَیرُک، وَ أنْتَ جَبَّارُ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ جَبَّارُ مَنْ فِی الْأرْضِ لا جَبَّارَ فِیهِما غَیرُک، أنْتَ مَلِک مَنْ فِی السَّمواتِ، وَ مَلِک مَنْ فِی الْأرْضِ، لا مَلِک فِیهِما غَیرُک، أسْألُک بِاسْمِک الْکبِیرِ، وَ نُورِ وَجْهِک الْمُنِیرِ، وَ بِمُلْکک الْقَدِیمِ.
یا حَی یا قَیومُ، یا حَی یا قَیومُ یا حَی یا قَیومُ، أَسْأَلُک بِاسْمِک الَّذِی أشْرَقَ بِهِ کلُّ شَی ءٍ،
وَ بِاسْمِک الَّذِی أشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَ الْأَرْضُ، وَ بِاسْمِک الَّذِی صَلُحَ بِهِ الْأَوَّلُونَ، وَ بِهِ یصْلُحُ الآخِرُونَ.
یا حَیاً قَبْلَ کلِّ حَی، وَ یا حَیاً بَعْدَ کلِّ حَی، وَ یا حَی لا إِلهَ إِلَّا أنْتَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ أمْرِی یسْراً وَ فَرَجاً قَرِیباً، وَ ثَبِّتْنِی عَلی دِینِ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ عَلی هُدی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ عَلی سُنَّةِ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، عَلَیهِ وَ عَلَیهِمُ السَّلامُ.
وَ اجْعَلْ عَمَلِی فِی الْمَرْفُوعِ الْمُتَقَبَّلِ، وَ هَبْ لِی کما وَهَبْتَ لأَوْلِیائِک وَ أهْلِ طاعَتِک، فَانِّی مُؤْمِنٌ بِک، وَ مُتَوَکلٌ عَلَیک، مُنِیبٌ إِلَیک، مَعَ مَصِیری إِلَیک، وَ تَجْمَعُ لِی وَ لِأهْلِی وَ لِوَلَدِی الْخَیرَ کلَّهُ، وَ تَصْرِفُ عَنِّی وَ عَنْ وَلَدِی وَ أهْلِی الشَّرَّ کلَّهُ.
أنْتَ الْحَنَّانُ الْمَنَّانُ بَدِیعُ السَّمواتِ وَ الْأرْضِ، تُعْطِی الْخَیرَ مَنْ تَشاءُ، وَ تَصْرِفُهُ عَمَّنْ تَشاءُ، فَامْنُنْ عَلَی بِرَحْمَتِک یا أرْحَمَ الرَّاحِمِینَ. 3
بارالها! ای پروردگار نور عظیم! و ای پروردگار کرسی رفیع! و ای پروردگار دریای سرشار و افروخته! و ای پروردگار شفع کبیر و نور عزتمند! و ای پروردگار تورات و انجیل و زبور و فرقان عظیم!
تو معبود هر کس هستی که در آسمان ها است و معبود هر کس هستی که در زمین است و در آن دو [= آسمان ها و زمین] معبودی جز تو نیست. و تو جبار آن کس هستی که در آسمان ها است و جبار آن کس هستی که در زمین است و در آن دو، جباری جز تو نیست. تو پادشاه هر کسی هستی که درآسمان ها است و پادشاه هر کس هستی که در زمین است و پادشاهی جز تو در آن دو نیست. از تو می خواهم به اسم کبیرت و نور وجه نورانی ات و به پادشاهی ازلی ات.
ای زنده، ای پاینده! ای زنده، ای پاینده! ای زنده، ای پاینده! از تو می خواهم به آن اسمت که همه چیز را نورانی کرده،
و به آن اسمت که آسمان و زمین را نورانی کرده و به آن اسمت که نخستین [آفریده ]ها از آن صلاح یافتند و آخرین [آفریده ]ها از او صلاح می یابند.
ای زنده ای که پیش از هر زنده است! و ای زنده ای که بعد از هر زنده است! و ای زنده ای که معبودی جز تو نیست! بر محمد و آل محمد درود فرست و گناهان مرا بیامرز و برای من در کارهایم آسانی و گشایش نزدیک قرارده. و مرا بر دین محمد و آل محمد و بر هدایت محمد و آل محمد و بر سنت محمد و آل محمد- بر او و آلش سلام باد- پایدار بدار.
و عملم را در [مقام] رفیع و مقبول قرار ده. و بر من ببخش؛ آنچان که بر اولیایت و اهل طاعتت بخشیدی؛ که من به تو مؤمنم و بر تو متوکلم و توبه کننده و روی آورنده به سوی توام، ضمن اینکه عاقبتم به سوی توست. و [از تو درخواست می کنم که] همه خیر را برای من و خانواده ام و فرزندانم جمع کنی، و همه شر را از من و فرزندانم و خانواده ام دور نمایی.
تو بسیار مهربان و بخشایندة نعمت های بزرگ و پدید آورنده آسمان ها و زمینی؛ به هر کس که بخواهی، خیر عطا می کنی و از هرکس بخواهی، آن را باز می داری؛ پس بر من [با عطایت] منت گذار، ای رحم کننده ترین رحم کنندگان!
پی نوشت ها:
1. کافی، ج 4، ص 65.
2. همان، ص 95.
3. الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحدیثة)، علی بن موسی بن طاووس، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، اول، 1376ش، ج 1، ص 239.
آداب قرائت قرآن( از نگاه عالم ربانی، آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی رحمه الله )
یکشنبه 95/03/23
ماه مبارک رمضان، ماه نزول قرآن است. ماهی که همه حقیقت قرآن بر قلب نازنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است. ماه رمضان، بهار قرآن است. سیرة اهل بیت علیهم السلام در این ماه، بر انس و تلاوت بسیار قرآن بوده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و عترت پاکش علیهم السلام -که خود قرآن ناطقند و هیچ گاه ایشان از قرآن، و قرآن از ایشان جدا نبوده-، به تلاوت قرآن در ماه مبارک رمضان عنایت خاصی داشتند و توجه اصحاب و یاران خود را به آن جلب می کردند؛ از این رو علمای ربانی و پیروان راستین ایشان در این ماه مبارک و عزیز، اهتمام ویژه ای به قرائت، انس با قرآن و تدبر در آن داشته اند.
