تو از جنس آنها نیستی!
شنبه 95/02/11
تو از جنس آنها نیستی!
چهرههای خندان و با نشاط آنان مرا در حسرت عمیقی فرو میبرد. آنها زندهاند و من بوی مُردگی خودم را میشنیدم و در عطر پاک زندگی جاودانهشان جان میگرفتم، چون «شهدا در قهقهه مستانهشان عند ربهم یرزقوناند».
آنان زندهاند، بوی مردگی ما مشام آنان را میآزارد، امّا آنقدر خوب بودند که به روی ما لبخند میزدند.
بار سنگین خجالت بود بر شانههایم و تکرار این سؤال در خودم که آنان چطور به این درک عمیق رسیده بودند و ما سالها میجوییم و نمییابیم. تو به ظاهر مردهای، اما بوی عطر بدنت، مشام ما را نوازش میدهد و ما زندهایم و خودمان را هم نمیتوانیم تحمل کنیم.
امام زمان(عج)! آنها چطور به معرفت تو رسیدند و ما هرچه دست و پای میزنیم نمیرسیم.
به چهره خندان آنها نگاه میکنم و غبطه میخورم.
حس غربتی که به ما دست میدهد به خاطر این است که از آنها نیستیم، مگر میشود در میان آنان باشی و غریب باشی. این حس غربت برای این است که روح ما در وسعت پاکشان راه نمییابد و تنهاست. آنها در آستانه ایستادهاند و ما را دعوت میکنند، امّا ما از جنس آنها نیستم. میخواهیم در هاله آنها ذوب شویم و سبک، اما روی زمین ماندهایم، تو سنگینتر از آنی که بتوانی اوج بگیری و بالا بروی. تو از جنس آنها نیستی، آنقدر که حتی نمیتوانی خودت را تحمل کنی.
وقتی به کنار مزار شهدا میروی، میفهمی که چیزی کم داری، امّا نه! پیشتر که میروی میفهمی که خیلی چیزها کم داری. جلوتر که میروی میبینی که اصلاً هیچ گاه زنده نبودهای، آنگاه تو را غمی به وسعت تاریخ فرا میگیرد که تو این همه بودهای و هیچ نبودهای، آن شهید فقط بیست سال دارد و اینقدر بوده و عزیز شده است. یوسفی بوده که خدای عزیز او را خریده و بزرگ کرده است. وقتی که فاصله از زمین تا آسمان باشد همین میشود که تو زمین ماندهای و او در آسمان است.
کلمه گمنام، تو را به سرزمینی میکشاند که آن چنان در هالهای از نور است که تو حتی نمیتوانی به آن نزدیک شوی. او آنقدر بزرگ شده که دست کودکانه تو به او نمیرسد. دوباره زمزمه میکنی یا اباصالح، من نزد شاگردان مکتب تو، حسابی کم آوردهام.
اینجا گورستان نیست. در گورستان بوی مردگی میآید، اما در جایی که شهدا هستند، بوی طراوت و زندگی میآید. در گورستان آدم، آرزو میکند زودتر بیرون بیاید. اما جایی که آنان هستند، جای اقامت است.
جلوتر که میروی و عکسها را میبینی که چقدر جوانند و شاداب و در حال لبخند، بوی کهنگی و فرسودگی خودت را میشنوی.
کمی آن طرفتر، به شهدای هفت تیر میرسی. بوی گوشت سوخته نمیشنوی، بلکه اینجا بوی مردانگی میآید. دلت بر ایشان نمیسوزد، بلکه از آنها خواهش میکنی دلشان به حال تو بسوزد و تو را شفاعت کنند.
به رجایی که میرسی، با آن لباسهای سادهاش، میآید جلو چشمت و تو چقدر منقلب میشوی و فکر میکنی که ای کاش خدا این نعمت را اینقدر زود از ما نمیگرفت.
اندکی جلوتر، فرماندهان شهید را میبینی، چقدر با هوش و قوی بودند و این، تو را به یاد طالوت میاندازد که خداوند دربارهاش فرمود: او هم علم دارد هم نیروی بدنی، این فرماندهان، مثل طالوت برگزیده خدایند.
معصومه مُکاری باغخیراتی ـ دوماهنامه امان شماره 24
آیهها و نکتهها
شنبه 95/02/11
آیهها و نکتهها
راه مستقیم
اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ(حمد/6) (خداوندا) ما را به راه راست هدایت فرما.
نکتهها
1. کلمه «صراط» بیش از چهل مرتبه در قرآن آمده است. «صراط» نام پلی بر روی دوزخ است که در قیامت، همه مردم باید از روی آن عبور کنند.
2. همواره راههای متعدّدی در برابر انسان قرار دارد که او باید یکی را انتخاب کند: راه خواستهها و هوسهای خود؛ راه انتظارات و توقعات مردم؛ راه وسوسههای شیطان؛ راه طاغوتها و ستمگران؛ راه نیاکان و پیشینیان؛ و راه خدا و اولیای خدا.
3. انسان مؤمن، به خاطر امتیازات راه خداوند و اولیای او، این راه را انتخاب میکند؛ این امتیازات عبارتند از:
الف) راه الهی ثابت است، برخلاف راههای طاغوتها و هوسهای مردم و هوسهای شخصی که همیشه در حال تغییر است و ثبات ندارد.