اما آداب قرائت قرآن چیست؟ چگونه باید در آن تدبّر کرد؟ موانع فهم قرآن چیست؟ این ها سؤالاتی است که باید از اهلش پرسید:
فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِنْ کنْتُمْ لا تَعْلَمُون؛ 1
از اهل ذکر بپرسید اگر نمی دانید.
یکی از بزرگانی که مصداق اهل ذکر بود مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی است. وی که خود از علمای ربّانی و مهذّب حوزه های علمیه بود، در کتاب گرانسنگ المراقبات بحثی دربارة آداب قرائت و تدبّر در قرآن دارد که به دلیل اهمیت مطلب و بزرگی شخصیت نویسنده، ترجمة آن را برای خوانندگان عزیز نقل می کنیم:ماه رمضان، بهار دعا و قرآن است؛ به همین سبب، به طور اختصار به شرایط واجب دعا اشاره می کنیم؛ زیرا بیان تفصیلی آن، جای دیگری دارد. همچنین شرایط قرائت قرآن را ذکر می نماییم که در اینجا برای رعایت ادب و حق تقدم قرآن، ابتدا شرایط قرائت آن را بیان می کنیم.
تدبر در قرآن
خداوند متعال می فرماید:
أ فَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها؛2
چرا در قرآن اندیشه نمی کنند؛ یا بر دل هایشان قفل هایی است؟
کسی که در قرآن تدبر و اندیشه می کند، باید به اندازة تدبرش معنای کلام و بزرگی آن و عظمت گوینده را بفهمد و در هنگام قرائت، با حضور قلب باشد و در آن بیندیشد؛ منظور از کلام را بفهمد و موانع فهم را از بین ببرد؛ تا اندیشه و درک او بیشتر شده، به عوالم زیبا و مقامات بالایی برسد. رعایت بعضی از امور مذکور، لازم بوده و رعایت بعضی از آن ها واجب نیست؛ گرچه خیلی مفید و سودمند است.
نمونه ای از تدبر و فهم در قرآن
اکنون مناسب است نمونه ای از تدبر و فهمیدن قرآن را بیان کنیم تا برای کسانی که می خواهند به این امر بپردازند، مفید باشد.
وقتی انسان در سورة واقعه می خواند: «أَ فَرَأَیتُمُ الْماءَ الَّذی تَشْرَبوُن؛ 5 آیا آبی را که می آشامید، دیدید؟» می تواند فکر خود را محدود به مزة آب نکند و دربارة مطالب مختلفی پیرامون آن بیندیشد؛ از جمله درباره به وجود آمدن تمام اشیا از آن بیندیشد؛ مثلاً فکر کند آب چگونه در اشکال گوناگون دانه، گیاه، حیوان و انسان یافت می شود. آن گاه درباره اجزای انسان فکر کند؛ اجزای ظاهری، مانند گوشت و استخوان و چشم و گوش و… نیروها و اخلاق عالی و اخلاق رذیله و آثار آن در دنیا و آخرت، تا نوبت به تفکر درباره مراتب عقل های خود رسیده، دربارة عقل مستفاد6فکر کند و ببیند که گویی عالم کوچکی است و حتی آن را عالم بزرگی ببیند. آن گاه در تفکر خود به مبدأ آب بازگشته، همان گونه که در قرآن است، بفهمد آب از آثار رحمت خداوند است و نیز بفهمد که رحمت از صفات خداوند است و بدین ترتیب آب را نعمتی از نعمت های خداوند بداند.
این نوع تدبر، از چیزهایی است که علم مکاشفه با آن آغاز می شود و اگر کسی که تدبر می¬کند، فکر خود را غرق در این مطلب کند، شاید چیزی ببیند که این فرمایش امام صادق علیه السلام را تصدیق کند که: «چیزی ندیدم، مگر اینکه قبل و همراه و بعد از آن، خداوند را دیدم».7
و اگر خواننده قرآن در این موارد نیز تدبر نماید، قرآن را بهتر خواهد فهمید:
الف. اندیشیدن درباره حالات پیامبران که با توجه به نزدیکی آنان به خداوند و داشتن مقام بالایی نزد او، چرا این همه گرفتار بلاها و مصیبت ها بودند؛ مصیبت هایی مانند فقر، بیماری و اذیت مردم از قبیل دروغ گو خواندن، تهمت، دشنام، کتک زدن و کشتن. فکر کند که خدا چگونه آنان را با بلاها و محنت ها تربیت کرد، تا جایی که سرور پیامبران صلی الله علیه و آله و سلم با اینکه حبیب خدا بود، فرمود:
مَا أوذِی نَبِی مِثْلَ مَا اُوذِیت؛ 8
هیچ پیامبری مانند من اذیت نشد.
و درباره هر کدام از این مطالب بیندیش، تا موارد زیر را از آن بفهمی:
•بزرگی خداوند متعال را از آن بفهمی؛ چرا که امثال این بزرگان تحت سیطرة قدرت و حکمت او بودند خداوند متعال، هرچه بخواهد، انجام می دهد و کسی نمی تواند از کارهای او سؤال کند.
•متوقع نباشی که باید مقابل طاعاتی که داری، خداوند نیز امور را طبق اراده ات درآورد.
•هنگامی که تو را در دنیا به فقر و خواری یا سایر بلاها مبتلا می کند، از فضل او مأیوس نشوی.
•هیچ مؤمنی را به سبب بلاهایی که به او رسیده، شماتت نکنی.
•هیچ مؤمنی را به سبب ذلت و فقری که در دنیا دارد، تحقیر نکنی؛ شاید خداوند او را به سبب بزرگواری اش مبتلا کرده است.
•پستی دنیا را نزد خدا ببین. خود نیز آن را بزرگ ندانسته و کوچک شمار و به سبب از دست دادن آن، غصه نخور.
•رو آوردن دنیا را علامت دور شدن از خدا و پشت کردن آن را علامت صالح بودن خود بدان؛ همان گونه که به حضرت موسی علیه السلام چنین وحی شد:
یا مُوسَی إِذَا رَأَیتَ الْفَقْرَ مُقْبِلًا فَقُلْ مَرْحَباً بِشِعَارِ الصَّالِحِینَ وَ إِذَا رَأَیتَ الْغِنَی مُقْبِلًا فَقُلْ ذَنْبٌ عَجِلَتْ عُقُوبَتُه؛ 9
اگر فقر آمد، بگو: «آفرین بر نشان صالحان» و هنگامی که غنا آمد، بگو: «گناهی است که مجازات آن زود آمد».
ب. یکی دیگر از چیزهایی که برای فهم قرآن مفید است، اندیشیدن درباره مجازات و حدود و تعزیراتی است که برای گناهان وضع شده است؛ برای مثال، بریدن دست به دلیل دزدیدن ربع دینار که یکی از احکام الهی است، ترس بزرگی برای عاقل به وجود می آورد؛ به این سبب که او هر روز گناهان قلبی و بدنی زیادی مرتکب می شود و اگر مجازات ربع دینار چنین باشد، مجازات او با این بار سنگین، چه خواهد بود؟!
ج. اندیشیدن درباره اعمال و مجازات امت هایی که نابود شده اند نیز از این جمله است.
حضرت عیسی علیه السلام دربارة عمل کسانی که گرفتار نزول عذاب شده بودند سؤال کرد، و خود آنان جواب دادند: «دنیا را به اندازه ای دوست داشتیم که بچه¬ای مادرش را دوست می دارد. با ترس اندکی از اهل گناه فرمانبرداری می کردیم. دارای آرزوهای طولانی بوده، لهو و لعب، ما را غافل کرده بود». عیسی علیه السلام از یکی آنان پرسید: «چگونه هلاک گشتید و عذاب شدید؟» گفت: «شب با سلامتی خوابیدیم؛ ولی صبح در«هاویه» بودیم».
پرسید: «هاویه چیست؟» گفت: «کوهی آتشین است که تا روز قیامت بر ما افروخته می شود».
پرسید: «چه گفتید و چه جوابی شنیدید؟» گفت: «گفتیم: ما را به دنیا برگردان، تا در آن زهد پیشه کنیم». جواب شنیدیم: «دروغ می گویید».
فرمود: «عجیب است که [از میان این قومِ عذاب شده] جز تو دیگران با من سخن نمی گویند». گفت: «روح الله! فرشتگانی خشن و نیرومند بر دهان آن ها دهنه ای آتشین زده اند. من میان آنان بوده؛ ولی از آنان نبودم. وقتی عذاب نازل شد، من را نیز در بر گرفت و اکنون با تار مویی به کناره جهنم آویزانم؛ نمی دانم در آتش می افتم یا از آن نجات می یابم».10
درباره گناه «اصحاب سبت» و عذابشان که در ابتدا به میمون و خوک تبدیل شده، سپس هلاک گردیدند، فکر کن. آن گاه به اعمال خود بیندیش. آیا مطمئنی که عمل تو مانند اعمال آن ها نباشد؟ امثال این تفکرات نمی گذاشت که صالحان و اولیا، با اطمینان بخوابند و می گفتند: «کسی که از شبیخون می ترسد، چگونه می خوابد!» آن ها صورت خود را هر روز چند بار بررسی می کردند که ببینند آیا از ستم گناهان، سیاه شده یا به حال خود باقی است؟
حکیمانه
تو خود حجاب خودی
حضرت امام رضا علیه السلام که گرمای محبتش را ما ایرانی ها خوب چشیده ایم، می فرمایند: «امام، همدم، رفیق، پدر مهربان، برادر تنی، مادر دلسوز به کودک است».14همچنین فرموده اند: «امام از پدر و مادر به شما مهربان تر است».15
شاید اگر این محبت را بیشتر درک کنیم، معنای این جملات حضرت ولی عصر علیه السلام را بهتر بفهمیم، وقتی در تشرف شریف علی بن ابراهیم بن مهزیار- که پس از بیست سال اشتیاق به خدمت حضرت رسیده است- اینچنین سخن را شروع می کنند:
یا اَبَاالْحَسَن! قَدْ کُنّا نَتَوَقَّعُکَ لَیلاً وَ نَهاراً. فَما الَّذی اَبْطَأَ بِکَ عَلَینا؟؛
ای ابالحسن! شب و روز در انتظار دیدار تو بودیم. چه شد که تأخیر کردی و به سوی ما نیامدی؟
وقتی پسر مهزیار تعجب می کند و عرض می کند: «ای مولای من! کسی را نیافتم که مرا به حضورت راهنمایی کند»، امام با تعجب می فرمایند: «کسی را نیافتی که راهنمایی ات کند؟!» سپس [طوری که پسر مهزیار از این شرمندگی خجالت نکشد] سرشان را پایین گرفتند و با انگشت مبارک روی زمین کشیدند و فرمودند: «نه؛ شما به مال اندوزی روی آوردید و در برابر مستضعفان فخر فروشی کرده، با آنان با بی اعتنایی رفتار کردید. صله رحم را ترک کردید. پس دیگر چه عذری دارید؟!»16
پی نوشت ها:
1. سوره انبیا: 7.
2. سوره محمد: 24.
3. در جنگ صفین بعد از خدعه معاویه و قرآن به نیزه کردن و درخواست معاویه از امیرالمؤمنین علیه السلام برای عمل به قرآن، حضرت فرمودند: «یا ابنَ أبِی سُفیان! أنتَ تَدعُونِی إلَی العَمَلِ بِکتابِ اللهِ وَ أنَا کتَابُهُ النَّاطِقُ»؛ إرشاد القلوب، حسن بن محمد دیلمی، الشریف الرضی، قم، اول، 1412ق، ج 2، ص 249.