ب) راه مستقیم خدا یک راه بیشتر نیست، در حالی که راههای دیگر متعدّد و پراکنده است.
ج) در پیمودن آن، انسان به مسیر و مقصد مطمئن است.
د) در پیمودن آن، شکست و باخت وجود ندارد.
4. در راه مستقیم بودن، تنها خواستهای است که هر مسلمان، در هر نماز از خداوند طلب میکند؛ حتی رسول الله صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار از خداوند ثابت ماندن در راه مستقیم را میخواهند.
5. انسان باید همواره و در هر کاری، اعم از انتخاب شغل، دوست، رشته تحصیلی و همسر، راه مستقیم را از خداوند بخواهد؛ زیرا چه بسا در عقاید، صحیح فکر کند، ولی در عمل دچار لغزش شود و یا بالعکس. پس در هر لحظه، خواستن راه مستقیم از خدا، ضروری است.
6. راه مستقیم مراتب و مراحل دارد؛ «وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَآتَاهُمْ تَقْواهُمْ» حتی کسانی که در راه حق هستند، مانند اولیای خداوند، لازم است برای ثابت ماندن در راه حق و زیاد شدن نور هدایت، دعا کنند.
7. کسی که میگوید: « الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ. الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ…» مراحلی از هدایت را پشت سر گذارده است، بنابراین، درخواست او، هدایت به مرحله بالاتری است.
8. راه مستقیم، همان راه میانه و وسط است که حضرت علی علیه السلام میفرماید: «الیمین و الشمال مضلّة و الطریق الوسطی هی الجادّة» هر نوع افراط و تفریط، انحراف به چپ و راست گمراهی و راه وسط، جاده هدایت است.
9. خدا دین پابرجا و استوار خود را، راه مستقیم معرّفی میکند. « قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ».
10. در برخی روایات آمده است که امامان معصوم میفرمودند: راه مستقیم، ما هستیم. یعنی نمونه عینی و عملی راه مستقیم و اسوه و الگو برای قدم برداشتن در آن، رهبران آسمانی هستند. آنان در عمل به دستورات، درباره تمام مسائل زندگی از قبیل کار، تفریح، تحصیل، تغذیه، انفاق، انتقاد، قهر، صلح و علاقه به فرزند و …، نظر داده و ما را به اعتدال و میانهروی سفارش کردهاند. جالب آن که ابلیس در همین صراط مستقیم است که به کمین نشسته است. آنجا که او به خدا گفت: «لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِیمَ».
سفر اسرار آمیز
شنبه 94/12/08
چرا زندگی ما پر از غفلت است؟ چرا رنج می بریم؟ از تکرار خسته می شویم؟ و دنیا با این گستردگی و زیبایی به نظرمان، گاهی تنگ و تاریک می رسد؟ چرا بی حوصلگی به سراغ ما می آید؟ و احساس می کنیم آنچه باید باشیم، یا آنچه می توانیم باشیم، نیستیم؟
از این چراها در زندگی ما زیاد پیش می آید، اما پاسخ آن کجاست؟ و راه درمان این زندگی بیمار چیست؟
این ابهام ها و رنج ها همۀ زندگی و تنها تجربۀ ما در زندگی نیست؛ گاهی زندگی از شور و نشاط لبریز می شود و آکنده از عشق و روشنایی، پر از شادی و شکرگزاری، سرشار از حضور خداوند و لطف بی پایان و دلربای اوست.
زندگی خالی نیست…
اما چرا این لحظه های روشنایی پایدار نمی ماند؟ چرا مثل برق می آید و می گذرد؟ چطور است که آنچه را می خواهیم ماندگار نیست و آنچه را نمی خواهیم بیشتر وقت ها با ماست؟
برای کشف این معماها و یافتن پاسخ این پرسش ها باید یک سفر را آغاز کنی، سفری به …
حالا نمی خواهم درباره ی مقصد این سفر چیزی بگویم، بگذار یک راز باشد، تا خودت آن را دریابی. این سفر برای یافتن راز لحظه های روشنایی است. لحظاتی که در آن اوج شور و شعف و شادمانی را تجربه می کنی و با تمام وجود از او که این همه را به تو بخشیده است، شکرگذار می شوی. پی بردن به علت پدید آمدن لحظات روشنایی ما را توانمند می سازد، تا آن را در زندگی مان پایدار کنیم اینکه حقیقت لحظه های روشنایی را کجا خواهی یافت و در پایان این سفر به کجا خواهی رسید با تو، و اینکه چگونه و از کجا آغازش کنی با من؛ اما پیش از این باید در یک موضوع به نتیجه برسیم. چیزی که اکنون باید روشن شود این است :
آیا آمادگی این سفر را داری یا خیر؟
بی شک این سفر، سفری بی نظیر خواهد بود، سفری شگفت انگیز به اعماق دانایی، سفری تحول آفرین، که تو و زندگی ات را از نو می سازد. هر کس در جست وجوی یک زندگی ایده آل و کامیابی ابدی است، چاره ای ندارد غیر از اینکه روزی پا به این راه بگذارد، اما زمانی که آمادگی لازم و کافی را داشت؛ در غیر این صورت سفری بسیار مخاطره آمیز خواهد بود .