4. سوره واقعه: 79.
5. سوره واقعه: 68.
6. از نظر حکمای اسلامی عقل مستفاد، یکی از مراتب عقل انسان است. حجت الاسلام والمسلمین پارسانیا مراتب عقل را این گونه توضیح می دهد:
عقل آدمی به حسب مراتب به چهار قسم تقسیم می شود؛ عقل بالقوه (هیولایی)، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل مستفاد.
عقل بالقوه، مرز بین انسان و حیوان است. صاحب عقل بالقوه، دارای نفسی است که توانایی تحصیل علوم و دانش های مختلف را داشته، امکان عمل بر طبق آن را دارد.
عقل بالملکه عقلی است که مفاهیم و معانی و قضایای اولی و بدیهی را ادراک می کند. صاحب عقل بالملکه توانایی تربیت، استدلال و حرکت به سوی مجهولات نظری را داراست.
عقل بالفعل، عقلی است که با استفاده از بدیهیات و معارفی که در عقل بالملکه است، به سوی معارف نظری حرکت کرده و برخی از آن ها را به فعلیت رسانده است.
کسی که عقل نظری او بالفعل باشد و در عقل عملی نیز توانمند و قوی باشد، در فهم مسائل نظری به ترتیب و چینش مقدمات نیاز ندارد و همه معلومات را در ملکه علمی خود واجد می باشد؛ به گونه ای که هرگاه یکی از آن ها را اراده کند، بدون آنکه به استدلال جدیدی محتاج باشد، مستقیماً معلوم را می یابد. کسی که از این مرتبه عقل بهره مند باشد، دارای عقل مستفاد است. (مجله معارف، مرداد 85 شماره 37 نقل در پایگاه اطلاع رسانی حوزه. آدرس دسترسی: http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/5211/5640/54934 تاریخ دسترسی: خرداد 92 با اندکی تلخیص).
7. در بسیاری از منابع این روایت را با این عبارت: «ماَ رَاَیتُ شَیئاً الاَّ وَ رَاَیتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَهُ» به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت داده اند؛ اما در تفسیر الفرقان، ج 15، ص 67، آن را با این عبارت: « ماَ رَاَیتُ الله الا وَ قَدْ رَاَیتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَهُ» به امام صادق علیه السلام منسوب می کند.
8. کشف الغمة (ط - القدیمة)، علی بن عیسی اربلی، بنی هاشمی، تبریز، اول، 1381، ج 2، ص 537.
9. کافی (ط - الإسلامیة)، کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چهارم، 1407 ق، ج 2، ص 263.
10. عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ علیه السلام قَالَ: مَرَّ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ علیهما السلام عَلَی قَرْیةٍ قَدْ مَاتَ أهْلُهَا وَ طَیرُهَا وَ دَوَابُّهَا فَقَالَ: «أمَا إِنَّهُمْ لَمْ یمُوتُوا إِلَّا بِسَخْطَةٍ وَ لَوْ مَاتُوا مُتَفَرِّقِینَ لَتَدَافَنُوا» فَقَالَ الْحَوَارِیونَ: «یا رُوحَ اللهِ وَ کلِمَتَهُ ادْعُ اللهَ أَنْ یحْییهُمْ لَنَا فَیخْبِرُونَا مَا کانَتْ أَعْمَالُهُمْ فَنَجْتَنِبَهَا». فَدَعَا عِیسَی علیه السلام رَبَّهُ فَنُودِی مِنَ الْجَوِّ أنْ نَادِهِمْ فَقَامَ عِیسَی علیه السلام بِاللَّیلِ عَلَی شَرَفٍ مِنَ الْأَرْضِ فَقَالَ: «یا أهْلَ هَذِهِ الْقَرْیةِ». فَأَجَابَهُ مِنْهُمْ مُجِیبٌ: «لَبَّیک یا رُوحَ اللهِ وَ کلِمَتَهُ!» فَقَالَ: «وَیحَکمْ مَا کانَتْ أَعْمَالُکمْ» قَالَ: «عِبَادَةُ الطَّاغُوتِ وَ حُبُّ الدُّنْیا مَعَ خَوْفٍ قَلِیلٍ وَ أَمَلٍ بَعِیدٍ وَ غَفْلَةٍ فِی لَهْوٍ وَ لَعِبٍ». فَقَالَ: «کیفَ کانَ حُبُّکمْ لِلدُّنْیا» قَالَ: «کحُبِ الصَّبِی لِأُمِّهِ إِذَا أَقْبَلَتْ عَلَینَا فَرِحْنَا وَ سُرِرْنَا وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنَّا بَکینَا وَ حَزِنَّا» قَالَ: «کیفَ کانَتْ عِبَادَتُکمْ لِلطَّاغُوتِ؟» قَالَ: «الطَّاعَةُ لِأَهْلِ الْمَعَاصِی». قَالَ: «کیفَ کانَ عَاقِبَةُ أَمْرِکمْ» قَالَ: «بِتْنَا لَیلَةً فِی عَافِیةٍ وَ أَصْبَحْنَا فِی الْهَاوِیةِ» فَقَالَ: «وَ مَا الْهَاوِیةُ؟» فَقَالَ: «سِجِّینٌ» قَالَ: «وَ مَا سِجِّینٌ؟» قَالَ: «جِبَالٌ مِنْ جَمْرٍ تُوقَدُ عَلَینَا إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ» قَالَ: «فَمَا قُلْتُمْ وَ مَا قِیلَ لَکمْ؟» قَالَ: «قُلْنَا: رُدَّنَا إِلَی الدُّنْیا فَنَزْهَدَ فِیهَا: قِیلَ لَنَا: کذَبْتُمْ». قَالَ: «وَیحَک کیفَ لَمْ یکلِّمْنِی غَیرُک مِنْ بَینِهِمْ!» قَالَ: «یا رُوحَ اللهِ! إِنَّهُمْ مُلْجَمُونَ بِلِجَامٍ مِنْ نَارٍ بِأَیدِی مَلَائِکةٍ غِلَاظٍ شِدَادٍ وَ إِنِّی کنْتُ فِیهِمْ وَ لَمْ أَکنْ مِنْهُمْ فَلَمَّا نَزَلَ الْعَذَابُ عَمَّنِی مَعَهُمْ فَأَنَا مُعَلَّقٌ بِشَعْرَةٍ عَلَی شَفِیرِ جَهَنَّمَ لَا أَدْرِی أُکبْکبُ فِیهَا أَمْ أَنْجُو مِنْهَا». فَالْتَفَتَ عِیسَی علیه السلام إِلَی الْحَوَارِیینَ فَقَالَ: «یا أَوْلِیاءَ اللهِ أَکلُ الْخُبْزِ الْیابِسِ بِالْمِلْحِ الْجَرِیشِ وَ النَّوْمُ عَلَی الْمَزَابِلِ خَیرٌ کثِیرٌ مَعَ عَافِیةِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ». (کافی، ج 2،ص 318-319).