این سفر به همان اندازه که شورانگیز و جذاب است، خطیر و هولناک هم هست، بهره ها و خطرهای آن به شما بستگی دارد و من ترجیح می دهم در همین ابتدای آشنایی و پیش از آغاز راه همه چیز را شفاف و روشن بگویم، تا انتخابی آگاهانه و درست داشته باشی.
نتیجۀ این سفر «تحول» است، تحولی به سوی روشنایی پایدار، شادمانی عمیق، آرامش بی کران و نوشیدن از شهد گوارا و سرمست کنندۀ یاد خداوند، و یا تحولی به سوی ….
و صد البته بهره های این سفر را به شرطی خواهی یافت که از دستاوردهای آن استفاده کنی؛ در غیر این صورت شاید پس از مدتی شور و شگفتی یافته های این سفر فرو نشیند و از این که هدایای آن را نگشوده ای و از آن استفاده نکرده ای، بیش از پیش رنج ببری .
انتخاب با توست، که از آغاز، پا در این راه بگذاری، یا قدم از قدم برنداری. حالت سوم بدترین حالت است؛ اینکه تا لب چشمه بیایی و از آن ننوشی ، اینکه برسی و برنداری !
ممکن است فکر کنی چطور می شود که کسی برسد و برندارد، بیابد و نخواهد؛ به این ترتیب همه ی خطرهای این سفر به حماقت مسافر مربوط می شود! آری همین طور است. بسیاری چنین اند و اگر تا پایان راه بیایی فاجعه های باور نکردنی را خواهی دید .
واقعیت این است که اگر اطمینان ندارید، بهتر است که آغاز نکنید. پیشنهاد من این نیست که از این راه صرف نظر کنید، اما اگر تشنه ی تحول نیستید، بهتر است همین الآن این نوشته را زمین بگذارید و ادامه ندهید!
اگر مشتاق تحول هستید، اگر می خواهید زندگی سرشار از برکت و شادمانی داشته باشید، اگر برای زیستن در نور بی کران خداوند بی تاب شده اید، پس آماده اید و می توانید برنامه ها، رفتارها، ذهنیت ها، عادت ها و ارزش های پوچی را که به زندگی تان شکل داده را تغییر دهید و کنار بگذارید. بی تردید این کار بسیار دشوار است، اما اگر آماده اید، دشواری در کار نیست .
راهی چنین ناشناخته و اسرار آمیز بدون همراهی دانا و دلسوز پیمودنی نیست. هر کس پا در این راه می گذارد تنها نخواهد بود و همراهی خواهد داشت . توهم اگر تصمیمت را گرفتی و راه افتادی، همراه و راهنمایت را پیدا می کنی او به تو بسیار نزدیک است، اما خدا نیست. پس دست در دست این نوشته بیا، تا به زودی با او آشنا شوی. اما پیش از آن باید تصمیم بزرگی بگیری و تکلیفت را روشن کنی، هستی یا نه؟
برای رسیدن به لحظه های روشنایی و پایداری آن در زندگی یک تصمیم محکم لازم است. تصمیمی شکست ناپذیر، که نیروی رفتن تا انتهای راه را به تو بدهد ، نیرویی که پایان راه با تحولی بزرگ آشکار می شود، در تصمیم آغاز راه نهفته است .
پس نتیجه این شد: من تو را به سفری دعوت می کنم که در صورت استفاده از هدیه های این سفر نتیجه اش تحول و پایداری لحظه های روشنایی در زندگی است و مقصد آن هم سرّی است. در این مسیر همراهی خواهی داشت که به زودی او را به تو معرفی می کنم؛ اما تو با نیروی یک تصمیم شکست ناپذیر پیش بیا تا «آنچه اندر وهم ناید آن شوی
گفتم اگر آماده هستید و تصمیم تان را گرفته اید که به سفری تحول آفرین بیایید، همراهی را به شما معرفی میکنم.
تحول حرکتی است از نقطه کنونی شما، با تمام ویژگیهایی که دارید، به سوی نقطه ایدهآلی که پیش روی شماست با تمام ویژگیهایی که میتوانید داشته باشید. مطمئنم آن نقطه ایدهآل را الان نمیتوانید ببینید؛ زیرا سیر تحول از اکنون به نقطه اوج، یک سیر درونی است؛ یک سفر معنوی به سرزمین ناشناخته درون و ما تا پیش از این که پا به این راه بگذاریم هیچچیز از آن نمیدانیم. برای همین، حکیمان بزرگ با داستانها و تمثیلهای گوناگون راز هستی و خودشناسی را پیچاندهاند، تا ما به تدریج و با تفکر عمیق و طولانی آن را دریابیم و باورش کنیم. فقط باید بدانید که یکی از ضروریات رفتن به سفر خودشناسی، شناختن همراه است.