11. سوره غافر: 35.
12. همان: 13.
13. عوالی اللئالی، ابن أبی جمهور، دار سید الشهداء، قم، اول، 1405 ق، ج 4، ص 116.
14. کافی، ج1، ص200.
15. من لایحضر الفقه، ج4، ص418.
16. بحارالانوار، ج53، ص104، ح131.
برگی از دفتر اخلاق تکبر
یکشنبه 95/03/23
شناخت رذایل و رفع و دفع آن ها، زمین باطن را برای غرس درخت فضایل مساعد می نماید و زمینه رشد را فراهم می کند و از طرفی ریشه کن کردن رذایل اخلاقی در سرزمین وجودی انسان، طمع شیطان را در انحراف او از بین برده، و کوشش او را بی نتیجه می گذارد.
رذیله ای که خود شیطان را به ورطه هلاکت و سقوط کشاند، تکبر است. در حدیثی از امیرالمؤمنین علیه السلام می خوانیم:
إِیاک وَ الْکبْرَ فَإِنَّهُ أعْظَمُ الذُّنُوبِ وَ ألْأمُ الْعُیوبِ وَ هُوَ حِلْیةُ إِبْلِیس؛ 1
از تکبّر بپرهیز. به درستی که آن، بزرگ ترین گناهان و قابل سرزنش ترین عیب ها و زیور شیطان است.
به اعتقاد بسیاری از علمای اخلاق، تکبر امّ المفاسد و ریشه تمام بدبختی ها و صفات زشت انسانی و سرچشمه گناهان دیگر است. در روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده است:
أَکثَرُ أَهْلِ جَهَنَّمَ الْمُتَکبِّرُون؛ 2
بیشتر دوزخیان، تکبّر ورزان هستند.
این مطلب اهمیت شناخت حقیقت کبر و ریشه ها و درمان آن را بیشتر نمایان می کند. شیطان- همان گونه که مولای متّقیان امیر مؤمنان علی علیه السلام در خطبه قاصعه می فرمایند- پایه استکبار و تعصّب را در زمین گذاشت و با عظمت خداوند به مبارزه برخاست:
این دشمن خدا، پیشوای متعصّبان و سرسلسله مستکبران جهان است که اساس تعصّب را پی ریزی کرد و با خداوند در مقام جبروتی اش به ستیز و نزاع پرداخت. لباس استکبار را بر تن پوشید و پوشش تواضع و فروتنی را فروگذارد.3
و درست به همین دلیل، خدا او را ذلیل و خوار و پست کرد؛ همان گونه که امیرمؤمنان علی علیه السلام در ادامه همان خطبه می فرمایند:
الَا تَرَوْنَ کیفَ صَغَّرَهُ اللهُ بِتَکبُّرِهِ وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ فَجَعَلَهُ فِی الدُّنْیا مَدْحُوراً، وَ أعَدَّ لَهُ فِی الْآخِرَةِ سَعِیراً؟!؛4
آیا نمی بینید چگونه خداوند، او را به سبب تکبُّرش، تحقیر کرد و بر اثر بلندپروازی بی دلیلش، وی را پست و خوار نمود، و از همین رو او را در دنیا مطرود ساخت و آتش برافروخته دوزخ را در آخرت برای او مهیا کرد؟
شخص متکبر -همچون شیطان- با خداوند متعال برای صفتی که لایق آن نیست نزاع می کند و خواستار بزرگی ای است که مخصوص ذات حق تعالی است. امام باقر علیه السلام فرمودند:
الْکبْرُ رِدَاءُ اللهِ وَ الْمُتَکبِّرُ ینَازِعُ اللهَ رِدَاءَهُ؛5
بزرگی، لباسی در شأن خداوند است و متکبر، با خداوند به نزاع برمی خیزد.
پس از این مقدمه، ابتدا به تعریف و شناخت این رذیله و سپس به بیان درمان آن می پردازیم:
تعریف و حقیقت تکبّر
بزرگان اخلاق گفته اند:6 اساس تکبّر، این است که انسان از اینکه خود را برتر از دیگری ببیند، احساس آرامش کند؛ بنابراین تکبّر از سه عنصر تشکیل می شود: نخست اینکه برای خود مقامی قائل شود، دیگر اینکه مقام خود را برتر از دیگران ببیند و سوم، از این برتربینی احساس خوشحالی و آرامش کند.
از همین رو گفته اند: «تکبّر (=خود برتربینی) با عجب (=خود بزرگ بینی) تفاوت دارد». در عجب، هیچ گونه مقایسه ای با دیگری نمی شود؛ بلکه انسان به سبب علم، ثروت، قدرت یا حتّی عبادت، خود را بزرگ می بیند؛ هر چند فرضاً کسی جز او در جهان نباشد؛ ولی در تکبّر، حتماً خود را با دیگری مقایسه می کند و برتر از او می بیند.