همراهی از عالم غیب
همراه شما یک انسان نیست؛ زیرا همراه این سفر باید کسی باشد که با عالم غیب و حقایق و اسرار نهفتۀ هستی آشنا باشد؛ البته انسانهایی هستند که با این اسرار آشنا شدهاند و این راه را رفتهاند. اما سراغ آنها رفتن، هم برای شما مشکل است و هم برای آنها؛ چون همراه شما باید همیشه با شما باشد و هر وقت خواستید از او بپرسید، تا او راهنماییتان کند.
این همراه و راهنمای شما، خدا هم نیست؛ او همه چیز است، همیشه، هرجا، بیجا و بیگاه با شماست. او آشکارترین راز نهفته و پنهانترین جلوۀ آشکاری است که میشناسید. این خود رازی است که هرچه از آن بگویی بیشتر گم میشود، پیداتر و شیواتر از آن است که سروده شود.
راهنمای تو از جنس عالم غیب است؛ او آشنا با اسراری است که تو باید به آنها پی ببری. همواره با توست و میتوانی روی کمکهایش حساب کنی. تو را دوست دارد و برای پیچ و خمهای وجود تو ساخته شده است. او یک فرشته است، فرشتهای که همیشه با توست و میتوانی او را بشناسی.
او را رقیب میگویند. این نامی است که خدا به او داده است. سخنی از دهان تو بیرون نمیآید مگر اینکه رقیب تو آن را میداند. از کوتاهترین خیالات پنهان و رویاهای فراموش شدهات، از استعدادها و دلبستگیهایت، از کارهایی که میکنی و نمیکنی و از آنچه بودی و خواهی بود، به اذن خدا خبر دارد. راهنمایی بهتر از او برای یک سفر معنوی به اعماق ناشناخته وجودت پیدا نمیکنی. او با تو سخن میگوید و همیشه این کار را کرده است، اگرچه تا کنون نمیشناختیاش. پیش از آنکه او را بشناسی، تو را میشناخته، به تو عشق میورزیده و مشتاق دیدارت بوده است.
ما با قلبمان میتوانیم فرشته راهنمایمان را ببینیم درست همان طور که صدایش را میشنویم.
شنیده ای، اما نشناختی!
شاید با خود فکر کنید که من تاکنون صدای فرشتهام را نشنیدهام. این یک اشتباه بزرگ است. شنیدهای، اما نشناختهای! باور نمیکنی؟
تاکنون شده که اشتیاق زیادی به یک کار خوب پیدا کنی، به یک بخشش بزرگ، به یک نیایش و عبادت شورانگیز، یا رفتن به زیارتی سرشار از عشق و شیدایی. حتماً این تجربهها را داشتهای، ولی از خودت نپرسیده ای که این چه انگیزه و اشتیاقی است که تا این حد مرا بی تاب کرده است؟ پاسخ این است که فرشته ات در حال گفتگو با قلب توست، او تو را برانگیخته و هدایت میکند. امام صادق فرمودهاند: «قلب انسان دو گوش دارد. درگوش سمت چپ شیطانی است که به کارهای بد دعوت میکند و در گوش سمت راست فرشتهای که به کارهای خوب دعوت میکند.»
آیا تا کنون شدهای بعد از یک عبادت و نیایش دلپذیر، پس از یک توسل شورانگیز یا حضور در اجتماعی معنوی، سرور و سبکی با شکوهی را در خود احساس کنی؟ گویی روی زمین راه نمیروی، قلبت فراتر از سینهات میتپد، پرواز میکند، زمزمه میکند، میسراید و شادمان است.
معنای این تجربه چیست؟ چرا چنین احساسی پدید میآید؟ در حقیقت این احساس شادمانی و سبکی باشکوه، اثر حضور فرشتگان است. حضور هرچه نزدیکتر و بیشتر آنها در قلب تو، این تجربه جذاب را پدید آورده است. آنها بعد از یک کار خوب از تو قدردانی میکنند و نتیجهاش احساس سرور و عشق و آرامش عمیق است. اگرچه تو آنها را نمیبینی، نمیشنوی و هیچ توجهی به آنها نداری، اما حضورشان و کلامشان اثر خودش را میگذارد و تو را به سوی خدا و خوبیها پیش میبرد و مشتاق میسازد.
پس دلت صدای فرشته را میشنود و تو اثر آن را احساس میکنی، اما او را نمیشناسی و به خاطر ناآگاهی متوجه صدایی که میشنوی، نیستی فقط اثرش را در خودت احساس میکنی؛ یک تجربه شیرین و خوشایند معنوی و گامی به سوی خداوند. این اثر کلام فرشتۀ درون توست.
فرشتهات را بشناس
فرشته ات را بشناس. اگر میخواهی راه معنوی و سفر اسرار آمیز را تا رسیدن به اوج آغاز کنی، باید او را بشناسی، صدایش را به خوبی تشخیص دهی و بتوانی بین دعوت او و دعوتهای شیطانی که به قلبت میآید فرق بگذاری. اگر فرشتهات را بشناسی، میتوانی به راحتی وعدهها و هیجانات شیطانی را که در قلبت وسوسه میکنند، تشخیص دهی و آنها را کنار بگذاری. فرشتهات تو را یاری خواهد کرد.
معیارهای شناختن آنچه شیطان میگوید با آنچه فرشته در دلت نجوا میکند، بسیار روشن است. شیطان به سوی زشتی ها و پلیدیها فرا میخواند و فرشته به سوی خیر و پاکی. به راحتی میتوانی این دو صدای متضاد را در قلبت بشنوی و راه را از بی راهه تشخیص دهی؛ البته آموزشهای پیامبر و شریعت او نیز راهنما و هدایت گر توست تا اگر در غوغای درونت تردیدی پیدا کردی، آن تعالیم مانند معیاری روشن و مشعلی فروزان راه را روشن کند. مهم این است که بخواهی و صادق باشی. با آنچه تا کنون شنیدی، تنها کسی که میتواند تو را بفریبد و از سفر اسرار آمیز به دنیای معنویت منحرفت کند، خودت هستی.
بنابراین با خودت، با فرشتهات، با خدا روراست باش. هیچ چیز را توجیه نکن تا خطایت را خوب ببینی و انجامش دهی و اگر خطایی کردی توجیه نکن به خیال اینکه با این شیوه خود را پاک کنی. با این کار، پس از مدتی شاید دیگر نتوانی صدای شیطان را هم از صدای فرشته درونت، تشخیص دهی. اگر خودت را فریب دهی، درها بسته میشود، راهها به بن بست تبدیل میشود. هر کس ممکن است اشتباه کند. اگر خطایی پیش آمد، توبه کن، برگرد، توجیه نکن. آنچه میان تو و همراهت فاصله میاندازد، خطایی نیست که به اشتباه از تو سر میزند. بلکه انکار خطا، خود فریب و بیصداقتی است. در صورتی که صداقت داشته باشی، اگر هم خطا کنی، همراهت را از دست نخواهی داد و او به تو کمک میکند که بازگردی و جبران کنی.
معرفی کتاب راز فرشتگان
احساس میکردم سخنانی در سینه دارم، واژههایی از قلبم میجوشید که باید جاری میشد، تا همۀ مردم آن را ببینند و بشنوند و بخوانند. نوشتن رمان انتخاب من نبود. حقیقت این است که خود این معانی و واژهها دست به انتخاب زدند و به صورت رمان درآمدند. در ابتدا که دستم به کار رفت و شروع به نوشتن کردم گمانم این بود که یک داستان کوتاه در حدود ده یا بیست صفحهای در دلم نهفته که میخواهد متولد شود؛ اما همینطورکه پیش رفتم دیدم این قصه سر دراز دارد.
در این رمان رویدادهای عالم فرشتگان و عالم انسانی به موازات هم پیش می رود و از این رهگذر، اسرار آسمانی و ریشههای معنوی ماجراهای دنیوی آشکار میشود. به این ترتیب تخیل همچون آیینهای در برابر واقعیت قرار گرفته و همین ویژگی «راز فرشتگان» را به یک رمان عرفانی و معنوی تبدیل کرده است. متن زیر، بخشی کوتاه از این کتاب است:
… آدم گفته حوا را تأیید کرد و گفت: «تو هدیه خداوند به من هستی و من با دیدن تو به یاد خدا میافتم و شکرگزاری میکنم.»فرشتههای نگهبان از این که توانستند به آدم و حوا کمک کنند تا بر وسوسه شیطان غلبه یابند، شادمان شدند. اما شیطان هم خوشحال بود، چون توانسته بود چند لحظه آدم و حوا را از یاد خدا غافل کند و به جای شادی و شهامتی که نتیجه یاد خداست، هراس و اندوهی موهوم که نشانه وسوسههای شیطان است، بر دل آنها اندازد.
مدتها گذشت. روز دیگری آدم برای گشت و گذار در بهشت رفته بود و مدت زیادی طول کشید تا بر گردد. شیطان نیز همواره آماده بود، پیش از بازگشت آدم، ترس از جدایی را دوباره در دل حوا انداخت. باز حوا نگران شد که مبادا آدم را از دست بدهد. در همین هنگام آدم به حوا رسید و نگرانی را در چشمان او دید. نگرانی حوا به آدم منتقل شد و باز آن دو لحظهای از یاد خدا غافل شدند. فرشتههای نگهبان با سرعت دست به کار شدند و یاد خدا را بر دل آنها الهام کردند. آرامش به قلبشان بازگشت، اما شیطان خوشحال بود.
شیطان چند بار دیگر نیز ترس و اندوه از جدایی را در دل آدم و حوا انداخت. گاه موفق میشد و گاهی ناکام میماند. پس از مدتی یک بار که شیطان باز موفق شد لحظاتی یاد خدا را از دلهایشان ببرد و ترس و اندوه را بر جانشان بیندازد با خود گفت حالا وقت اجرای نقشه اصلی فرار رسیده است.
روز بعد شیطان آمد و به آدم و حوا گفت: «از این درخت بخورید تا برای همیشه در کنار هم بمانید و در بهشت زندگی کنید. این درخت جاودانگی است.»
آدم و حوا با خود اندیشیدند که اگر در آن درخت خیری میبود، خداوند ما را از آن محروم نمیکرد. آنان میدانستند که بهشت جای آنها نیست و باید در زمین با رنج و تلاش زندگی کنند.