علائم و نشانه ها
همان گونه که طبیب با شناخت علائم و نشانه های بیماری، می تواند نسخه شفابخش بنویسد، در بیماری های اخلاقی نیز شناخت علائم، به درمان و ریشه کن کردن رذیله کمک می کند.
بزرگان اخلاق، نشانه هایی را برای این رذیله برشمرده اند؛ نشانه های تکبّر، بسیار زیاد است، از جمله اینکه افراد متکبّر، به گونه خاصی راه می روند؛ گردن و شانه هایشان را بالا می گیرند؛ وقتی می خواهند با کسی صحبت کنند، سرشان را زیر می اندازند و با گوشه چشم، اخم نموده، به او نگاه می کنند، همیشه گویی از بالا به دیگران نگاه می کنند، انتظارات زیادی از مردم دارند؛ از جمله انتظار دارند دیگران به آن ها سلام کنند، کسی پیش از آن ها وارد مجلس نشود و همیشه در صدر مجلس جای گیرند، مردم در برابر آن ها کوچکی کنند، کسی از آنان انتقاد نکند و حتّی پند و اندرز نگوید، همه برای آن ها امتیازی قائل شوند و حریمی نگه دارند، مردم در برابر آن ها دست به سینه باشند و همیشه از عظمت آنان سخن بگویند. برخی دیگر از خصوصیات انسان متکبر، چنین است:
انتقاد کردن دیگران، به ویژه کوچک ترها، کارمندان و شاگردان و کسانی که رتبه اجتماعی پایینی دارند، برای انسان متکبر سخت است؛ هر چند حرفشان حق باشد.
انسان متکبر، اشتباه خود را قبول نمی کند و به آن اقرار نمی نماید. همچنین عذرخواهی کردن برای او بسیار دشوار است.
نشستن با فقرا، بیماران، معلولان و قبول دعوت ایشان، برای او خیلی سخت است.
با کوچک ترین بی احترامی، زود عصبانی می شود.
امثال این کلمات از او زیاد صادر می شود: «با من این طور حرف نزن!» «با من مخالفت نکن»، «اگر من نبودم که تو…». «با من بودی؟!» و….
کارهایی مانند اذان گفتن، کار در مجالس اهل بیت علیهم السلام و پول جمع کردن برای فقرا را پایین تر از شأن خود می بیند و به همین دلیل از انجام چنین کارهایی خوداری می کند.
بدیهی است ظهور و بروز این حالات، تابع درجه شدّت و ضعف تکبّر است؛ در بعضی، همه این نشانه ها ظاهر می شود و در بعضی بخشی از این ها.
گاه آثار این خوی نکوهیده، در سخنان شخص آشکار می شود؛ تعبیرهایی که از خود می کند، مبالغه آمیز است و پیوسته ضمیرهای جمع در باره خود به کار می برد. حتّی تُن صدای او نشان می دهد که آدم مغرور و متکبّری است. گاه در طرز پوشیدن لباس، یا مرکب سواری، خانه و وسایل زندگی، و… آشکار می شود و در همه این موارد، هدفش این است که قارون وار ثروت خود را به رخ دیگران بکشد و به گمان خود، برتری خویش را به دیگران ثابت کند.
تکبر بر خدا
منظور از تکبّر در برابر خداوند -که از نهایت جهل و نادانی سرچشمه می گیرد- این است که انسان ضعیف، ادّعای الوهیت کند. نه تنها خود را بنده خدا نداند؛ بلکه سعی کند مردم را به بندگی خود دعوت نماید. افرادی همچون نمرود که خیال جنگ با خدای آسمان را در سر می پروراند و فرعون که با گفتن: «انَا رَبُّکمُ الْاَعْلی »8 از بندگی خدا تکبر می ورزید، به این نوع از تکبر گرفتار بودند. شکل دیگری از تکبّر در برابر خدا، تکبّر ابلیس و پیروان اوست که از اطاعت خداوند سر باز زدند و تشخیص خود را برتر شمرده، به حکمت پروردگار خرده گرفتند.
امام خمینی قدس سره در این قسم، تکبر به اوامر الهی را نیز مطرح فرموده و چنین می نویسد:
و اما کبر به اوامر خدا در بعض اهل معصیت پیدا می شود، چنان که ترک حج می کند برای آنکه اعمال آن -از قبیل لباس احرام و غیره - را بر خود روا نمی دارد، و ترک نماز می کند؛ زیرا وضع سجده را با مقام خود مناسب نمی داند. و گاهی در بعض اهل مناسک و عبادات و اهل علم و دیانت پیدا شود؛ مثلاً ترک اذان کند تکبّراً، و قبول قول حق نکند، اگر از مثل خود یا پایین تر از خود بشنود.. .. و از همین تکبر است ترک تدریس علمی یا کتابی که با شأن خود مناسب نداند و ترک تدریس برای اشخاص بی عنوان ظاهری، یا برای عده قلیله، و ترک جماعت در مسجد کوچک و قناعت به عده کم؛ گرچه بداند که رضای حق تعالی در آن است. و گاهی از بس مطلب دقیق می شود، صاحب این خلق نمی فهمد که عملش مستند به خلق کبر است، مگر آنکه در صدد اصلاح نفس برآید و در مکاید آن دقیق شود.9
تکبّر بر خلق
این قسم تکبر، دو شعبه دارد:
الف: تکبر بر پیامبران و امامان علیهم السلام
در این قسم، شخص متکبر نفس خود را بزرگ تر و بالاتر از آن می داند که در برابر بشری چون دیگر انسان ها اطاعت کند. چنین تکبّری گاه شخص را از اندیشیدن باز می دارد و او در تاریکی جهل می ماند و از اطاعت خودداری می کند؛ به این گمان که خود بر حق است. گاه با اینکه نبی و ولی را می شناسد، اطاعت نمی کند؛ زیرا نفسش او را برای اطاعت از حق و تواضع در برابر آن همراهی نمی کند: در قرآن کریم می خوانیم که قوم نوح، خطاب به پیامبر خود می گفتند:
فَقالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراک إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراک اتَّبَعَک إِلاَّ الَّذینَ هُمْ أراذِلُنا بادِی الرَّأْی وَ ما نَری لَکمْ عَلَینا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکمْ کاذِبینَ؛10
بزرگان کفار قومش گفتند ما تو را جز بشری مثل خود نمی بینیم و ما نمی بینیم که تو را پیروی کرده باشند مگر افراد اراذل و فرومایه ای از ما که رأیی نپخته دارند و اصلاً ما هیچ برتری در شما نسبت به خود نمی بینیم بلکه بر عکس، شما [مسلمانان] را مردمی دروغ گو می پنداریم.