شیطان به قلب آنها گفت: «اگر از بهشت بروید و زمینی زندگی کنید، رنجها و مشکلات زمین شما جدایی میاندازد. باید راهی پیدا کنید که مثل فرشتهها در بهشت بمانید و هیچگاه به زمین نروید».
آدم با خود گفت: «بیشک زندگی زمینی به نفع ماست که خداوند خواسته است آنجا زندگی کنیم و فقط مدتی کوتاه در زندگی بهشتی باشیم.»
شیطان: «خدا نمیخواهد شما مثل او شوید و در بهشت بمانید».
آدم که فهمید این افکار را شیطان بر دل او میاندازد با خشم و تندی گفت: «ما بندگان ضعیف و مخلوقات کوچک خداوند بزرگ و بخشندهایم و هیچ شباهتی میان ما و او نیست. او خداست و ما بندهایم، خواستِ او تمام زندگی ماست و عشق او ما را در انجام وظایفی که بر عهدهمان گذاشته، تسلیم میکند.»
شیطان دید که زیاده روی کرده و دیگر نمیتواند به وسوسههایش ادامه دهد. پس دست برداشت و تصمیم گرفت بار دیگر با دقت بیشتری عمل کند…
حمیدرضا مظاهری سیف ـ دوماهنامه امان شماره 42
فاطمه علیها السلام محبوب ترین افراد نزد پیامبر صلی الله علیه و آله
چهارشنبه 94/12/05
فاطمه علیها السلام محبوب ترین افراد نزد پیامبر صلی الله علیه و آله[71]
محبّت و عشق، قوی ترین جاذبه در میان دو موجود است.
در قانون معروف جاذبه که بر عالم ماده حکومت می کند می خوانیم:
«هر قدر جرم اجسام زیادتر، و فاصله آنها کمتر باشد، جاذبه آنها بیشتر است» این قانون در جهان معنا و محبت های الهی نیز حاکم می باشد، هر قدر شخصیت ها والاتر و فاصله ها کمتر باشد این محبت و عشق قوی تر می گردد!
با این تفاوت که در جهان ماده گاهی اختلاف و تضاد باعث جاذبه است (مانند جاذبه دو الکتریسته مثبت و منفی) در حالی که در جهان ارواح هر قدر سنخیت و شباهت بیشتر باشد این جاذبه نیرومندتر است، و تضاد باعث دوری است.
با توجه به این مقدمه کوتاه به سراغ احادیث می رویم، ببینیم پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تا چه حد به دخترش فاطمه علیها السلام اظهار علاقه می کرد و او را دوست می داشت:
1- در حدیثی از زبان عایشه می خوانیم که می گوید:
«ما رَایتُ احَداً اشْبَهَ کلاماً وَ حَدِیثاً مِنْ فاطِمَةَ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ کانَتْ اذا دَخَلَتْ عَلَیهِ رَحَّبَ بِها، وَ قامَ الَیها، فَاخَذَ
[72]
بِیدِها فَقَبَّلَها، وَ اجْلَسَها فِی مَجْلِسِهِ؛ (41)
من هیچ کس را در سخن گفتن از فاطمه شبیه تر به رسول خدا صلی الله علیه و آله ندیدم، هنگامی که وارد بر پدر می شد به او خوش آمد می گفت، و در برابر دخترش فاطمه بر می خاست، دست او را می گرفت و می بوسید، و او را در جای خود می نشاند».
2- در حدیث دیگری آمده است که گیسوان او را می بوسید:
«کانَ کثِیراً ما یقَبِّلُ عُرْفَ فاطِمَةَ». (42)
3- در حدیث دیگری می خوانیم که در بسیاری از اوقات دهانش را می بوسید:
«کانَ کثِیراً ما یقَبِّلُها فِی فَمِها». (43)
4- خلاصه آن قدر اظهار محبّت به دخترش فاطمه می کرد که گویا عایشه ناراحت شد و گفت: ای رسول خدا! چرا وقتی فاطمه می آید این قدر او را می بوسی و زبان خود را در دهان او می گذاری گویی می خواهی عسل به او بخورانی؟
فرمود: «بله، عایشه! هنگامی که مرا به معراج بردند …»
سپس داستان میوه بهشتی را نقل فرمود. (44)
[73]
5- هر زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به سفر می رفت آخرین کسی را که خداحافظی می کرد دخترش فاطمه علیها السلام بود و هنگامی که از سفر باز می گشت نخستین کسی را که دیدار می کرد زهرا علیها السلام بود چنانکه در «صحیح ابی داود» آمده است:
«کانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله اذا سافَرَ کانَ آخِرُ عَهْدِهِ بِانْسانٍ مِنْ اهْلِهِ فاطِمَةَ علیها السلام وَ اوَّلُ مَنْ یدْخُلُ عَلَیهِ اذا قَدِمَ فاطِمَةَ». (45)
این حدیث را احمد بن حنبل در مسند خود نیز آورده است. (46)
ولی می دانیم محبّت و مهربانی واقعی همیشه طرفینی است که یک سر مهربانی هم دردسر است، و هم کم عمق و کم ارزش، و همان گونه که گفتیم محبّت و عشق حقیقی نشانه سنخیت است، و هنگامی که سنخیت برقرار شود جاذبه از دو طرف خواهد بود.