ب: تکبر بر سایر مردم
رایج ترین مورد تکبّر، اظهار بزرگی در برابر مردم است؛ یعنی شخص، خود را از دیگران بهتر بداند و آن ها را تحقیر کند. هنگامی که حق را از یکی از بندگان خدا بشنود، زیر بار نرود و آن را انکار کند. این قسم نیز در آموزه های دینی به شدت نکوهش شده است. از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمودند:
الْکبْرُ أَنْ تَغْمِصَ النَّاسَ وَ تَسْفَهَ الْحَق؛ 11
تکبر آن است که مردم را کوچک بدانی و حق را مسخره کنی؛
خلاصه اینکه روحیه زشت «خود بزرگ بینی» گاه انسان را در برابر خدا و پیامبر به تمرّد و سرکشی می کشاند وگاه او را در میان هم نوعان به برتری جویی واستکبار وا می دارد.
ریشه های تکّبر
رذیله تکبّر مانند سایر رذایل اخلاقی، دارای ریشه ها و زمینه هایی است که باید آن ها را جست وجو کرد و دقیقاً شناخت. در زیر به برخی از این زمینه ها اشاره می کنیم:
الف. حقارت نفس
افراد متکبر، چون در خود کمبودی احساس می کنند و از بی توجهی دیگران به خود رنج می برند، در صدد جبران این نقیصه هستند و با خودبرتربینی می کوشند لذتی کاذب برای خود فراهم کنند و خود را بالاتر بدانند. این حقیقتی است که امروزه در پرتو تحقیقات روان شناسی و روان کاوی ثابت شده است. در سخنی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمودند:
کسی تکبر و گردن کشی نمی کند، مگر به سبب ذلتی که در خود می بیند.12
امام خمینی قدس سره در این باره به حدیثی از حضرت امام صادق علیه السلام اشاره می کند و چنین تحلیل می فرماید:
در کافی شریف، از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «متکبّران، به صورت مورچگان ضعیفی شوند و مردم آنان را پایمال کنند، تا خداوند از حساب فارغ شود».13
صورت غیبیه تکبّر، صورت مورچه ضعیف است و شاید این صورت برزخیه قیامتیه، برای کوچک و صغیر بودن نفس شخص متکبّر باشد؛ چنان که معلوم شد تکبّر، از کوچکی حوصله و ضعف نفس و ضیق صدر است و چون باطن و لُبّ متکبّر، کوچک است، و صور غیبی ملکوتی، تابع ملکات نفسانیّ است و بدن، ظلّ روح است در عالم ملکوت وکاملاً تابع آن است؛ پس کوچکی و حقارت روح به بدن سرایت کند و آن را به صورت حیوان کوچک بی مقداری در آورد که در زیر پای مخلوق پایمال شود، تا مردم از حساب فارغ شوند. محتمل است آن صورت غیبی ملکوتی، عکس العمل حالات دنیایی باشد و چون این جا خود را بزرگ جلوه داده است، حق تعالی او را در آن عالم، کوچک و حقیر کند«کما تدینُ تُدانُ».14
ب. حُبّ نفس
انسان، چون خود را دوست دارد، اجازه نمی دهد به ساحت شخصیت او توهینی شود. گاهی از تحقیر دیگران، پلکانی برای بازسازی شخصیت خود می سازد. امام خمینی قدس سره یکی از ریشه های تکبر را بیماری عُجب و حب نفس می داند و می فرماید:
انسان چون خودبین و خودخواه است، این خودخواهی و محبت مفرط [=زیاد] به نفس، سبب می شود که از نقایص و عیوب خود محجوب شود و بدی های خود را نبیند؛ بلکه گاهی بدی های خود در نظرش خوبی جلوه کند و فضایل و خوبی هایی که دارد، در نظرش مضاعف گردد. به همین نسبت، بسیار شود که از خوبی دیگران محجوب شود و بدی های آن ها در نظرش مضاعف گردد. پس چون کمال خود و نقص دیگران را دید و محبت مفرط به نفس نیز کمک کرد، در نفس، یک حالت اعجابی پیدا شود نسبت به خودش. پس از این حالت، در باطن نفس، خود را بر دیگران ترفیع دهد و حالت سربلندی و بزرگی برای او دست دهد و خود را بزرگ تر از دیگری ببیند و این حالت،کبر است. چون این حالتِ قلبی در مُلک بدن ظاهر شود، سرکشی و سرفرازی کند و بر دیگران در ظاهر نیز بزرگی فروشد و این، تکبر است.15
ج. برخی رذائل
فیض کاشانی رحمه الله در المحجّة البیضاء چهار ریشه برای تکبّر ذکر کرده است؛ عجب، کینه، حسد و ریا. وی می نویسد:تکبّر، خلقی است باطنی؛ اما اخلاق و کارهایی که آشکار می شود، نتیجه تکبّر است،. .. این خلق باطنی یک عامل دارد و آن، خودپسندی فرد متکبّر است…؛ زیرا شخص هر گاه به علم و عمل خود یا به چیزی از انگیزه های آن عجب کند، خود را بزرگ شمرده، تکبّر ورزد.