لذا همان گونه که در روایات اسلامی شدت علاقه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به فاطمه زهرا علیها السلام منعکس است، شدت علاقه فاطمه زهرا علیها السلام به آن حضرت صلی الله علیه و آله نیز به وضوح دیده می شود، گواه این سخن احادیث زیر است:
1- در صحیح مسلم می خوانیم: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله در مکه بود، یک روز در کنار خانه کعبه مشغول نماز بود، ابوجهل و گروهی از یارانش در گوشه ای نشسته بودند در حالی که روز قبل شتری در آن جا ذبح شده
[74]
بود.
ابوجهل گفت: کدام یک از شما حاضر است برود و بچه دان آلوده این شتر را بردارد و هنگامی که «محمّد» در سجده است پشت شانه هایش بگذارد؟
شقی ترین آنها از جا برخاست، و آن را گرفت، و هنگامی که پیغمبر صلی الله علیه و آله سجده کرد پشت شانه های او افکند، و آنها از مشاهده این منظره بسیار خندیدند …!
کسی این ماجرا را به فاطمه علیها السلام خبر داد، و او در حالی که دختر خردسالی بود آمد و آن را از شانه پدر برداشت و به کناری افکند، رو به ابوجهل و یارانش کرد و آنها را ملامت و سرزنش نمود.
هنگامی که پیغمبر صلی الله علیه و آله نماز را پایان داد آنان را نفرین فرمود، ولی آنها باز هم خندیدند، پیامبر مخصوصاً «ابوجهل» و «عتبه» و «شیبه» و «ولید» و «امیه» و «عقبه» را به نام، مورد نفرین قرار داد (و همه آنها در روز جنگ بدر به هلاکت رسیدند). (47)
آری فاطمه علیها السلام از همان کودکی مجموعه ای از «محبّت» و «شجاعت» بود و در دفاع از پدر در همه حال آماده بود.
2- و نیز در همان کتاب در ماجرای غزوه احد آمده است: هنگامی که پیشانی پیامبر صلی الله علیه و آله و دندان های پیشین او شکست، فاطمه علیها السلام به میدان
[75]
احد آمد خون از صورت مبارک پدر شست، علی علیه السلام با سپر آب می آورد و فاطمه صورت پدر را شستشو می داد، ولی خون پیوسته فزونتر می شد، ناچار قطعه حصیری را سوزاند و خاکستر آن را روی زخم قرار داد و مانع خونریزی شد. (48)
3- ابونعیم اصفهانی در «حلیة الاولیاء» نقل می کند که: پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از یکی از غزوات باز می گشت، به مسجد آمد و دو رکعت نماز خواند، و همیشه دوست داشت چنین برنامه ای را عمل کند، سپس به خانه فاطمه علیها السلام آمد، و قبل از دیدار با همسرانش با او دیدار کرد، فاطمه علیها السلام به استقبال پدر شتافت، و پیوسته صورت و چشم های پدر را می بوسید و گریه می کرد.
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: چرا گریه می کنی؟
عرض کرد: می بینم رنگ و رویت دگرگون شده!
فرمود: ای فاطمه! (غم مخور) خداوند پدرت را به کاری مبعوث کرده که هیچ خانه ای و خیمه ای در روی زمین باقی نخواهد ماند مگر این که عزّت (اسلام) یا ذلّت (شکست و خواری) در آن وارد خواهد شد، و این دعوت تا آن جا که تاریکی شب پیش می رود پیش خواهد رفت (و سیاهی ها را در هم خواهد شکست، و با وجود آن تحمل مشکل آسان است). (49)
4- در ماجرای جنگ خندق نیز آمده است: هنگامی که رسول
[76]
خدا صلی الله علیه و آله مشغول حفر خندق بود فاطمه علیها السلام قطعه نانی برای پیامبر صلی الله علیه و آله آورد، و می خواست در دهان پیغمبر بگذارد. پیامبر فرمود: فاطمه جانم! این چیست؟
عرض کرد: قرص نانی برای فرزندانم پختم این قطعه را برای شما آوردم.
فرمود: دخترم! بدان این اوّلین طعامی است که بعد از سه روز به پدرت می رسد. (50)
چه جاذبه نیرومندی این پدر و فرزند را به هم پیوند می داد؟ جاذبه ای که در اعماق جانشان ریشه دوانده، محبّتی که از تمام وجودشان سرچشمه گرفته، و عشق و علاقه ای که روح پاک آن دو را در ملکوت اعلا با هم متحد ساخته است.
و چه افتخاری برای فاطمه زهرا علیها السلام از این برتر؟ افتخار و فضیلتی که درباره هیچ کس در تاریخ اسلام جز علی بن ابی طالب علیه السلام دیده نمی شود.
41) مستدرک الصحیحین، جلد 3، صفحه 154.42) کنز العمال، جلد 7، صفحه 111.43) فیض الغدیر، جلد 5، صفحه 176.44) تاریخ بغداد، جلد 5، صفحه 87.45) صحیح ابی داود، صفحه 26(باب ما جاء فی الانتفاع بالعاج).46) مسند احمد بن حنبل، جلد 6، صفحه 282.47) صحیح مسلم« کتاب الجهاد و السیر» و صحیح بخاری« کتاب بدأ الخلق- باب ما لقی النبی صلی الله علیه و آله و أصحابه من المشرکین».48) همان مدرک.49) حلیة الاولیاء، جلد 2، صفحه 30.50) ذخائر العقبی، صفحه 47.