اما تکبّر ظاهری سه عامل دارد: عاملی در متکبّر، عاملی در کسی که بر او تکبّر می شود و عاملی که به غیر از آن دو مربوط است. اما عامل موجود در شخص متکبّر، خودپسندی است و عامل مربوط به شخص مورد تکبّر، کینه و حسد است و آنچه به غیر آن دو مربوط می شود، ریاکاری است. به این اعتبار، چهار عامل وجود خواهد داشت؛ خودپسندی، کینه، حسد، ریاکاری.16
مرحوم فیض تکبر را به هفت عاملی که کمال محسوب می شوند مرتبط دانسته، درمان هر یک را به صورت مختصر بیان می نماید. این بحث با درمان رذیله تناسب دارد؛ ولی چون این موارد به عنوان اسباب و منشأ تکبر بیان شده، به بیان نظر فیض کاشانی در این باره می پردازیم:
وی معتقد است که خودبزرگ بینی، همیشه از اعتقاد به وجود یکی از صفات کمال در خود سرچشمه می گیرد و صفات کمال، یا مربوط به دین هستند یا دنیا. کمال دینی، عبارت از علم و عمل است و کمال دنیوی، عبارت است از اصل و نسب، جمال، قوت، مال و کثرت یاران.
در ادامه، مرحوم فیض به بیان اجمالی درمان برای هر یک از انواع تکبر می پردازد که ما - به لطف و یاری خدا- در شمارة بعد آن را در ضمن راهکارهای درمان کبر خواهیم آورد.
حکیمانه
بهتر از تشرف
حضرت آیت الله بهجت رحمه الله: لازم نیست انسان در پی این باشد که به خدمت حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه الشریف- تشرف حاصل کند؛ بلکه شاید خواندن دو رکعت نماز و سپس توسل به ائمه علیهم السلام بهتر از تشرف باشد؛ زیرا هر جا که باشیم، آن حضرت می بیند و می شنود، و عبادت در زمان غیبت، افضل از عبادت در زمان حضور است، و زیارت هر کدام از ائمه اطهار علیهم السلام مانند زیارت خود حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف است.17
حکیمانه
شما را فراموش نمی کنیم
مکاتبه یکی از راه های ارتباط شیعیان با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بوده است. بی شک یکی از شامخ ترین این مکاتبات، نامه هایی است که از سوی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به شیخ مفید، این عالم جلیل القدر قرن پنجم رسیده و در کتب متعددی نقل شده است. در قسمتی از نامه اول چنین آمده است:
ما از تمام حوادث و ماجراهایی که بر شما می گذرد، کاملاً مطلع هستیم و هیچ چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست. از خطاها و گناهانی که بندگان صالح خداوند از آن ها دوری می کردند، ولی اکثر شما مرتکب شدید، باخبریم. اگر عنایات و توجهات ما نبود، مصائب و حوادث، زندگی شما را در بر می گرفت و دشمنان، شما را از بین می بردند.
از عهدشکنیها و پشت سر گذاشتن عهد و پیمانها با اطلاعیم [که همین عوامل موجب بدبختی و دوری شما از حریم ولایت شده است]. گویی این ها از لغزشهای خود خبر ندارند. با همه گناهان، ما هرگز امور شما را مهمل نگذاشته، شما را فراموش نمی کنیم. اگر عنایات و توجهات ما نبود، مصائب و حوادث، زندگی شما را در بر می گرفت و دشمنان، شما را از بین می بردند.
پس، از خداوند بترسید و تقوا پیشه کنید و به خاندان رسالت مدد رسانید.18
پی نوشت ها:
1. غررالحکم، ص 167 (باب الخامس، ح 22).
2. ثواب الأعمال و عقاب الاعمال، محمد بن علی بابویه، دارالشریف الرضی، قم، دوم، 1406ق، ص222.
3. «فَعَدُوُّ اللهِ امَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَکبِرِینَ الَّذِی وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِیةِ وَ نَازَعَ اللهَ رِدَاءَ الْجَبْرِیةِ وَادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ، وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ» (نهج البلاغه، خطبه 192).
4. همان.
5. بحار الأنوار، ج 70، ص214.
6. ر.ک اخلاق در قرآن، آیت الله مکارم ج 2، ص 44؛ علم اخلاق اسلامی(ترجمه جامع السعادات)، ج 1، ص 417؛ معراج السعادة، ص 287.
7. ر.ک: المحجة البیضاء، ج 6، ص 231؛ جامع السعادات، ج1، ص 385؛ ترجمه اخلاق ص288؛ اخلاق در قرآن، ج 2، ص 46؛ اخلاق اسلامی ج 2، ص 44.
8. سوره نازعات: 24.
9. چهل حدیث، نرم افزار مجموعه آثار امام خمینی (مرکز تنظیم و نشر آثار امام و مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور)، ص81 (با اندکی تصرف).
10. سوره هود: 27.
11. بحارالأنوار، ج 70، ص217.
12. مَا مِنْ أَحَدٍ یتِیهُ إِلَّا مِنْ ذِلَّةٍ یجِدُهَا فِی نَفْسِهِ وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ علیه السلام قَالَ مَا مِنْ رَجُلٍ تَکبَّرَ أَوْ تَجَبَّرَ إِلَّا لِذِلَّةٍ وَجَدَهَا فِی نَفْسِه (کافی، ج 2، ص 311).
13. إِنَّ الْمُتَکبِّرِینَ یجْعَلُونَ فِی صُوَرِ الذَّرِّ یتَوَطَّأُهُمُ النَّاسُ حَتَّی یفْرُغَ اللهُ مِنَ الْحِسَاب (کافی، ج 2، ص 311).
14. شرح حدیث جنود عقل و جهل، نرم افزار مجموعه آثار امام خمینی (مرکز تنظیم و نشر آثار امام و مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور)، ص350 (با اندکی تصرف).
15. همان، ص333.
16. گزیدة راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیا)، ملا محسن فیض کاشانی، ترجمه محمد صادق عارف و…[و دیگران]، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی، 1389، ص 420و421.
17. در محضر آیت الله بهجت، ج1، 277.
18. بحارالانوار، ج 53، ص 175.