مقام قرب فاطمه علیها السلام در پیشگاه خدا
چهارشنبه 94/12/05
مقام قرب فاطمه علیها السلام در پیشگاه خدا[77]
می دانیم بالاترین مرحله قرب «فنا» است.
«فنا» به معنای فراموش کردن همه چیز، و همه کس، و حتی فراموش کردن خویشتن در برابر خداوند.
یعنی انسان به مرحله ای برسد که جهان هستی را جز سرابی نبیند، و عالم آفرینش را جز سایه ای کمرنگ مشاهده نکند.
همه جا خدا را ببیند، و در جستجوی او باشد.
خویشتن را پروانه وار در آتش شمع وجود او بسوزاند، و هستی خویش را در هستی او محو و نابود ببیند.
یکی از آثار رسیدن به این مقام، «تسلیم مطلق» در برابر اراده اوست، آنچه او می خواهد، بخواهد، و آنچه او می پسندد، بپسندد.
هم رضای او رضای خدا باشد، و هم رضای خدا رضای او.
و با در دست داشتن این معیار به سراغ مقام عرفان بانوی اسلام، فاطمه زهرا علیها السلام و قرب او در درگاه خدا می رویم و این حقیقت را از زبان پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله می شنویم:
1- در کتاب های متعدد معروفی از اهل سنّت و در روایات متعدد و فراوانی آمده است که پیغمبر به فاطمه زهرا علیها السلام فرمود:
[78]
«انَّ اللَّهَ یغْضِبُ لِغَضَبِک وَ یرْضی لِرِضاک؛ (51)
خداوند بخاطر خشم تو خشمگین می شود، و به خاطر رضای تو راضی».
2- در صحیح بخاری که معروف ترین منابع حدیث اهل سنّت است، چنین می خوانیم: پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
«فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّی فَمَنْ اغْضَبَها فَقَدْ اغْضَبَنِی؛ (52)
فاطمه پاره وجود من است، هر کس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده».
3- و نیز در همان کتاب در جای دیگر می خوانیم: پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«فَانَّما هِی فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی یرِیبُنِی ما ارابَها وَ یؤْذِینِی ما آذاها؛ (53)
فاطمه پاره وجود من است، هر چیز که او را ناراحت می کند مرا ناراحت می کند، و هر چه او را آزار دهد مرا می آزارد».
و همان گونه که گفتیم احادیث در این زمینه بسیار است و همگی حاکی
[79]
از مقام بلند فاطمه زهرا علیها السلام در معرفت پروردگار و مقام عصمت و اخلاص و ایمان اوست، او به جایی رسیده که خشنودی و غضب او، خشنودی خدا و رسول اللَّه صلی الله علیه و آله شده است، و این ارزشی است والا که هیچ چیز با آن برابری نمی کند.
4- این بحث را با حدیث دیگری در این زمینه از «صحیح ترمذی» پایان می دهیم، آن جا که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود:
«انَّما فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی یؤْذِینِی ما آذاها وَ ینْصَبُنِی ما نَصَبَها؛ (54)
فاطمه پاره تن من است، آنچه او را آزار دهد مرا آزار می دهد و آنچه او را به زحمت افکند مرا به زحمت می افکند».
بدیهی است علاقه پدر و فرزندی هرگز نمی تواند چنین پدیده ای را توجیه کند، زیرا پیغمبر به عنوان «رسول اللَّه» چیزی را اراده نمی کند جز آنچه خدا اراده کند، و هماهنگی خشنودی و رضای فاطمه با خشنودی و رضای خدا و پیامبر دلیلی جز محو اراده او در اراده و خواست خدا ندارد.
این نکته نیز شایان دقت است که معمولًا جمله «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی» را به معنای فاطمه پاره تن من است، تفسیر و ترجمه می کنند، در حالی که در این جمله سخنی از تن در میان نیست، بلکه مفهوم حدیث این است که فاطمه علیها السلام پاره ای از وجود و هستی پیامبر صلی الله علیه و آله است، هم از نظر جسمی
[80]
و هم روحی، در خود روایات نیز شاهد بر این معنا داریم که به خواست خدا خواهد آمد.
51) مستدرک الصحیحین، جلد 3، صفحه 153. این حدیث را ابن حجر در« الاصابة» و ابن اثیر در« اسد الغابة» آورده است52) صحیح بخاری، کتاب بدأ الخلق(باب مناقب قرابة رسول اللَّه).53) صحیح بخاری، کتاب النکاح(باب ذب الرجل عن ابنته). مضمون این دو حدیث در بسیاری از کتب معروف مانند خصائص نسائی، فیض الغدیر، کنزالعمال، مسند احمد، صحیح ابی داود و حلیة الاولیاء آمده است.54) صحیح ترمذی، جلد 2، صفحه 319.